صفحه 120 از 144 نخستنخست ... 2070110116117118119120121122123124130 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,191 تا 1,200 , از مجموع 1431

موضوع: آف تاپیک

  1. Top | #1
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    شماره عضویت
    386
    نوشته ها
    922
    تشکر
    5,844
    تشکر شده 8,391 بار در 879 ارسال

    Wink آف تاپیک

    سلام به همه دوستان گل آوا استاری

    خیلی پیش از این "hasti" عزیز تاپیکی با عنوان "مطالب کوتاه وخواندنی" ایجاد کرده بودن که پست های خوبی میخورد و در حکم آف تاپیک فروم محسوب میشد...
    به همین دلیل بعد از مدتی و به صلاح دید مدير فروم عنوان تاپیک مذکور به "مطالب آزاد" تغییر کرد تا عمومیت عنوان، در محتوای اون هم موثر بشه و البته شد!...
    اما مدتی بعد اون تاپیک بسته و به تالار غیر تخصصی منتقل شد تا حجم ارسالهای غیر علمی و غیر قانونی در فروم کنترل بشه...

    حالا، امشب که شب مبارک عید غدیر هست - راستی عیدتون مبارک - و با موافقت آقای امام و سایر مدیران این تاپیک رو ایجاد میکنیم که :

    محلی باشه برای طرح مسائلی که ارتباط زیادی با دامنه اصلی فعالیت نجومی فروم ندارند؛ مثل مطالب کوتاه و مطالبی که جنبه سرگرمی یا عمومی در سایت دارند. فعالیت در این بخش محدودیت ویژه ای نداره ولی رعایت قوانین کلی و شئونات سایت برای جلوگیری از دریافت اخطار در این بخش هم الزامیه...

    یعنی مطالب سیاسی، مذهبی، دعوا و بحث بی مورد، ارسالهای مکرر و خارج از محدوده ادب ممنوع هستن!

    لطفا حتما به توضیحات فوق دقت کنید تا باز این تاپیک بسته نشه!

    یادتون که هست:
    تاپیک "گنجینه امضا ها و آواتار ها " برای امضاهای قشنگی هست که عوض میشن!
    تاپیک تبریکات برای تبریک های آوایی ماست!
    تاپیک اشعار نجومی هم داریم!
    و ...

    موفق و منصور باشید.

    .................................................. ................

    کاربران گرامی توجه کنند که پستهای ارسالی آنها در آف تاپیک جز پستهای ارسالی شمارش نمی شوند
    ویرایش توسط پیمان اکبرنیا : 08-26-2012 در ساعت 05:36 PM دلیل: اضافه کردن خط آخر :)


  2. Top | #1191
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    شماره عضویت
    7476
    نوشته ها
    552
    تشکر
    6,383
    تشکر شده 4,689 بار در 597 ارسال

    آقا پاشین بیاین!!!
    من حوصلم سر رفته تا 4 تیرم باید اینجا بمونم پاشین بیاین رصد قم...اینجا بیابونای بین تهران قمش واسه رصد عالیه! آلودگی نوریشم کمه...پاشین بیاین دیگه فقط من باید قبل 9 خوابگاه باشم برنامه ها رو جوری بریزید که مشکلی پیش نیاد : (((((((
    امسال واسه آوا تولد میگیریم؟
    امضای ایشان
    با احتیاط نا امید شوید معجزه خبر نمیکند

  3. 8 کاربر مقابل از مداد رنگیهام عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #1192
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    شماره عضویت
    2166
    نوشته ها
    632
    تشکر
    8,638
    تشکر شده 7,688 بار در 659 ارسال

    امشب ..... همدان




    به خاطر کیفیت عکس ها عذر می خوام امکانات بیشتر از این جواب گو نبود

  5. 8 کاربر مقابل از رخساره روشنی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #1193
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    شماره عضویت
    5521
    نوشته ها
    40
    تشکر
    145
    تشکر شده 195 بار در 37 ارسال

    نقل قول نوشته اصلی توسط Kian SHams نمایش پست ها
    این جا قصابیه آوا استاره...

  7. 3 کاربر مقابل از sk..galaxy عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #1194
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    80
    نوشته ها
    566
    تشکر
    10,004
    تشکر شده 5,177 بار در 631 ارسال

    ایشاا... اینم حل شه





  9. Top | #1195
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6374
    نوشته ها
    464
    تشکر
    5,131
    تشکر شده 6,841 بار در 590 ارسال

    Post مادر

    سلام دوستان

    این داستان یکم طولانیه ولی پیشنهاد میکنم تا آخرشو بخونید.
    شاید هم برای بعضی از دوستان تکراری باشه


    و همراه خوندش هم
    اگه دوست داشتید این موسیقی رو گوشی کنید.
    ----------------------------------------------------------------------------------------

    نام من میلدرد است؛

    میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسه ی ابتدایی معلّم موسیقی بودم.
    مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام.
    یکی از این شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم.
    رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش می‌کرد، حس‌ّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان می‌داد. امّا او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور می‌کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره می‌کرد.
    در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره می‌گفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می‌زنم."
    امّا امیدی نمی‌رفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور می‌دیدم و در همین حدّ می‌شناختم؛ می‌دیدم که با اتومبیل قدیمی‌اش او را دم خانهء من پیاده می‌کند و سپس می‌آید و او را می‌برد. همیشه دستی تکان می‌داد و لبخندی می‌زد امّا هرگز داخل نمی‌آمد.

    یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.
    چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تک‌نوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، " تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین می‌کنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت.

    نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که می‌گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکنم چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد.
    برنامه‌های تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"
    رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم.. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می‌نواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو می‌رقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت.
    آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت می‌طلبد در نهایت شکوه اجرا می‌شد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوج‌گیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کف‌زدن‌های ممتدّ خود او را تشویق کردند.
    سخت متأثّر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که می‌گفت، "می‌دانید خانم آنور، یادتان می‌آید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او ناشنوا بود و اصلاً نمی‌توانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او می‌تواند بشنود که من پیانو می‌نوازم. می‌خواستم برنامه‌ای استثنایی باشد."
    چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیده‌ای نبود که پرده‌ای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت‌های کودکان ببرند؛ دیدم که چشم‌های آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگی‌ام پربارتر شده است.
    من هرگز نابغه نبوده‌ام امّا آن شب شدم.

    و امّا رابی
    ؛ او معلّم بود و من شاگرد؛

    زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد.

    پ ن:کنسرتو شماره ی 21 موتزارت یکی از زیباترین کارهای ایشان می باشد.اگر دوست دارید میتونید تو لینک زیر اونو گوش کنید:
    لینک
    ویرایش توسط |Alireza| : 06-17-2013 در ساعت 12:02 PM
    امضای ایشان






  10. 12 کاربر مقابل از |Alireza| عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  11. Top | #1196
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    80
    نوشته ها
    566
    تشکر
    10,004
    تشکر شده 5,177 بار در 631 ارسال

    به معنای واقعی مغزم سوت کشید





  12. Top | #1197
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز آوا استار
    کاربر برگزیده زمستان 91
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1461
    نوشته ها
    302
    تشکر
    7,289
    تشکر شده 2,676 بار در 337 ارسال

    یه داستان کوتاه ولی آموزنده
    مدریت بحران و سه پاکت نامه
    آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یک جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شماره های ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی که نمی توانستی آن را حل کنی، یکی از این پاکت ها را به ترتیب شماره باز کن.

    چند ماه اول همه چیز خوب پیش می رفت تا این که میزان فروش شرکت کاهش یافت و آقای اسمیت بد جوری به درد سر افتاد. در ناامیدی کامل، آقای اسمیت به یاد پاکت نامه ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره ۱ را باز کرد. کاغذی در پاکت بود که روی آن نوشته شده بود: همه تقصیرها را به گردن مدیرعامل قبلی بیانداز. آقای اسمیت یک نشست خبری با حضور سهامداران برگزار کرد و همه مشکلات فعلی شرکت را ناشی از سوء مدیریت مدیرعامل قبلی اعلام کرد. این نشست در رسانه ها بازتاب مثبتی داشت و باعث شد که میزان فروش افزایش یابد و این مشکل پشت سر گذاشته شد.

    یک سال بعد، شرکت دوباره با مشکلات تولید توأم با کاهش فروش مواجه شد. آقای اسمیت، با تجربه خوشایندی که از پاکت اول داشت، بی درنگ سراغ پاکت دوم رفت. پیغام این بود: تغییر ساختار بده. اسمیت به سرعت طرحی برای تغییر ساختار اجرا کرد و باعث شد که مشکلات فروکش کند.



    بعد از چند ماه شرکت دوباره با مشکلات روبرو شد. آقای اسمیت به دفتر خود رفت و پاکت سوم را باز کرد. پیغام این بود: سه پاکت نامه آماده کن!
    امضای ایشان


    به یاد ستار خان یگانه قهرمان آزادی ایران

  13. 15 کاربر مقابل از nakhodaye aseman عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #1198
    کاربر فعال
    مدیر تالار

    عنوان کاربر
    ديوان سالار ويكی نجوم
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1479
    نوشته ها
    1,068
    تشکر
    14,157
    تشکر شده 11,960 بار در 1,080 ارسال

    معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...


    دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟


    معلم با عصبانیت ، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:


    چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!


    دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

    خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...

    اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت...

    اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...



    معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

    و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
    امضای ایشان
    وقتی خدا را دیدم که مشکلم را حل می کرد، من به توانایی او ایمان می آوردم

    و وقتی حل نمی کرد


    می فهمیدم او به توانایی من ایمان دارد...



  15. Top | #1199
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Oct 2012
    شماره عضویت
    5839
    نوشته ها
    161
    تشکر
    3,307
    تشکر شده 1,240 بار در 176 ارسال

    پسرک دوان دوان به مغازه آمد
    پول های مچاله شده اش را روی پیشخوان مغازه گذاشت،در حالی که داشت عرق دستانش را روی شلوارش پاک میکرد
    گفت:سلام،آقا میشه با اینا یه کمر خرید؟آخه فردا تولد پدرمه
    فروشنده گفت:بله میشه؟چه جنسی باشه؟
    -:جنسش مهم نیست،فقط درد کمتری داشته باشه!
    امضای ایشان
    I hope God grant you the serenity and power to struggle on

  16. 5 کاربر مقابل از skynight عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  17. Top | #1200
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1459
    نوشته ها
    267
    تشکر
    3,748
    تشکر شده 2,315 بار در 256 ارسال

    آف تاپیک         



    چهره انسان تا ۱۰۰۰۰۰ سال آینده چگونه خواهد شد؟



    ما مسیر طولانی طی کرده ایم تا به اینجا رسیده ایم. و می دانیم که همه موجودات با گذشت زمان تکامل یافته و تغییرات ظاهری زیادی داشته اند.

    انسان هم از این موضوع مستثنی نبوده و شاهد تغییرات زیادی در خودمان بوده ایم که مهمترین آن در جمجمه بوده است. آنجا که مغز ما رشد فزاینده ای پیدا کرده و ما را در وضعیت امروزی قرار داده است.

    اما قرار نیست که چهره ما به همین شکل باقی بماند و در طول زمان دستخوش تغییرات خواهیم شد. به همین خاطر یک طراح دیجیتال با کمک چند متخصص ژنتیک دست به کار شده اند تا چهره آینده بشر را رسم کنند.

    آنها سعی کرده اند که تغییرات ظاهر انسان را طی ۲۰۰۰۰ سال آینده، ۶۰۰۰۰ سال و ۱۰۰۰۰۰ سال آینده پیش بینی کنند.

    انسان معمولی در زمان حاضر!

    آنها معتقدند که یکی از بیشترین تغییرات در بخش پیشانی خواهد بود. همانطور که طی قرن های ۱۴ تا ۱۶ شاهد رشد در اندازه پیشانی انسان بوده ایم. اما پیش بینی می شود که ۶۰۰۰۰ سال آینده بشر به توانایی کامل جهت کنترل ژنتیک خود رسیده باشد و دیگر روند تکامل را توسط خودش تعیین کند. بنابراین شکل ظاهری انسان توسط خودش مهندسی و اجرا خواهد شد.

    آنها متعقد اند که انسان چشم های بزرگ تری برای خودش به وجود می آورد چرا که به سیارات دیگری مهاجرت می کند که از خورشید دورتر هستند و نور کمتری دریافت می کنند.

    ۲۰۰۰۰ سال دیگر سر انسان بزرگ تر شده و بیشترین رشد باز هم در پیشانی خواهد بود. یک لنز ارتباطی با رنگ زرد درون چشم ها قرار گرفته. چیزی که احتمالا گوگل گلس آینده خواهد بود.

    پوست انسان هم تیره تر خواهد شد تا در مقابل اشعه های دریافتی مقاومت بیشتری داشته باشد. اما شما فکر می کنید این پیش بینی ها چقدر درست از کار در می آیند؟

    بقیه تصاویر را در ادامه مطلب ببینید.

    تا ۶۰۰۰۰ سال دیگر باز هم سر انسان رشد می کند و پوست تیره تر می شود.

    تا ۱۰۰۰۰۰ سال دیگر نسبت های صورت انسان بر مبنای «نسبت طلایی» تنظیم شده و چشم ها بسیار بزرگ تر شده اند. امکان پلک زدن از کناره ها هم به چشم ها اضافه شده. آیا این آینده ما است؟
    امضای ایشان


    Somewhere
    Something
    Incredible
    Is waiting
    To be known


    'Carl Sagan'



  18. 11 کاربر مقابل از melika bidabadi عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 120 از 144 نخستنخست ... 2070110116117118119120121122123124130 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد