دختري هستم متولد فصل رنگها... دختري از فصل غروب عاشقان..زاده ي يك روز پاييزي ....جنس تنم از خاك باران خورده ي پاييز..پدرم خاك ومادرم باران........عاشق پاييزوصداي خش خش برگهاي پاييزي ....دختري تنها تنها تر از تك ماهي حوض خانه ي مادر بزرگم.........
.
.
من از اوایل مهر می آیم ، از پاییزی که فقط سه مداد دارد برای نقاشی ، سرخ و نارنجی و زرد .
.
.
من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام رابراي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن وبه سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي....
امضاء
سر به هوا نیستم.اما همیشه سر به آسمان دارم.
حس عجیبی است............
نگاه کردن به اسمانی که شاید تو چند لحظه پیش بدان خیره شده بودی