سلام به شما دوستان عزیز؛
این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.
سلام به شما دوستان عزیز؛
این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.
asemanih, aypara, e_moases, has_ansar, Hojjat Zafarkhah, Hooman, javadstar76, jawl mong, mahsa, melika-m, mobi, nakhodaye aseman, Navid MMM, pishzamine.com, pulsar, rezash, rostam, SAEED560, sasan20oo20, Setare KOchOlO, shazde, Sky_Watcher, stargazer, subaro, timytailor, محمدرضا صادقیان, امین, بهزاد, حسین زارعی, دختر ستاره, شهلا ناصریان, شادي شهراييني, شبنم مختاری, شعری
خب این خاطرم مربوط به دوران دانشگاه میشه....تو یکی از درسامون نقشه کشی واحد های صنعتی که می بایست پروژه ای از معماری یک بنا و نحوه ساختش و ... ارائه بدیم و بخشی از نمره عملی رو بگیریم..
من معماری اهرام جیزه رو انتخاب کردم و یه جورایی موضوع ارائه رو کشوندم به صورت های فلکی آسمان و نسبت های نجومی ( آخه معماری اهرام مصر از صورت فلکی آسمان الگوبرداری شده و نسبت های نجومی توش رعایت شده )
خلاصه یه موضو ع تخصصی که میبایست ارائه بدم کاملا نجومی شده بود و بچه ها هم خیلی واسشون جذاب شده و با هیجان حواسشون به ارائم بود ...آخر کلاسم استاد نمره کامل رو بهم داد ولی گفت بحث های ارائه ات به نقشه کشی اصلا مرتبط نبود به خاطر جذاب بودن موضوع نمره کامل رو گرفتی
you can always find the sun within yourself if you will only search
سومین باری بود که رفتم رصد، برای اینکه هنگام جابه جایی وسایل و این ور اونور رفتن شالمو ثابت نگه دارم ساعت 10 شب عینک دودی زدم بالای سرم بد یکمی بقیه بهم خندیدن و خودمم به خودم خندیدم و واسه شوخی یه چند دقیقه ای حدودا یه ربع عینک دودیمو زدم رو چشمم و با عینک اینور، اونورو نگاه میکردم اما وقتی که عینکمو برداشتم ذوق زده گشتم( البته نه خیلی! همچین انتظاریو میشد داشت )... زود تر از همیشه چشمم به تاریکی عادت کرد ( قبلنا خیلی دیر عادت میکرد چون با نور دوربین و موبایل و ... چشمم به این راحتیا تاریکیو نمیدید اما با عینک دودی تاثیر نور کمتر شدش!!! ) و همه جا رو به راحتی میدیدم و تو آسمونم خیلی بهتر از قبل میتونستم ستاره هارو ببینم، البته ممکنه خیلی ها قبلا اینکارو کرده باشن و این هم یک تجربه ی تکراری باشه اما در کل تجربه ی بامزه ای بود واسم و تا به بقیه گفتم و اونام عینکاشونو زدن و منم رفتم سراغ تلسکوپ و یکم برا خودم رصد کردم بقیه ی دوستان هم که تجربه ی اولشون بود هنوز درگیر تکنولوژی عینک دودی بودن یه نفرم عینکش قهوه ای مایل به قرمز بود... یادش به خیر بنده خدا سردردی گرفت که ما نفهمیدیم واسه چی گرفت، اما گرفت ( دست عینکش درد نکنه تا لحظاتی یه نفر کم شد البته شوخی میکنم ما ناراحت شدیما )
حتی در انتهای بن بست نیز، راه آسمان باز است... !
پس پرواز را بیاموز!
سلام
حدود2.5پیش یه بنده خدا بهم زنگ رد وگفت بابت استهلال ماه های رمضان وشوال مقداری پول بهتون پرداخت میشه منم که تا اون موقع نمیدونستم بابت استهلال پول پرداخت میکنن به این حالت تبدیل شدم
همون موقع شماره کارتم رو ازم گرفت اما هرچی سعی کرد از طریق عابر بانک پول رو کارت به کارت کنه نشد این بنده خدا هم ازم عذر خواهی کرد وگفت در اسرع وقت پول رو پرداخت میکنه حدود یک ماه گذشت اما خبری نشدمنم روم نمیشد بگم! به فکر افتادم چه جوری بگم که زشت نباشه رفتم تو پیامکهام گشتم و یه پیامک پیدا کردم که اولش با عبارتمحبت نه حساب است که از یاد رود....شروع میشد گفتم خوبه همینو میفرستم شاید ایشون یادشون بیاد!!!!!!! فرستادم خبری نشد دوباره فرستادممحبت نه حساب است که از یاد رود...بازم خبری نشد دو باره فرستادممحبت نه حساب است که از یاد رود...این بار یه پیامک از همین نوع (محبت و از این چیزا!!!) برام فرستاد(اون موقع ایشون تو اداره بودن و مشغول کار هاشون وتوجه زیادی به مسئله نداشتن)منم روم زیاد ول نمیکردم !!!!! هیچی دیگه دل زدم به دریا!!! از پشت تلفن مستقیما در حالی که داشتم از خجالت آب میشدم مسئله روگفتم ایشون با کلی عذر خواهی گفتند فکر کردند پول رو همون موقع پرداخت کردند وقضیه رو فراموش کردند وچند لحظه بعد پول رو کارت به کارت کردند منم تا یه مدت روم نمیشدم زنگ بزنم یا اس ام اس بدم!!!!
سلام...
یادمه یه شب پارسال که واسه کنکور تا نصف شب بیدار بودم تشنه م شد و پاشدم که از یخچال آب بخورم. یخچالم کنار پنجره بود. لیوانمو جلو یخچال گرفتم که پر بشه یکهو چشمم به آسمون پرستاره افتاد و غرق قشنگیش شده بودم که یکدفعه دیدم پاهام خیس شدن!
اونقدر غرق بودم یادم رفته بود که میخواستم آب بخورم، لیوانم سرازیر شده بود و یخچال و کف آشپزخونه و... همه ش خیس شده بود....
سلام
یه شب که رفته بودیم همدان آسونش انقدر ستاره بارون بود که انسان رو به وجد می آورد خیلی قشنگ بود وقتی دراز بکشی آسمون بالا سرت پر پر ستاره باشه تصویرش خیلی قشنگ بود به نظرم آسمون شهرستانها چون تمیزه ستاره های بیشتری قابل رویته ما که در تهران جز دو سه تا ستاره چیز دیگه ای نمی بینیم
آخرین خاطره ام از نجوم دیشبه البته خاطره ای دوست نداشتنی
دیشب برای اولین بار با گروهی رفته بودم رصد ....که پشیمون شدم که چرا باهاشون رفتم برخورد های بدی از افراد به اصطلاح منجم دیدم خیلی دلخور شدم
همین فقط اگه یه تازه وارد اومد تو جمع نجومیتون سعی نکنید با رفتارتون اونو برنجونید چون همه ما عاشق اسمانیم این رفتارا باعث میشه از نجوم زده بشیم
سلام.
یکی از خاطرات نجومیم مال تابستون امسال بود که طی این خاطره متوجه شدم چقدر خورشید برام ارزشمنده و اینکه فکر نبودنش برای یک لحظه هم چقدر بده.
ساعت حدود ۳ و ۴ عصر بود و من با اعضای گروه مشغول رصد خورشید با یک تلسکوپ لانت ۶۰ بودیم.منم وظیفه عکاسی گروه را داشتم. همیشه برای عکس گرفتن با این تلسکوپ از یک بارلوی ۲x استفاده میکردم تا قرص خورشید کاملا اندازهی کادر دوربین بشه.
اون روز تصمیم گرفتم تا برای ثبت بهتر زبانه از یک بارلوی بززگتر استفاده کنم که متاسفانه در دسترس نبود.
به همین دلیل منم دوتا بارلوی ۲x برداشتم و پشت سر هم بستم و بعد هم به تی رینگ و دوربین متصل کردم.
دوربین را روشن کردم .مرکز خورشید را توی کادر داشتم.
آروم آروم با پیچ میکرو که به سمت لبه حرکت کردم دیدم همزمان یک زبانه هم داره به سرعت از سطح خورشید فاصله میگیره.
یک فرصت عالی برای ثبت یک زبانهی فوق العاده.
خیلی سریع لبهی خورشید را توی مرکز کادر آوردم اما در حین اینکار اون زبانه ارتفاع بیشتر و بیشتری میگرفت.یک لحظه درجا خشکم زد. ارتفاعش تقریبا برابر شعاع خورشید شده بود و این دیگه اصلا شبیه زبانه نبود. یک ستون پلاسمای خورشید با ارتفاع فوق العاده زیاد که همین طور داشت به یک سمت پیش میرفت.
حاضران تو صحنه میگفتند رنگم یکدفعه پرید.!!
دلیلش هم این بود که توی اون لحظه تنها چیزی که به ذهنم رسید صحنههایی از بلعیده شدن ستارگان توسط سیاهچاله ها توی مستندات علمی بود.
توی اون لحظه فکر کردم و واقعا دیگه کار خورشید تموم شده و به طبع ما هم....
دیگه نتونستم روی پام بایستم و نشستم. شاید یکی از معدود دفعاتی بود که واقعا ترسیده بودم.
بعد از چند ثانیه بلد شدم تا مطمئن بشم چی شده. خورشید توی کادر نبود. دوباره مقر را تنظیم کردم روی خورشید.
دیدم اون ستون خورشیدی دیگه نیست!!!
همین طور که ادامه دادم دوباره از نو پیدا شد و درست همزمان با چرخش پیچ ارتفاعش زیاد میشد.
منم پیچ را برعکس چرخوندم و دیدم داره ارتفاعش کم میشه.
همون جا زدم زیر خنده
درسته اون زبانه فقط یک خطای اپتیکی بود که به دلیل به کار بردن دوتا بارلو پشت سرهم و بازتاب نور بینشون تولید شده بود.
منم دیگه نتونستم خودم را کنترل کنم و فقط خندیدم و هم خوشحال از اینکه خورشید واقعا اتفاقی براش نیافته.
این اتفاق گرچه یکم خنده دار بود اما برای من حسابی درس داشت.
تا اون موقع در مورد خورشید این دید را نداشتم که چقدر حیاتی هست. البته درسته که چنین چیزی واضح بود اما بعضی مواقع درک وقایع خیلی تفاوت داره با دونستن تنها....
همیشه شروع سخت ترین مرحله است...
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)