بله حتما:)
خوشحال میشیم.
واسه اینکه از شرایط مسابقه اطلاع پیدا کنید پست اول تاپیک رو نگاهی بندازید، پایین پست با رنگ قرمز نوشته لینک روند جدید تاپیک، روی همون نوشته کلیک کنید تا به پستی که توضیحات داده شده منتقل بشید.
نمایش نسخه قابل چاپ
خب سریع بریم به سراغ اعلام موضوع بعدی اما قبلش تشکر زیاد از دوستان عزیز
mohsen4465
مداد رنگیهام
sesto
به خاطر ارسال داستان هاشون.هر کدوم از داستان ها نقاط قوت و ضعفی داشتن، اما چیزی که مهم بود اینه که از خوندن داستان ها لذت بردم:)
از نظر من هر سه نفر برنده هستن و یک هدیه خیلییییی ناقابل تقدیمشون میشه.
انشالله در ادامه تاپیک ما رو تنها نذارن و همچنان داستان ارسال کنند.
و اماااااااااااااااا
موضوع بعدی مسابقه داستان نویسی:
زندگی من در مشتری
مهلت ارسال آثار تا تاریخ 10 اسفند ماه 1392
ایشالا منتظر یدونه cpc هستیم . بازم ممنون به خاطر هدیه فقط یکم حمل و نقلش سختهنقل قول:
از نظر من هر سه نفر برنده هستن و یک هدیه خیلییییی ناقابل تقدیمشون میشه.
یه ذره مهلتش کم نیست ؟؟؟؟
99 درصد اعضا توی این مدت امتحان دارن . یه هفته اضافه کنید لطفا
ببخشید داستان حداقل باید چقدر باشه؟
من مشتاق به شرکت در داستان نویسی هستم ولی از این موضوع خبری ندارم،با خواندن لینک روند کار هم چیزی از این موضوع دستگیرم نشد.:7:
!!!!!!!!!!!!!
نبوووووووووووووووووووود؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟
چهار سالی بود که ازدواج کرده بودیم و زندگی با سختی ها و شیرینی هاش می گذشت دیگه کم کم داشت موعد خونمون سر میومد و باید یه فکری میکردیم که یه روز همسرم از سر کار برگشت با یه کلید توی دستش...از چشماش می خوندم که می خواد یه چیزی بگه هیجان تو صورتش موج میزد و گونه هاش از خوشحالی گل انداخته بود...گفت برو حاضر شو می خوام ببرمت خونمونو بهت نشون بدم...خونمون؟ آره پارسال همین موقع ها رفتم مسکن مهر ثبت نام کردم بهت نگفتم که سورپرایز بشی بپوش بریم...منم با ذوق و شوق حاظر شدم تمام راه رو داشتم به خونمون فکر میکردم که میتونه چه شکلی باشه چند متریه طبقه چندمه وسایلو چه طور توش بچینیمو کلی نقشه های دیگه که رسیدیم...رفتیم تو دفتر و مدارک رو تحویل دادیم آقایی که اونجا بود بهمون گفت "فردا صبح با مدارک فرودگاه باشین." فرودگاه؟ "بله دیگه مگه راه بهتری برای رفتن به مشتری میشناسین؟ فقط خونه مبله است وسایل ضروری رو بیارین" مشتری؟! "مثله اینکه توجیه نیستین پول شما به اندازه مسکن مهرای مشتریه به هر حال فکراتونو بکنید فردا قبل 8 فرودگاه باشین"
خشکمون زده بود تمام راه رو غر زدم که نباید میپرسیدی خونه ای که میگیری کجای این شهر خراب شدست؟!!! حالا اشکال نداره،نمیریم پول رهنو میگیریم میریم یه خونه دیگه رو اجاره میکنیم جواب داد نمیشه هفته دیگه یه چک واسه خونه دارم رو پول رهن حساب کردم...دیگه نه راه پیش داشتیم نه راه پس...
روز بعد صبح رفتیم فرودگاه سوار سفینه شدیم از اونجایی که فاصله مشتری از زمین چهار برابر فاصله زمین تا خورشید بود کلی راه رو پیش رو داشتیم...گوی سفید رنگ با خط های نارنجی و زرد که هر چی میرفتیم بزرگ و بزرگتر میشد با قمرهای بزرگ و کوچیک که به وفور در جهت های مختلف در اطرافش می چرخیدن.تا اون موقع فکر نمیکردم که مشتری هم مثل زحل حلقه داشته باشه تا اینکه کم کم هاله ای در اطراف مشتری نمایان شد سیاره غول پیکر با استوای ورم کرده که گازهاش با سرعتی سرسام آور در حال چرخش بودن کمی که نزدیک شدیم بعضی از وسایل الکتریکی افراد درون سفینه مثل لپتاپ ها از کار افتاد شوهرم میگفت علتش میدان مغناطیسی قوی مشتریه کمی بعد رادیو جیبیشو روشن کرد من با تعجب گفتم انتظار نداری که از اینجا رادیو رو بتونی بگیری گفت گوش کن!صداهای نا مفهوم و عجیبی شندیده میشد با تعجب پرسیدم این دیگه چیه و جواب داد این صدای مشتریه!مشتری امواج رادیویی تولید میکنه جالبه نه!؟
کم کم در لایه های ضخیم ابر فرو میرفتیم و هوا تاریک و تاریک تر میشد تا اینکه با منظره عجیبی مواجه شدیم خونه هایی که مثل ماهی روی ابرهای ضخیم بالا و پایین میرفتن...با هیجان گفت آره !اینجا باید مرز بین "منطقه" و"کمربند" باشه چون تو منطقه گازها صعود میکنن و در کمربند گازها نزول میکنن این منظره زیبا ایجاد شده...زیبا؟!تو به این میگی زیبا؟!شب میخوابی صبح پا میشی میبینی خونت واسه خودش رفته یه جای دیگه!جواب داد خوب بود خونمون همش یه جا بود این خودش تنوع خودجوشه!تازه اینجا منبع فسفره یه تجارت راه میندازم که عالم به چشمش ندیده باشه داروسازی ها کارخونه ها کودهای شیمیایی...نونمون تو روغنه!
ازمون خواستن لباسای مخصوص رو بپوشیم این لباسا ما رو از پرتو رادیواکتیو مشتری محافظت میکرد...دلم برای زمین تنگ شده بود کوچکترین خونه زمینی در مقابل اینجا بهشت بود دلم میخواست برگردم حاضر بودم تو یه اتاق رو زمین زندگی کنم تا تو این خونه ها...تو همین احوال بودم که صدای زنگ ساعت بلند شد دی دی دی دینگ/دی دی دی دینگ/دی دی دی دینگ/...
چشمامو باز کردم دیدم تو تخت خوابم یه نفس عمیق کشیدم خدایا شکرت همش یه کابوس بود...
سلام.
آخه چرا همتون دوست دارید فقط تخیل کنید بیاید دست به دست هم بدیم این کارا رو عملی کنیم بیاید کمک کنیم کشورمون پیشرفت کنه یه چیزی بسازیم بریم اون دور دستا اونجا یه ایستگاه بزنیم و زندگی کنیم.بنظرتون اینجوری بهتر نیست
نه
اینکه بری مریخ چه کمکی به کشورت میکنه ؟
اگه بخوای به کشورت کمک کنی بهتره با پول سفرت به مریخ یه عده فقیر رو سیر کنی
مسخره نیست که پول برا سیر کردن این همه آدم نداشته باشیم ولی برای سفر به مریخ داشته باشیم ؟
من حتی اگه یه روز امکانش برام پیش بیاد برم مریخ و اطمینان داشته باشم که این کار باعث میشه وجهه ی علمی ایران بره بالا این کارو نمیکنم چون وقتی نتونستم به سیاره ی خودم کمک کنم قطعا نمیتونم تغییر مثبتی تو یه سیاره ی دیگه هم ایجاد کنم.
یه ایستگاه رو زمین زدن آسون تر از مریخه!
(این قدر خلا دور و برم میبینم که فکر کنم آخرین چیزی که یه ایرانی برا کمک به کشورش باید بهش فکر کنه رفتن به مریخ باشه)