غریوِ شیپورِ مُرده بود ژولیده… رنگ به رنگ آتش گرفته بود حالا… قرن به قرن سفت و منجمد بدنبال ارابهٔ خدایان نقاشی می کنم از شیرینی رنگها… کوچه ها را می جَوَم! توی کافه های شلوغ می گردم او را… از دغدغه های اندیشه ام می شناسم که میداند چه می کشم؟ در چنگ دیوانه ای خو گرفته ام افزایش قیمت دلار امروز چه بسیار وابسته ام؟ این عشق نیست که در گرفته است داستان دیگریست… می دانستم و کار نبستم آن گوشه های دنج و آفتابی…. روبروی صدای دیوار با سؤتفاهمی پنهانی اجدادم به من لبخند می زنند انگار در دوزخ جایی ندارند همه شان یکپارچه زاده می شوند