سلام به شما دوستان عزیز؛
این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.
سلام به شما دوستان عزیز؛
این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.
asemanih, aypara, e_moases, has_ansar, Hojjat Zafarkhah, Hooman, javadstar76, jawl mong, mahsa, melika-m, mobi, nakhodaye aseman, Navid MMM, pishzamine.com, pulsar, rezash, rostam, SAEED560, sasan20oo20, Setare KOchOlO, shazde, Sky_Watcher, stargazer, subaro, timytailor, محمدرضا صادقیان, امین, بهزاد, حسین زارعی, دختر ستاره, شهلا ناصریان, شادي شهراييني, شبنم مختاری, شعری
سلام با اجازه منم یه خاطره بگم البته خاطره نجومی زیاد دارم اگه بخوام بگم شاید خسته بشید اما یه خاطره نزدیک بگم که بر میگرده به 30تیر یعنی همین 5شنبه که گذشت وبا آقای امام و بقیه دوستان رفتیم المونت فکر میکنم ساعت حدودای 9 بود که رسیدیم اونجا و وسایلارو برداشتیم که بریم بذاریم توی حیاط دیدم که بچه ها یه گوشه جمع شدن و با چراغ قوه به گوشه دیوار نگاه میکنن و کلی هیجان داشتن رفتم نزدیک و خیلی شوکه شدم فکر میکنید چی بود؟یه بچه خفاش
ما چیستیم؟
جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کنیم !
حسین پناهی
سلام من، به شما يكي از هواداران نجوم
مي خواهم برايتان خاطره اي آن شب در تور رصدي قصر بهرام را توصيف كنم...
خاطره اي كه مي خوتهم برايتان تعريف كنم :شب رصدي در قصر بهرام رفته بودم در 21 تير ماه امسال كه پس از اين كه خورشيد غروب كرد ،ماه از طرف ديگه اي طلوع كرد ،نكته ي جالب براي من اين بود كه هم زمان با غروب خورشيد طلوع ماه رو ميديدم ،ماه رو با صورت بسيار بزرگ كه پرده بر روي نداشت رخ نشان ميداد.بعد از ديدن ماه پيرامون خود را بر بام قصر بهرام نيمه روشن ميديديم،كم كم صداي شغال ها و حيوانات وحشي در آن منطقه به گوشمان ميرسيد ،بچه هاي تور رصدي با برخورد با اين اتفاق خوشحال شديم و برايمان خيلي جالب بود.
براي تفريح بيشتر ما هم صداي شغال و روباه درمي اورديم،اين اتفاق باعث خنده ي بچه هاي رصد گر شده بود و بعد از اون كه با ليزر شغال هارو پيدا ميكرديم اونها فرار كردند.
بعد از خوردن شام در كنار هم ساعت 5/9 ،وقتي كه ماه گرفتگي كامل شد آسمون آن چنان تاريك شد كه ستاره ها قمر ها كهكشان ها سحابي ها و خوشه ي پروين و.. رو با وضوح كامل ميديديم ، از خوشحالي به خاطر اين شب خاص هر 42 سال يك بار تكرار ميشود در پوست خود نمي گنجيديم.هر كسي سرگرم كار خود بود و من از اين همه شور و شوق بچه هاي رصد گر بيشتر از خود آنها هيجان زده شده بودم .تا فجر اول صبح ، آسمون رو رصد مي كرديم.پس از 2 ساعت خواب و خوردن صبحانه بر روي بام قصر بهرام،طبيعت صبحگاهي زيباي پيرامون خود را لذت نگاه مي كرديم،وهنگام بازگشت آهو و جبير هاي وحشي را كه در بيابان مي دويدند مي ديديم.
شب هاي آرزوهايتان، سرشار از رگبار شهابي باد
سلام.منم یه چیز ک.چولو تعریف کنم.پارسال خواهرم تازه وارد داننشگاه شده بود و من که خواهر بزرگترش بودم طبعا حواسم بهش بود که فکرش فقط به درس و...باشه.از روی فضولی هم گاهی دفتر و یادداشتاشو یه نگاهی مینداختم.تا اینکه یه بار یه کاغذ تو کبفش پیدا کرده بودم که روش نوشته شده بود:ساعت 12 شب،پشت دانشکده ی فیزیک. و یه شماره موبایلم کنارش بود،خلاصه دلم طاقت نیاوردو خواهرمو صدا کردمو گفتم این چیه؟که فهمیدم ساعت 12 شب پشت دانشکده ی فیزیک قراره بچه ها واسه رصد جمع شن،اونم موبایل مسوول هماهنگ کننده بود.منم باهاش رفتم و خیلی خوش گذشت.
البته تمامی لحظات با ستاره ها زیبا و دلنشینه....اما شادترین لحظه ای که من داشتم در ارتفاعات شهرمان تا از نصفه های شب بودیم رصد ماه برای عید فطربود که من اولین نفر درمنطقه بودم که با کمک دوستان هلال ماه را رصد کردیم و از بودن عید مطمئن شدیم.وسریع با مرکزروئیت هلال تماس گرفتیم و گزارش دادیم.1ساعت بعد متوجه شدیم که صداسیما عیدو تبریک گفته.وخیلی از این اتفاق زیبا شاد مسرور شریم
ویرایش توسط آسمون : 10-18-2011 در ساعت 03:24 PM
آفاق را گردیده ام، مهر بُتان ورزیده ام
بسیار خوبان دیده ام، امّا تو چیز دیگری
خاطره اولین رصد من...
من از بچگی عاشق آسمون بودم برای همین رفتم و توی کلاس های نجوم پژوهشسرای منطقه اسم نوشتم.درست مهرماه سال اول راهنماییم بود.خلاصه از اون روز که توی کلاسا شرکت میکردم با خودم عهد بستم که یه روز باید بزرگترین منجم دنیا بشم!!!این ماجرا گذشت، اولین رصدی که قرار بود برم6اسفند همون سال بود.خانواده من که خیلی نگران بودند اتوبوس وسط راه خراب نشه،من سرما نخورم و... گفتند نجوم بی نجوم و رصد هم بی رصد... منم حسابی غصه خوردم و از شانس من رصد به علت ابری بودن هوا لغو شد ولی من به خانواده در این باره چیزی نگفتم!!.دوروز بعد دستم شکست و حسابی تب کرده بودم،البته یکم هم خودم خودمو به مریضی میزدم!!!خانواده وقتی حال منو دیدند گفتند:بخاطر اینکه نذاشتیم بره رصد این طوری شده و بالاخره گذاشتند برم رصد . چون رصد 6اسفند لغو شده بود پژوهشسرا تاریخ رصد بعدی رو 20 اسفند مشخص کرد،مکان رصد کویر ورزنه بود،دست شکسته ی منم خوب شده بود و اولین رصدم رو این طوری و با این همه سختی گذروندم.البته باید بگم من هنوز هم برای اینکه یک رصد برم باید کلی التماس کنم و از همه چیز بگذرم ولی ارزشش رو داره...... نه؟؟؟
این هم تصویری از تپه های ماسه ای ورزنه:
یه رصد رفته بودم نزدیک روستا داشتم با تلسکوپ آسمونو نگاه می کردم که دیدم دور تا دور من بچه های روستا جمع شدن و می خواستن از تو تلسکوپ آسمونو ببینن خیلی کوچولو بودن قدشون به تلسکوپ نمی رسید من مجبور شدم یکی یکی اونا رو بغل کنم تا از تو تلسکوپ آسمونو ببینن هیچی دیگه فردای اون روز علاوه بر آرتورز گردن دیسک کمرم پیدا کردم
سلام
این شرحی از رقابت صوفی شهداد در قالب شعره که البته سهراب سپهری بعدها از این شعر من اقتباس گرفته وسوره ی تماشا رو گفته(توضیحات در پانوشت)
"سوره ی صوفی"
به تلسکوپ سوگند
و به اغاز رصد
به طنین سوت داور از دور
صوفی ای در راه است
چشمهایم مثل یک تکه پفک پفدار بود
من به انان گفتم:
داوری در کنار شماست، که اگر لب بگشایید به کنار شما میاید
وبه انان گفتم:
همه چیز که رصد نیست، همچنانی که نجوم تنها نیست در بین علوم
پی خوابی باشید، لحظه ها را به چراگاه فراغت ببرید
ومن انان را به صدای سوت داور بشارت دادم
وبه نزدیکی شام وبه افزایش هوش
به صرف ساندویچ پشت سکوی اپتیکهاشان
وبه انان گفتم:
هر که بیدار بماند تا صبح، صورتش در وزش باد کویر ابدی خواهد مهند
هر که با اقای امام دوست شود، خوابش اوایی ترین خواب جهان خواهد بود
هرکه جرم از سر انگشت فضا برچیند، میبرد جایزه ها را اسان
روی سکو بودیم
کمی از چای نوشیدم گفتم:
چشم را باز کنید، کمک داوری بهتر از من میخواهید؟؟؟؟
می شنیدم که به هم میگفتند: جوک می گوید، جوک
توی چشمی اجرامی میدیدند، لایت را بر دوش می اوردند، صدا میزدند: داور
تا براشان ضربدری بگذارد، ردیف هاشان پر ضربدر باد
چشممان را نبستیم، سرمان نرساندیم بر روی زمین
ردیفشان را پر علامت کردیم، خوابمان را به صدای داور اشفتیم.
پانوشت:"سوره ی تماشا" از هشت کتاب سهراب سپهری
به تماشا سوگند
وبه اغاز کلام
وبه پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به انان گفتم:
افتابی لب درگاه شماست ،که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد
وبه انان گفتم:
سنگ ارایش کوهستان نیست،همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی ست،که رسولان همه از تابش ان خیره شدند
پی گوهر باشید،لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید
ومن انان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
وبه نزدیکی روز،وبه افزایش رنگ
به طنین گل سرخ پشت پرچین سخنهای درشت
وبه انان گفتم:
هرکه در حافظه ی چوب ببیند باغی،صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند
هرکه با مرغ هوا دوست شود،خوابش ارامترین خواب جهان خواهد بود
انکه نور از سرانگشت زمان برچیند،میگشاید گره پنجره هارا با اه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم،ایتی بهتر از این میخواهید؟
میشنیدم که به هم میگفتند:سحر میداند،سحر
سر هر کوه رسولی دیدند،ابر انکار به دوش اوردند
باد را نازل کردیم،تا کلاه از سرشان بردارد،خانه هاشان پر داوودی باد
چشمشان را بستیم،دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش
جیبشان راپر عادت کردیم،خوابشان را به صدای سفر ایینه ها اشفتیم.
خدایا! خورشید را به من قرض میدهی؟
از تو که پنهان نیست سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است...
اولین رصد من:
چند سال پیش بود که اولین رصدمو با اقای پیشگویی،بهرامی نژاد و ناظمی و یکسری از دوستان دیگه رفتیم کمپ کویری شهداد.
اوایل شب بود که رسیدیم کمپ،هر کسی مشغول کار خودش بودو هر کسی به سمتی میرفت. از اونجایی که منو دوستام هیچ ذهنیت قبلی از اونجا نداشتیم وهیچ لامپ و نوری از همون ابتدا روشن نبود ما هاج وواج همدیگه رو نگاه میکردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم ببینیم اونجا چه جوریه
رفتیمو رسیدیم به چند نفر که داشتن تکون میخوردن با گوشیمون نور انداختیم و کنارشون رفتیم ، هی دور سکوشون میچرخیدیم و میرفتیم تو کپر ومثل اونایی که یه چیزه تازه کشف کردن با هم بحث میکردیم که این چیه اینا اینجا چیکار میکنن یه دفعه خانمه گفت بچه ها اینا توشون چیزی نیست وما میخواهیم فقط وسایلمون رو توی کپر بذاریم. ما هنوز اکی نشده بودیم که کپر چیه و....که لامپا روشن شد!
منو دوستام که فهمیدیم چه سوتی ای دادیم از خنده روده بر شدیم و دیگه رومون نشد تا صبح تو صورت اقای بهرامی نگاه کنیم.(هنوزم که هنوزه نمیدونم چی شده بود که اون شب ای کیو ما به صفر رسیده بود!!!!!!!)
خلاصه تا اواسط شب مشغول رصد بودیم که به دلیل سرمای زیاد و لرزش دستان و.... رصدو تعطیل کردیم .دوستان یه اتیش خیلی بزرگ درست کردن که تا صبح دورش نشستیم و صحبت کردیم و خوراکیهامون رو با هم تقسیم کردیم و....
روز بعد هم طبق رسوم یه سر رفتیم کلوتا که جاتون خالی از بس شن بازی کردیم تا چند وقت بعدش خودمون رو که میتکوندیم شن ازمون میریخت و هر چی میخوردیم مزه شن میداد!!!!
خلاصه این بود خاطره ی اولین رصدم که جای همه خالی خیلی خوش گذشت.
خدایا! خورشید را به من قرض میدهی؟
از تو که پنهان نیست سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است...
27 یا 28 مهر بود که اوایل شب دو تا از دوستانم که از فامیل های نسبتا دور من هم بودند آمدند تا با هم برویم بالای روستایمان و هم کمی با هم باشیم و کمی هم به آسمان نگاه کنیم( تقریبا هفته ای یک باراین برناممونه ) بگم که بالای روستای ما به کوه میرسه کلا یه منطقه ی کوهستانیه ، خلاصه یه زیر انداز با یه کتاب و دوچشمیم رو برداشتم و رفتیم به طرف کوه ، همیشه پای کوه در دشت کنار کوه که یه زمین فوتبال آنجا بود مینشستیم ، اما این بار رفتیم داخل کوه و تا جایی که نوری از شهر دیده نشه،( البته نور توی قسمت جنوبی آسمان زیاد بود ) رفتیم توی کوه و یه جای صاف گیر آوریم و آنجا نشستیم .
برای اولین بار بود که نوار کهکشان رو میدیدم ! ( البته قبلا هم دیدم ولی با وضوح بسیار کمتر ) بسیار جالب بود ، اجرامی رو که قبلا رصد کرده بودم دوباره دیدم که بعضی هاشون واقعا رویایی بودن ، 4 تا از اجرام مسیه رو برای اولین بار دیدم که یکی از اونها از قدر 7 بود و برای من که تا حالا یه خوشه باز از این قدر ندیده بودم خیلی جالب بود ( در ارابه ران ) ، البته اجرامی که دوستان من رو خیلی به خودشون جلب کرده بودن آندرومدا و خوشه های xوh برساوش بودند .برای اولین بار تونستم آندرومدا و این دو خوشه رو با چشم غیر مسلح ببینم ولی انصافا آندرومدا از داخل دو چشمی رویایی بود و بسیار زیبا . چهره ی زیبای بعضی از صورت های فلکی واقعا به ما لذت میداد . چیزی که همیشه برام جالب بود این بود که داستان های صور فلکی رو برای خودم مرور میکردم و زیباتر این بود که دقیقا اون صورت هایی رو که در داستان بودند رو میتوانستم در کنار هم یا کمی دور تر ببینم . برای دوستان که میخواستم تعریف کنم دستم رو به طرف آسمان میگرفتم از ذات الکرسی و قیفاووس شروع میکردم ، دیگه همینطور میرفتم سراغ ادامه داستان در آندرومدا و قیطس و برساووش و اسب بالدار و ... .که همه در آسمان بودند .
قبل از اینکه بر گردیم با هم سری هم به بالای یکی از تپه های اطراف زدیم تا نمایی از شهر را ببینیم ( حالا یه نفر نیست که به ما بگه شب تاریک با نور یه چراغ دستی بالای کوه رفتنتون مال چیه ، خوشبختانه بزها جای پای خود را صاف کرده بودند و ما به جز قسمتی از مسیرزیاد اذیت نشدیم ). بعد از کمی دیده بانی پایین آمدیم .
وقتی که جبار از کوه بالا آمد ( دور ما کوه بود که در شرق و شمال ارتفاع بیشتری داشت ، کوه که نه ، بیشتر تپه) کم کم برگشتیم . شب جالبی بود .
ویرایش توسط آسمون : 10-27-2011 در ساعت 04:56 PM دلیل: ویرایش ادبی
مستقبل این مجلس جز قصه ماضی نیست
تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها
بهترين خاطره ي من از نجوم
مربوط به اولين رصد عمومی تو روز جهاني نجوم بود
چون همه باهم با يه هدف اين كارو كرديم
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)