سفیه ما یک طرح سری مربوط به اولین روز های تولد من بود که پس از 20 سال تازه به بهره برداری رسیده بود . سفینه ای با 55 درصد سرعت نور که در کمتر از دو روز ما را به زحل و تایتان می رساند . سفینه متشکل از یه موشک عادی سوخت جامد بود تا محموله را به مدار زمین برساند و پس از ان سفینه ما وارد عمل می شد .سفینه ای سیاه و کره ای شکل از گرانش زمین مثل قلاب سنگ استفاده می کند و پس از سه دور دور زدن دور مدار زمین به سرعت مورد نظر می رساند . اما خب تنها مشکل این سفینه ها این بود که ..... خیلی باعث تهوع می شد .
به دستور شماره یک وارد سفینه شدیم همه ما تا دندان مسلح بودیم و تشنه به خون هر موجودی که روی تایتان زندگی می کرد. اصلا روی تایتان چیزی زندگی می کرد ؟؟؟
توی همین فکر ها بودم که موتور های موشک روشن شد.. لرزشی مسخره توی ستون فقراتم شدت گرفت و بعد از چند ثانیه با چسبیدن به صندلی فهمیدم که از زمین بلند شدیم . ترسی ته وجودمو گرفت . من از مرگ نمی ترسیدم .اما ... نوع مردنم برام مهم بود . دوست نداشتم خاکسرم هم به زمین نرسه . نفس عمیقی کشیدم و ترسم را قورت دادم . البته نفس عمیق کشیدن توی این لباس مسخره یکم سخت بود .
بعد 45 دقیقه انتظار به مدار رسیدیم . بدنه محفظه ماهواره بر منفجر شد و ما تونستیم از پشت شیشه محافظت شده نور خورشید رو ببینیم با این فرق که با سرعت زیاد روز و شب میشد تقریبا هر دو دقیقه .
دور اول دور دوم دور سوم و بلاخره با اندکی نیروی رانش موتور های سفینه از مدار آزاد شدیم و به سمت زحل به راه افتادیم .
جالبیش این بود که به خاطر سرعت زیادمون هیچ چیزی نمی دیدیم . اخه یه سفر بدون دیدن منظره چه لذتی داشت . چند ساعت بعد از مرکز فرماندهی اعلام شد که باید بخوابیم . قرص خواب اورم رو خوردم و کمربند رخت خوابم رو سفت کردم . امید ور بودم حالت تهوع بهم دست نده .
با صدای بلند 1 از خواب بیدار شدم . فقط بیست دقیقه با تایتان فاصله داشتیم . و باید کمی نرمش می کردیم و لباس می پوشیدیم .
فقط بیست دقیقه........
ادامه دارد ..