صفحه 10 از 11 نخستنخست ... 67891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 107

موضوع: خاطرات نجومی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    8
    نوشته ها
    67
    تشکر
    71
    تشکر شده 157 بار در 34 ارسال

    Wink خاطرات نجومی

    سلام به شما دوستان عزیز؛
    این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
    شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.


  2. Top | #91
    کاربر جدید

    عنوان کاربر
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    شماره عضویت
    1810
    نوشته ها
    2
    تشکر
    111
    تشکر شده 102 بار در 29 ارسال

    یه شب دوستان دورهم دیگرجمع شده بودن برای انجام مدیتیشین.استادنجومی که همراه مابودپیشنهاددادکه برای اینکه انرژی همگی قوی بشودقبل ازشروع،بهتره آسمان شب وستارگان رومشاهده کنید.اینطوری کمی هم درموردنجوم میگویم تااطلاعات شمابیشتربشود...خلاصه همگی زیرآسمان شب نشستیم واستادمان شروع به گفت وگوکرد.یکی ازدوستان من که تازه واردعرفان شده بودوسن کمی هم داشت،باصحبتهای استادبسیارتحت تاثیرقرارگرفت وبا چشمانی اشک باربه آسمان نگاه میکرد....ناگهان فریادزدنجم62!نجم62!نگاه کن ستاره شباهنگ توی آسمون محوشد(بافریاداون همه ازحالت خلسه ذهنی خارج شدیم وادامه کارخراب شد)همه باتعجب به ستاره نگاه کردیم.آن دوست محترم گفت،نورش روداره ازدست میده،فکرکنم انرژی(چی)وجودم رویش اثرکرد.وباترس گفت:نکنه ستاره روبه کشتن دادم!!الانه که انرژیش تمام میشه!!!بعدازچندلحظه سکوت همه ماخصوصااستادگرامیمان فضاروازخنده پرکردیم....آخه هواابری بودواین ابرهابودن که چون درجوعبورمیکردن ستاره،بی نوربه نظرمیرسید.....
    این خاطره هیچ وقت یادم نمیره.البته درآخربه طورکامل درمورداصل علم نجوم به آن دوست گرامی اطلاعات موردنیازداده شدکه دیگه فکرنکنه که باگرفتن انرژی ازکیهان ممکنه ستاره هابی نورشوند

  3. 10 کاربر مقابل از نجم62 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #92
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    شماره عضویت
    784
    نوشته ها
    76
    تشکر
    940
    تشکر شده 473 بار در 74 ارسال

    سلام به به دوستان.یک خاطره قدیمی مربوط به حدود 12 سال پیش.
    برای رصد به قصر بهرام رفته بودیم.نیمه های شب بود وما در" پشت بام" برای عکاسی آماده شده بودیم.(و اطراف ما کاملا تاریک بود).برای برداشتن وسیله ای راه افتادم تا به سمت دیگر پشت بام بروم.در راه ،یک مستطیل سیاه رنگ را کف بام مقابل خود دیدم،یک لحظه فکر کردم سجاده ی نماز یکی از دوستان است!وبرای اینکه کثیف نشود از کنار آن عبور کردم وروی آن پا نگذاشتم.صبح،وقتی هوا روشن شد،دیدم آن مستطیل منفذ اتاق پایین بود (یعنی اگر روی آن!پا میگذاشتم به طبقه پایین میافتادم)والبته ارتفاع سقف را دوستان میدانندبه هر حال عمر من هم به دنیا بود!!

    وباز مربوط به همان سالها:
    سال 78،دنباله دار هیاکوتاکه در آسمان بود و من مسیر آن را رسم میکردم. در یکی از شبها نور چراغ های خیابان خیلی آزار دهنده شده بود .من با شجاعت تمام به شرکت برق تلفن زدم و بعد از توضیح دادن موضوع،از مسئول مربوطه خواستم فقط برای 10 دقیقه برق خیابان را قطع کند.در کمال ناباوری کارمند فوق العاده محترم شرکت برق،محل دنباله دار را از من پرسید وبعد گفت 10دقیقه دیگر برق را وصل میکنم.وهمین کار را کرد.


  5. Top | #93
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1584
    نوشته ها
    438
    تشکر
    3,451
    تشکر شده 6,307 بار در 413 ارسال

    وااااای خدای من!!! دنیا چقدر قشنگه.... چه کیفیتی !!!! چه بزرگنمایی ...!!!! چقدر لوازم جانبی... خدایا این خوشی رو از من نگیر...!!!

    اینا جملاتی بودند که من 10 سال پیش بعد از رصد از پشت تلسکوپ خودم به گوش همگان میرسوندم.... و همین جملات رو امروز زمانی یادم افتاد که برای برداشتن یکی از پایه های عکاسیم به انباری رفتم و با موجودی برخورد کردم که من رو بسی در فکر فرو برد!!!

    تلسکوپ شاهکار خودم که نجوم رو باهاش شروع کردم، که یه عکس هم ازش انداختم و گفتم شماها هم یه نگاه بهش ببندازین :



    یادمه تازه که این تلسکوپ رو از اسباب بازی فروشی! گرفته بودم، تا یکی دو ماه نمیتونستم باهاش کار کنم، چون فوکوس کردن بلد نبودم. یادمه بابام هم چند باری رفت اون اسباب بازی فروشیه و به فروشنده گفت که آقا خرابه این چیزی که به ما دادی و هر دفعه یارو یه داستانی میگفت. یه بار گفت با این فقط باید کهکشانها رو بگیری!!! یه بار گفت باید با این کهکشان راه شیری رو ببینی!!!! یه بار گفت باید ستاره ی دنباله دار ببینی!!!! و دیگه یادم نمیاد چی گفت... که بعد از یه مدت کشف کردم که پیچی برای فوکوس کردن وجود داره؛ ولی در کل امروز زنده شدم این تلسکوپ جووونم رو دیدم و کلی خاطره برام زنده شد...
    امضای ایشان
    یه چیزایی بعدا معلوم خواهد شد؛ صبر باید و همت!


  6. Top | #94
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    كاربر ممتاز آوااستار
    كاربر راهنمای فعالیت در فروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1590
    نوشته ها
    1,310
    تشکر
    21,552
    تشکر شده 11,473 بار در 1,308 ارسال

    این خاطره مال 3 سال پیشه و اوایل کار نجومیم که 13 سالم بود
    اولین بار که برای رصد به کویر رفته بودم اونم طرف سمنان همراه با یه گروه حدودا 30 نفره از دوستان و اعضای انجمن بودم
    قبل از رفتن حسابی به ما هشدار داده بودن که اونجا پر از عقرب و رتیل و این جور جانوراست
    خلاصه ما راهی شدیم و یکی از بهترین شب های رصدیم بود و با تلسکوپ خودم و دوستان به رصد از آسمانی پرداختم که تا اون موقع به اون صافی ندیده بودم
    البته بعدا دیدم بهترش رو ولی برای من خیلی جالب بود همچنین اونموقع هنوز عکاسی نجومی رو شروع نکرده بودم و تو نجوم رصدی هم تازه کار بودم
    از غروب که رسیدیم اونجا تا ساعت 5 که هوا داشت روشن میشد یک سره رصد کردیم
    همه بچه ها اون وسطا یکی دو ساعتی خوابیدن اما من که خیلی شوق داشتم یکسره بیدار بودم
    موقع جمع و جور کردن تلسکوپ ها و وسایل دیگه من به دوستم گفتم که خیلی خوابم میاد و اون بجام وسایل رو جمع کنه و رفتم که تو اوتوبوس بخوابم ولی اونقدر رفتو آمد زیاد بود که تصمیم گرفتم برم بیرون رو یه گلیم 2در 1 که پهن کرده بودم بخوابم
    آخر تونستم بخوابم اونم با یه شلوار اسپرت خونگی که پاچش هم خیلی باز بود
    یهو یه احساس خارش رو مچ پام کردم
    با اون یکی چا خاروندم احساس کردم این احساس هی داره میاد بالا تر و بیشتر میشه
    یهو ترسیدم و پاشدم و یک برجستگی بزرگ زیر شلوارم دیدم
    هی پامو تکون دادم و دیدم نیافتاد و آخر مجبور شدم جلوی اون جمع شلوارم رو در بیارم
    بنده بودم و یک شلوار در دست و یک رتیل بزرگ که روی زمین افتاده بود و جمعیت 30 نفری که داشتن به من میخندیدن
    خب درکم کنید دیگه من اونموقع تازه 13 سالم بود و بچه بودم و خیلی از این جور موجودات میترسیدم
    پرهام سعیدی هستم 16 ساله از ساری


  7. Top | #95
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    شماره عضویت
    784
    نوشته ها
    76
    تشکر
    940
    تشکر شده 473 بار در 74 ارسال

    يادش به خير.
    خورشيد گرفتگي سال 78،به اصفهان رفته بوديم.بعد از برگزاري نمايشگاه و...در روز موعود!با اعضاي گروه به تپه پير گرگ رفتيم (البته اول محل ديگري را در نظر داشتيم که به علت ابري بودن هوا،به اين منطقه آمديم.)
    کسوف آغاز شد و ما عکسها گرفتيم و تاج وتاريکي آسمان و....را ديديم.و در کل بسيار هيجان زده شده بوديم .اما من نميدانستم که هيجان اصلي در راه است .
    از آنجا که در بالاي تپه بوديم ،ناگهان باد شديدي وزيد ودوربين من را که روي سه پايه سوار بود به زمين انداخت. در آن لحظه تنها نگراني من لنز تله اي بود که از آقاي امام گرفته بودم تا چند عکس با آن بيندازم.که ظاهرا مشکلي براي آن پيش نيامد(ميگويم ظاهرا چون اگر هم پيش آمد به من نگفتند!)در آن لحظه خوشحال شدم ولي وقتي دوربين را برداشتم متوجه شدم در دوربين باز شده و.....
    به محض برگشتن به شهر اصفهان ،دوستان خوبم آقايان امام ومستوفي فيلمها را از دوربين در اوردند و به عکاسي بردند.وقتي عکسها چاپ شدند.دوستان چند تا از عکسهايي را که خودشان گرفته بودند به من دادند(که من هنوز آنها را دارم)و در آخر گفتند يک خبر خوب دارند:اينکه تعدادي از عکسهاي من هم چاپ شده.
    نتيجه اخلاقي:دوربين خود را در جايي مطمئن مستقر کنيد و اگر از دوربين آنالوگ استفاده ميکنيد، چسب کاري در دوربين فراموش نشود.!!!!!!!!


  8. Top | #96
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    شماره عضویت
    1682
    نوشته ها
    77
    تشکر
    1,530
    تشکر شده 488 بار در 74 ارسال
    سلام ...
    یه شب با بچه ها رفته بودیم رصد، چند نفر اومدن پیش ما، جز اون گروه یه آقای میان سال بود. زمانی که مشتری را رصد کردیم (اون شب چهار قمر مشتری دیده میشد) شروع کردیم دربارش صحبت کردن و به اون چندنفر هم پیشنهاد دادیم که بیان مشتری رو ببینند و کمی واسشون توضیح دادیم بعد یکی از دوستان شروع کرد درباره قمراش توضیح دادن که بعد از تمام شدن حرفش یه کم که گذشت اون آقای میان سال گفت این قمرا که گفتین چی هستن؟؟ نمیشه دیدشون؟؟
    ما که گفتیم همین چهارتا جرم اطراف این سیاره قمرهاش هستن که دیدینشون، دوباره اومد پشت تلسکوپ یه بار دیگه دید و دراومده با تعجب میگه اینا قمراشن من فک کردم لامپای این جلو هستن!!!!!!!!
    اون لحظه نمیدونستیم باید نا امید شد یا خندید یا......
    ولی در کل خیلی جالب بود
    با این همه توضیح و دیدن آخرش......
    امضای ایشان
    کاش می فهمیدی
    قهر میکنم
    تا دستم را محکم تر بگیری و بلندتر بگی
    بمون....
    نه اینکه شونه بالا اندازی و آروم بگی
    هر طور راحتی!!!


  9. 17 کاربر مقابل از marzieh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #97
    کاربر جدید

    عنوان کاربر
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    شماره عضویت
    4983
    نوشته ها
    15
    تشکر
    51
    تشکر شده 92 بار در 13 ارسال

    سلام اینم یه خاطره از اولین شب رصدی من
    من اولین بار حدود 5 سال پیش به کلاس نجوم رفتم,یادمه اولین شبی که تو حیاط پژوهشسرا برای رصد زیر اسمون رفتیم دیدیم دور و بر همه ی تیر برقها و چراغ خونه ها روشنه,همه ی چراغهای پزوهشسرا رو خاموش کردیم ولی زیاد تاثیری نداشت نور اطراف نمی داشت خوب اسمون رو ببینیم استادمون به شوخی گفت چاره ای نیست مگه اینکه بزنیم لامپ تیر برقها رو بشکونیم که همون لحظه برق رفت! D: ما هم ذوق زده شدیم با خیال راحت رصد کردیم جالب اینه بلافاصله بعد از این که کارمون تموم شد برق اومد!
    امضای ایشان
    ارزش انسان به چیزی که به ان دست می یابد نیست,بلکه به هدفی است که میل وصول به ان را دارد (جبران خلیل جبران)

  11. 16 کاربر مقابل از Orion Nebula عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #98
    کاربر جدید

    عنوان کاربر
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6679
    نوشته ها
    8
    تشکر
    174
    تشکر شده 117 بار در 8 ارسال

          نماز خوندن زیر آسمان پرستاره

    یه رصد رفته بودیم اطراف نائین یادمه که ماه رمضونم بود
    یه کم رصد کردیم تا ساعت ده شب آسمان فوق العاده زیبایی داشت دوستم بهم گفت نمازتو خوندی؟ گفتم نه !
    گفت منم میخوام نماز بخونم .بیا با هم بریم زیر آسمون نماز بخونم ،مگه نه اینکه میگن خدا تو آسمونه و اینا اینجوری نماز خوندن بیشتر کیف میده ...منم گفتم آخه نمیشه توی تاریکی .... و اینقدر گفت که منو راضی کرد .
    یه پتو مسافرتی برداشتیم با دو تا جانماز دقیقا مثل پت و مت
    با کمک ستاره قطبی قبله رو پیدا کردیم و یه فرش پهن کردیم دقیقاوسط بیابون اتفاقا نمای جالبی هم داشت راه شیری دقیقا بالای سرمون دیده میشد یه چراغ قوه هم گذاشتیم کنارمون تا حداقل چشممون جانمازو ببینه

    شروع کردیم به نماز خوندن وسط نماز مغرب بودم که احساس مرمر تمام وجودمو فرا گرفت احساس خطر کردم و تند تند نمازمو خوندم وقتی یه نمازمونو خوندیم به دور و برمون نگا کردیم فک می کنید چی دیدیم؟؟!!.... مار؟.... عقرب؟ ....
    نه موجوادتی چندش آور تر از عقرب و مار........ به اسم خرخاکی!!

    خاطرات نجومی-bio-003-img02-jpgخاطرات نجومی-001-jpg
    یه نگا به پاهامون کردیم جورابامون از خرخاکی پیدا نبود یه چند تایی شون میخواستم به قله برسن و داشتن با نهایت زور از پاچه های شلوارمون بالا میومدن ...با کلی داد و فریاد و بالا و پایین پریدن تونستیم یه ده تایشو از خودمون جدا کنم
    کفشمونو پوشیدیم و دو تا پا داشتیم دو تا دیگه هم قرض کردیم و الفرار............

    بله اینم از نماز خوندنمون زیر آسمون پر ستاره ولی تجربه متفاوتی بود.پیشنهاد می کنم شما هم حتما این کارو انجام بدین


  13. Top | #99
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    شماره عضویت
    2166
    نوشته ها
    632
    تشکر
    8,638
    تشکر شده 7,688 بار در 659 ارسال

    12 بهمن ......
    .
    .
    .
    57 نه 12 بهمن 89
    سالگرد خرید تلسکوپم یادش بخیر دقیقا 2 سال پیش از مدرسه که برگشتم دوتا جعبه بزرگ وسط اتاقم بود اونروز رو هیچ وقت فراموش نمیکنم یادمه از ذوقم حتی ناهار هم نخوردم و فقط مشغول نصب کردن تلسکوپم بود اما وقتی منتظر بودم تا هوا تاریک بشه تا بتونم باهاش رصد کنم هوا برفی شد و تا دو روز برف میومد
    اما خوب خاطره ای شد دیگه
    امیدوارم سال های سال بتونم باهاش رصد کنم


  14. Top | #100
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2013
    شماره عضویت
    7669
    نوشته ها
    67
    تشکر
    444
    تشکر شده 615 بار در 73 ارسال

    خاطرات نجومی         
    سلام
    من تو بچگیام و اوایل علاقه مندیم به نجوم ، اصولا شبها دیروقت ساعت زنگ میزاشتم و از خواب پامیشدم ،تا بتونم اجرام و صور فلکی مد نظرمو رصد کنم ، البته من عجله داشتم برای رصد اون جرمه که یادم نیست چی بود ، تو هوای سرد زمستون، رو سقف پشت بام خونه رفتم ، هوای عالی ، موقعیت عالی ، زمان مناسب ، سقف پشت بوم به خونه همسایمون دید داشت طوری که هرکی میومد رو تراسشون میتونست بام مارو به راحتی ببینه آقا یه چند دقیقه رصد کردم ، صدای جیغ شنیدم ، چون هوا سرد بود ، من خودمو پیچونده بودم با کلاه و ... (ترسناک شده بودم) ، همسایه بنده خدا تا منو دید، ترسید و جیغ بلندی کشید ،(در پوست خودم نمی گنجیدم ) به سرعت رو سینه خوابیدم ، سینه خیز خودمو یجوری تا نردبوم رسوندم ، فوری رفتم تو رخت خواب ، از این که پاتوق رصدیم خراب شد ناراحت بودم ، شب جالب و بیاد ماندنی برام بود. شب های بعد تصمیم گرفتم ،برم رو اون یکی بام تو حیاطمون ، از شانس بد من در همسایگی ما خانه ای به خانه ارواح معروف بود وجود داشت !!!! یه خونه مخروبه که سالها کسی توش زندگی نمی کرد ، صدای باد به برگها رو اعصابم راه می رفت ، توجه منو جلب کرده بود،،،،و یجورایی ترس ورم داشته بود ، خلاصه بگم پشت بوم برای ما رصدگاه نشد که نشد ، ناچار به همون حیاط پناه بردم دیگه ، چه میشد کرد؟؟
    شبها موقع رصد حواستون به همسایه ها باشه.
    موفق باشید.
    ویرایش توسط MSFA : 04-05-2013 در ساعت 10:14 AM
    امضای ایشان

  15. 6 کاربر مقابل از MSFA عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 10 از 11 نخستنخست ... 67891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد