کوکب هدایت که به احتمال قریب به یقین همان ستاره قطبی می باشد:
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود . . . . . از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
نمایش نسخه قابل چاپ
کوکب هدایت که به احتمال قریب به یقین همان ستاره قطبی می باشد:
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود . . . . . از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
مقارنه ی ماه و مشتری که تصور میشد اگر در اقبال کسی این رویداد باشد دارای بهترین موقعییت در آسمان ورمل و اسطرلاب می باشد:
گفتم که خواجه کی به سر حجله می رود . . . . . گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
ستاره های هفت گانه یا خوشه پروین که در گذشته به آن عقد ثریا هم می گفتند:
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ . . . . . که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
در زمان حیاط حافظ رویداد نجومی ویژه ای روی داد که آن را در شعری گنجانده که مشتری در صورت فلکی قوس و خورشید در اسد واقع شده بوده:
به آهوان نظر، شیر آفتاب گیر . . . . . به ابروان دو تا قوس مشتری بشکن
در قدیم مرسوم بوده برای ثبت رویدادهای ویژه، مکان خورشید و ستاره ها را در صور هفت گانه ثبت می کردند و یا سال آن را با حروف ابجد رمز می کردند که حافظ هم در گذشت خواجه قوام الدین را که خورشید در جوزا و ماه در سنبله یا خوشه پروین بوده در شعر آورده است:
هفتصد و پنجاه از هجرت خیر البشر . . . . . مهر را جوزا مکان و ماه را خوشه وطن
ماه و سیاره زهره در سحرگاهان با نور توصیف ناپذیرشان نظر هر سحر خیز دلسوخته را چنان مجذوب خود می کند که اشک عبادت و دیدن آنها از نظر حافظ بهترین شاهد عبادت هستند:
ز جور کوکب طالع سحر گهان چشمم . . . . . چنان گریست که ناهید دید و مه دانست
مکان ماه در هر یک دور ماهانه را که بیست و هشت روز است و در هر روز در همان ساعت در مکان خاصی دیده می شود را منازل ماه می گویند و منازل خورشید هم همان دوازده ماه است که در شعر گفته شده، خداوند این ها را دائما به منزل می رساند:
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند . . . . . یار مه روی مرا نیز به من باز رسان
در صورت فلکی دب اکبر ستاره ای است بنام عناق که در کنار آن ستاره کم نوری بنام سُها وجود دارد که در قدیم شکارچیان برای امتحان میزان تیز بینی خود از آن استفاده می کردند که حافظ کم نوری آن را در برابر با ستاره شهاب ثاقب مانند ما و خدا می داند:
ز رقیب دیو سیرت به خدای پناه خواهم . . . . . مگر آن شهاب ثاقب مددی کند سُها را
ای ستاره ها
ای ستاره ها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره می کنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره می کنم
با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوش تر است
در کنار این مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه های زیرکانه خوش تر است
ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد؟
جام باده سر نگون و بسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دو رویی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها، ستاره های خوب و پاک
من که پشت پا زدم به هر چه که هست و نیست
تا که کام او ز عشق خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر به جز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم
ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی بسوی این جهان گشاده اید
رفته است و مهرش از دلم نمی رود
ای ستاره ها، چه شد که او مرا نخواست؟
ای ستاره ها، ستاره ها، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟
فروغ فرخزاد
دست ها... و دست ها (برای یک فضانورد)
به دست های او نگاه می کنم
که می تواند از زمین
هزار ریشه گیاه هرزه را بر آورد
و می تواند از فضا
هزارها ستاره را به زیر پر در آورد
به دست های خود نگاه می کنم
که از سپیده تا غروب
هزار کاغذ سپید را سیاه می کند
هزار لحظه عزیز را تباه می کند
مرا فریب می دهد
گناه می کند!
چرا سپید را سیاه می کند؟
چرا گناه می کند؟
فریدون مشیری
سرگردان
دلم سوزد به سرگردانی ماه
که شب تا روز پوید این همه راه
سحر خواهد در آمیزد به خورشید
نداند چون کند با بخت کوتاه!
فریدون مشیری
از خدا صدا نمی رسد!
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباهی شماست.
گوشتان اگر به ناله من آشناست
از سفینه ای که می رود به سوی ماه
از مسافری که میرسد ز گرد راه
از زمین فتنه گر حذر کنید.
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست.
ای ستاره ای که پیش دیده منی
باورت نمیشود که در زمین
هرکجا به هر که میرسی
خنجری میان پشت خود نهفته است.
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است.
آنکه با تو میزند صلای مهر
جز به فکر غارت دل تو نیست.
گر چراغ روشنی به راه توست
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است.
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه شبانه است.
ای ستاره باورت نمی شود
درمیان باغ بی ترانه زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است.
لاله های سرخ دوستی فسرده است.
غنچه های نورس امید
لب به خنده وانکرده مرده است.
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است.
ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است.
این سپیده ها سپیده نیست.
رنگ چهره زمین پریده است.
آن شقایق شفق که میشکفت
عصر ها میان موج نور
دامن از زمین کشیده است.
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خاک و خون تپیده است.
دود و آتش به آسمان رسیده است.
ابرهای روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است.
ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردناک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد؟
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمیرسد؟
بگذریم ازین ترانه های درد
بگذریم ازین فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره
شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
میگریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
بر گلو شکسته میشود
شب به خیر!
فریدون مشیری
اشک زهره
(دست یابی بشر به ماه در عالم شعر مرگ ماه تلقی شد)
با مرگ ماه روشني از آفتاب رفت
چشمم و چراغ عالم هستي به خواب رفت
الهام مرد و كاخ بلند خيال ريخت
نور از حيات گم شد و شور از شراب رفت
اين تابناك تاج خدايان عشق بود
در تندباد حادثه همچون حباب رفت
اين قوي نازپرور درياي شعر بود
در موج خيز علم به اعماق آب رفت
اين مه كه چون منيژه لب چاه مينشست
گريان به تازيانه افراسياب رفت
بگذار عمر دهر سرآيد كه عمر ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت
اي دل بيا سياهي شب را نگاه كن
در اشك گرم زهره ببين ياد ماه كن
فریدون مشیری
زمین
حیات
انسان
بیاین به زمین فرصت بدیم
چشمامون رو ببندیم
ضربان زندگی رو احساس کنیم
جاده زندگی رو احداث کنیم
به دنبال نشانه های آغاز حیات بگردیم
3.5میلیارد سال به پیش بریم
لحظه آفرینش رو جشن بگیریم
جاده رو همچنان امتداد بدیم
2میلیون سال به عقب گام برداریم
همه چیز مهیا می شود
تکامل آخرین دستاوردش را نمایان می کند
موجودی شگرف متولد می شود
اندکی می گذرد
او زمین رافتح می کند
و بی رقیب می ماند
و همچنان به جست و جو در فضایی بی انتها ادامه می دهد
( فریدون مشیری )