هر چه با من اینجاست رنگ رخ باخته است آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده کز دم سردش هر شمعی خاموش شده یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود هر دم از دیده فرو می ریزد