صفحه 7 از 11 نخستنخست ... 34567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 107

موضوع: خاطرات نجومی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    8
    نوشته ها
    67
    تشکر
    71
    تشکر شده 157 بار در 34 ارسال

    Wink خاطرات نجومی

    سلام به شما دوستان عزیز؛
    این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
    شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.


  2. Top | #61
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    شماره عضویت
    487
    نوشته ها
    237
    تشکر
    135
    تشکر شده 2,517 بار در 229 ارسال

    اين خاطره بر مي گرده به 1376 - سال اول دانشگاه ام. به خاطر علاقه ام رشته فيزيك دانشگاه صنعتي شريف قبول شده بودم.
    تازه وارد شده بودم و مي دونستم يه گروه نجوم داره
    يه روز آگهي برنامه رصد گروه نجوم را ديدم. رفتم ثبت نام كنم گفتند ظرفيت اتوبوس پر شده ....
    روز عزيمت ، با يه ساندويچ و لباس گرم و... رفتم تا شايد بتونم با هاشون برم رصد
    رفتم پيش مسولين برنامه كه داشتن براي رفتن اماده مي شدن، گفتم من هم مي خوام بيام. يه چيزهايي سرم ميشه و...
    اونا سال بالايي بودند و... يه نگاه عاقل اندر سفي كردند و با حالت تمسخر زدند زير نيش خند
    كه يعني برو بچه و.....
    بعضي از افرادشون نيومده بودن و اتوبوس پر نبود...
    گفتم روز رصد ميرم خلاصه هر جا شد ميشينم....
    آخرش منو نبردند . فقط دود اتوبوس نصيب من شد
    دست از پا درازتر برگشتم خوابگاه
    اما چند ماه بعد ورق برگشت
    دوره اموزش نجوم گذاشتن. بدون اينكه در كلاسي شركت كنم آزمون دادم
    نمره A را گرفتم . سال بعد عضو گروه نجوم شدم شدم ، بعدش هم مدرس گروه نجوم ، بعد رييس گروه نجوم دانشگاه و......

  3. 24 کاربر مقابل از امیر حسن زاده عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #62
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    283
    نوشته ها
    901
    تشکر
    3,162
    تشکر شده 6,306 بار در 874 ارسال

    خانم بنیادی اگه میشه برادر اون دوستتون رو بهم معرفی کند باهاش کار دارم!!! میخوام باج بگیرم بابت حق السکوت!
    امضای ایشان
    .

  5. 9 کاربر مقابل از 169 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #63
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    54
    نوشته ها
    883
    تشکر
    3,289
    تشکر شده 8,442 بار در 878 ارسال

    نقل قول نوشته اصلی توسط northstar1008 نمایش پست ها
    سال بعد عضو گروه نجوم شدم شدم ، بعدش هم مدرس گروه نجوم ، بعد رييس گروه نجوم دانشگاه و......
    به قول صائب:
    بسا شکست که از آن کارها درست شود...

    ماشاالله ماشالله پله های ترقی رو با آسانسور طی کردین!

    ایشالا همیشه پایدار و پیروز باشین
    امضای ایشان
    گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها ...

  7. 9 کاربر مقابل از ستاره بنیادی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #64
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    54
    نوشته ها
    883
    تشکر
    3,289
    تشکر شده 8,442 بار در 878 ارسال

    نقل قول نوشته اصلی توسط astronomer169 نمایش پست ها
    خانم بنیادی اگه میشه برادر اون دوستتون رو بهم معرفی کند باهاش کار دارم!!! میخوام باج بگیرم بابت حق السکوت!
    حالا خودم گرفتم یه درصدی هم به شما میدم
    امضای ایشان
    گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها ...

  9. 7 کاربر مقابل از ستاره بنیادی عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #65
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    104
    نوشته ها
    1,626
    تشکر
    25,887
    تشکر شده 13,425 بار در 1,655 ارسال

    سلااااااااااااااام
    دو شب پیش،بعد از 10-11 روز هوای ابری ،بالاخره شب یه کم هوا صاف شد و تونستم برای اولین بار تلسکوپ عزیزم رو که تازه خریدم،ببرم بالای پشت بام و به رصد بپردازم.....
    جای همگی خالی،سحابی جبار و زحل رو رصد کردم و کلی ذوق زده شدم.
    امضای ایشان
    کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی میکنم شبیه کهکشان شوم


  11. 17 کاربر مقابل از آسمون عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #66
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    53
    نوشته ها
    847
    تشکر
    12,984
    تشکر شده 8,834 بار در 819 ارسال

    سگ

    ديروز با يكي از دوستام رفته بوديم به يكي از روستاهاي اطراف براي نقشه برداري از چند تا زمين و... و فرصتي هم برام پيش اومد كه مكاني براي رصد بگردم!!!!
    اما يه اتفاق جالبي افتاد!!!!

    من همينطوري كه داشتم ميرفتم،دوستم داد زد "يكم بدو كارت رو انجام بده زود بيا اين طرف من از سگ ميترسم"!!!!

    منم كه شروع كردم به دويدن(سگ ها به دويدن حساسن)ديدم يه سگي از سمت چپ داره مياد به سمت من!!!!

    منو نگو كه حسابي ترسيده بودم تند تر دويدم!!!! از صداي سگ قبلي دوتا سگ ديگه اي هم شروع كردن به دنبال كردن من!!!!!

    حدودا نصف روستا رو دويدم و همه داشتن به فرار كردن من ميخنديدن!!!!!! و من هم خيس عرق شده بودم!!!!



    بالاخره يه بچه 5_6 ساله اومد و سگ ها رو ترسوند
    اينم عكس اون بچه كه تو سوز سرما با يه زيرپوش توپ بازي ميكرد!!!




    اينم عكس هاي سگ هاي فوق الذكر هستن!!!!







    نكته اخلاقي:وقتي سگي رو ديديد فرار نكنيد،و هميشه يه چوبي چيزي دستتون باشه كه سگ ها ر و بترسونيد!!!!!


    راستي بعد اون ماجرا كلي خنديديم!!!!!!
    امضای ایشان
    عاشق دستپخت مادرمم
    اگرم سرد باشه مشکلی نیس
    در عوض یه ادویه ای می زنه که بکره
    تو هیچ رستورانی نیست و اسمش عشقه


    orion سابق!!!

  13. 19 کاربر مقابل از Hojjat Zafarkhah عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #67
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    شماره عضویت
    934
    نوشته ها
    22
    تشکر
    12
    تشکر شده 147 بار در 21 ارسال

    سلام
    هفته پیش برای بار 15 یا 16 رفتم مرنجاب یه گروهی از یه دانشگاهی رو بردم واسه رصد .
    خلاصه چشتون روز بد نبینه
    یهو دستم سوخت
    حالا اگه گفتید دستمو کی گاز گرفت ؟؟؟؟
    آفرین
    یه عقرب چاق و چله
    خلاصه تا دم مرگ رفتیم اما زودتر از قبر به بیمارستان رسیدیم
    دم امبولانس گرم از شهر تا مرنجاب نیم ساعته اومد!!!
    ویرایش توسط *sh : 06-29-2011 در ساعت 03:28 PM

  15. 10 کاربر مقابل از vahiid عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  16. Top | #68
    کاربر ممتاز
    مدیر ارشد

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    شماره عضویت
    900
    نوشته ها
    1,223
    تشکر
    8,822
    تشکر شده 12,272 بار در 1,234 ارسال

    چندماه پیش چندتا از خانمهای خیر مدرسه ساز رو واسه رصد و البته بازدید برده بودیم کاروانسرای زین الدین
    فرض کنید ۳۵ تا خانوم مسن!!!! چه رصد باحالی میشه
    مسئولشون یه خانم مسن والبته فوق العاده محترم و اکتیو بود که فقط یه کوچولو الزایمر داشت؛ یادم نمیره اسم منو شش بار پرسید اخرش بهم میگفت منجم باشی!!!
    البته بگذریم از امداد رسانی به خانمها واسه صعود از پله های پشت بام!!!!
    بعد از اینکه رصد تموم شد( البته رصد علمی که نه انچنان بیشتر افسانه های صورت های فلکی رو دوست داشتن تا خودشونو) دیدم یکی از خانما دفترچشو در اورده گرفته جلوم! اولش خیال کردم میخاد امضا بگیره!!! کلی داشتم واسه خودم فکر میکردم که چطوری شکسته نفسی کنم و اینا که یهو برگشت گفت پسرم! گفتم جانم مادر بزرگ! گفت مادر بزرگ خودتی ، من نتونستم افسانه هایی که تعریف کردیو ضبط کنم با گوشیم؛ تازه فهمیدم این گوشیهایی که دست دوستان بود داشتن افسانه ضبط میکردن برن واسه نوه هاشون تعریف کنن. بهم گفت حالا میتونی واسم بنویسی! تا حالا که منجم باشی بودم حالام شده بود میرزا کاتب! رفتم پایین تو شاه نشین داشتم مینوشتم که یهو دیدم چندتا خانم دیگه اومدن که میشه بگین ما هم بنویسیم کیفیت صدا خیلی بد شده! شده بود عین کلاس اول. املا میگفتم مامان بزرگا مینوشتن!!! البته مامان بزرگ خودمم اونا تازه چهارده سالشونو شده بود
    امضای ایشان

  17. 14 کاربر مقابل از رضا طامهری عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  18. Top | #69
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    شماره عضویت
    771
    نوشته ها
    45
    تشکر
    255
    تشکر شده 194 بار در 44 ارسال

    سلام. آقا اجازه ما هم یک خاطره داریم!!! میشه بگیم؟
    خب...کلاس سوم یا چهارم بودم(مسلما اون موقع زیاد از نجوم چیزی نمیدونستم) ولی به شدت مشتاق بودم که ماه رو از پشت تلسکوپ ببینم. یکی از بزرگترین آرزو های اون موقع من بود...تا اینکه یک شب که خونه یکی از دوستام بودم اون به من گفت داداشش که 6 سالی از خودش بزرگتر بود یک تلسکوپ توی اتاقش داره ولی اون تلسکوپ به جونش بسته است و عمرا اگه اونو به ما بده...منم حسابی جوگیر شدم و یه لحظه احساس کردم که خود رستمم و یه دیو سفید توی اون اتاق که خوابیده و من باید برم و تلسکوپ رو ازچنگش دربیارم...به اون گفتم که داداشش الان تو چه وضعیتیه اونم گفت که خوابه! رفتیم تو اتاق... دیدم اتاق پر از عکس سیارات و کهکشان ها است...دیدم نامرد تلسکوپ رو در آغوش گرفته و کتاب اختر شناسی پایه رو هم از وسط رو صورتش گذاشته بود طوری که وقتی خروپف می کرد صدای خروپفش اکو می شد و کتاب یکم چند سانتی از صورتش فاصله می گرفت! دوستم اول می خواست مخم رو بزنه که نرم تو، چون می گفت اون اگه بفهمه پوست از سر هر دومون می کنه! ولی من گفتم تو بیرون بمون(بچگی هم عالمی واسه خودش داشت)...اول پایه ی تلسکوپ رو که خیلی سنگین بود رو به سختی از لای در به دوستم رسوندم...بعد نفسم رو حبس کردم و درست مثل کسی که بخواد یه کلید رو از گردن یه شر در بیاره...تلسکوپ رو از آغوشش جدا کردم...یه تکان شدیدی به خودش داد ولی بیدار نشد همینطور دستش رو انگار که داره چیزی رو در آغوش می گیره حلقه کرده بود...قلبم داشت مثل دیوونه ها خودش رو به قفسه سینه ام می کوبید! خلاصه رفتیم بیرون روی بام و به سختی تونستیم تلسکوپ رو سر هم کنیم...ماه کامل بود...اولین بار که به ماه نگاه کردم حس عجیبی بهم دست داد احساس کردم که دارم به یک دوست قدیمی نگاه می کنم...چند بار دیگه که ماه رو به دقت نگاه کردم شک کردم...به دوستم گفتم که چرا ماه اون شکلی که عکسش توی کتاب ها است نیست؟ دوستم خندید و گفت که توهم برت داشته ماه همین شکلیه! که یکدفعه دیدم یه نفر محکم زد تو سر جفتمون و هر دومون رو نقش بر زمین کرد...داداش دوستم بود...فکر کنم که اگه خود غول سفید بود اینقدر نترسیده بودم! خلاصه بعد از یه کتک کاری مفصل اینگار که داشت به دو تا گوجه فرنگی نگاه می کرد با تمسخر گفت: میشه بگید شما دوتا یک ساعت بود که چی رو داشتید رصد می کردید؟ من گفتم: ماه رو! بعد از توی چشمی نگاهی به ماه انداخت و با صدای بلند قهقهه زد ... گفت: شما ها یعنی واقعا تشخیص ندادید که این ماه نیست؟ این تلسکوپ عدسیش خش داره و کاملا خرابه..شما اگه به لامپ مهتابی هم نگاه کنید همین چاله ها رو می بینید! اونجا بود که من اولین شکست نجومیم رو خوردم...یه شکست بزرگ...با خودم گفتم پس اون حس عجیبه کشک بود؟...ولی خب اون موقع بچه بودم دیگه!!!

  19. 13 کاربر مقابل از m.m.e.w عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  20. Top | #70
    کاربر جدید

    عنوان کاربر
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    شماره عضویت
    1083
    نوشته ها
    11
    تشکر
    32
    تشکر شده 73 بار در 11 ارسال

    خاطرات نجومی         
    سلام به دوستان اسمونی...گفتم منم یک خاطره بگم...
    25 خرداد 90 که برای رصد ماه گرفتگی رفته بودیم دشت شیر احمد نزدیکی سبزوار...{البته برای عموم هم بود} ...نزدیکی ساعت 10 رسیدیم...قبل از اون پدر فیزیک شهرمون داشت در مورد صورت فلکی عقرب توضیح می داد که....ناگهان...! یک عقرب رفت وسط جمعیت...خودتون می دونید که چی میشه!!!!!!
    دیگه با هزار تا بدبختی کشتنش...{بیچاره}...دیگه وقتی ماه کامل گرفت...می تونستی کهکشان راه شیری رو ببینی...من هم شروع کردم به رصد اجرام مسیه...البته اولین چیزی که پیدا کردم m20 بود...عجب سحابی زیبایی!!
    ساعت 4 هم رسیدیم خونمون...خاطره ای فراموش نشدنی برای من بود
    ممنون
    امضای ایشان
    فراموش کن چیزی را که نمی توانی به دست بیاوری...به دست بیاور چیزی را که نمی توانی فراموش کنی..{شکسپیر}

  21. 4 کاربر مقابل از night_astronomer عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 7 از 11 نخستنخست ... 34567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد