-
گر فلک این گنبد مینا نداشت
خوشه ی پروین و ثریا نداشت
بام جهان اینهمه زیبا نبود
نور فشان اختر شعرا نداشت
مهر فروزنده و خورشید روز
ماه شب افروز و دل آرا نداشت
اختر عیوق درخشان نبود
صورت اکلیل و چلیپا نداشت
همدم کم نور عناق و سها
در دل شب بهر تماشا نداشت
اینهمه قندیل نگین چون بلور
در شب دیجور چو یلدا نداشت
بام منقش شده با اختران
طاق مقرنس شده بالا نداشت
اینهمه را لطف خدا آفرید
بی بصر آن کو دل بینا نداشت
شهرام زمانی
-
حافظـــا سر ز كـــله گوشه خورشــــيد برآر بختــــت ار قرعـه بـدان ماه تمـــام انـــدازد
شــبي كــه مــاه مـــراد از افــق شـود طالـــع بـــود كـــه پرتــو نــوري به بـــام مـا افتــد
آن شب قدري كه گويند اهل خلوت امشبست يارب اين تأثير دولت در كدامين كوكبست
ز مشـــرق سـر كــو آفــتاب طـلـعت تــــو اگــر طلـــوع كنـد طالعـــم همايون است
زجور كــوكب طالـــع سحرگـهان چشــمم چنــان گريست كه ناهـيد ديد و مـه دانـست حافظ
يعني از جفاي روزگار و گردش نابكام زمانه آنقدر گريستم كه در سحر گاه ناهيد طلوع كرد و من آن را ماه پنداشتم.
-
ماه خورشيد نمايش ز پس پرده زلف آفتابي است كه در پيش سحابي دارد
اي كه إنشاءعطارد صفت شوكت توست عقل كل چاكر طغراكش ديوان تو باد
بياور مي كه نتوان شد ز مكر آسمان ايمن به لعب زهره چنگي و مريخ سلحشورش
بگيـر طــرة چهــره اي و قـصـه مــخوان كه سعد و نحس ز تأثير زهره و زحل است
بــه آهـوان نظــر شـــير آفــتاب بگــــير به ابــروان دو تــا قـوس مشتـــري بشــكن حافظ
در اشعار حافظ از خورشيد با نامهايي چون مهروخور نيز ياد شده است و زهره را با نام ديگر ناهيد مي توان يافت .اما ديگر سيارات را با همان اسامي آشنا و متعارف مي يابيم .او خورشيد را جايگاه بلند و رفيع ، عطارد را پيك آسماني و اديب، زهره چنگي را مايه طرب و شور شادي آسمان ،مريخ را جنگجو و زحل را نحس مي داند.
-
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت
چه گويت كه به ميخانه دوش مست و خراب سروش عالم غيبم چه مژده ها داده است
مدام در پس طعن است بر حسود و عدوت سماك نيزه از آن روز و شب عنان گيرد
شكر خـــــدا كه باز دريـــن اوج بارگــاه طــاووس عــرش مي شنـود صيــت شهپرم
طاوس كنايه از خورشيد است .
-
رويت هلال ماه در اشعار حافظ نيز موضوع ديگري است كه جلب توجه مي كند . او رويت هلال را كاري دشوار ولي شيرين مي داند و بيننده هلال را شيفته و واله اين كار :
چـو مـاه نــــو ره بيچـــارگـــان نـظــــاره زنـــد به گوشــــه ابـــرو و در نقـاب رود
در گــوشـه اميــــد چو نظارگـــــان مــاه چشـم طلـب بر آن خــم ابـــرو نـهاده ايم
شكل هلال هــر سرمــــه ميدهــد نشــان از افـــسر ســــيامك و تـرك كـــلاه زو
حتي او ديدن ماه نو را بسيار اعتقادي ميداند و معتقد است كه فقط پاكان مي توانند آن را ببينند:
آن را به چشم پاك مي توان ديد چون هلال هر ديـده جـاي جـلوه آن مـاهپــاره نـيست
و گاه ضعف و ناتواني خويش را به هلال باريك تشبيه كرده است .
رحم آر بر دل من كز مهر روي خوبت شد شخص ناتوانم باريك چون هلالي
-
اينطور كه قرائن نشان مي دهند حافظ با مفاهيم نجومي چون قران ، مقابله ، ارتفاع و... نيز آشنايي داشته است :
گفتم كه خواجه كي به سر حجله مي رود گفت آنزمان كه مشتـري و مه قـران كننـد
در فرهنگ اصطلاحات نجومي قران مشتري و ماه قراني سعد بوده و خصوصاً تزويج در آن جايز است.
ز اختــرم نظري سعـــد هست كه دوش ميان مـــاه و رخ يــار من مقــــابلــه بـود
ز آفتاب قــــدح ارتفـــاع عيــش بگيـر چرا كــه طالــــع وقت آنچـنان نمي بينم
-
در اشعار حافظ از صورتهاي فلكي هم سخن به ميان رفته است ، صوري چون خوشه پروين ، ارغنون ( چنگ رومي ) ، جوزا يا جبار ، سهم (تير) و ... .
ارغنون ساز فلك رهزن اهل هنر است چون از غصه ننـاليم و چــرا نخروشــــيم
در زواياي طربخـــانه جمشــــيد فلـك ارغنون ساز كند زهره به آهنـگ سمــاع
آسمان گومفروش اين عظمت كاندرعشق خرمن مه بجوي خوشه پروين به دوجــو
در شعر حافظ به ايهام از صورت فلكي سهم (تير) نامبرده شده است .
به اوج ماه رسد موج خون چون تيغ كشد به تير چرخ برد حملـه چون كمان گيـرد
خورده ام تيـــر فلـك باده بده تا سرمست عقــد در بند كـمر تركــش جوزا فكـنم
خواجه شيرازي دو بار در ستايش شعر خويش و مانند بودن نظم خود به عقد يا نظم ثريا گفته است :
غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ كه بر نظم تو افشــاند فلك عقـد ثريا را
مجموعه پروين نمودار جمعيت و همبستگي و اتحاد است و بدين جهت در شعر گاهي با نظم در مقابل نثر همراه شده است:
گردون چو كرد نظــم ثريـــا به نام شــاه من نظـــم در چرا نكنـــم از كه كمـــترم
رموز مستي و رندي زمن بشنو نه از واعظ كه با جام و قدح هردم نديم ماه و پروينم
-
موضو عي كه خيلي جلب توجه مي كند در اشعار حافظ دو بيت در باره صورت فلكي جبار است :
جــــــوزا نهـاد حمايـــل بـــــــرابـرم يعني غلام شاهـم و سوگند همي خورم
خورده ام تير فلك باده بده تاسرمست عقـده در بند كمر تركــش جوزا فكنم
در فرهنگ اصطلاحات نجومي در شرح جبار يا اريون مشهورترين ستارگان آن را اين گونه ياد ميكند :منكب الجوزاء، يدالجوزاء ، مرزم الجوزاء ، نطاق الجوزاء و سيف الجوزاء .
در كتاب ياد شده علت همراهي نام جوزا با نام ستارگان اين صورت آنست كه نام مشهور ديگر جبار ، جوزاست ولي اين اشتراك نبايد سبب يكي دانستن صورت جبار با جوزاي اصلي كه صورت دو پيكر يا توأمان و برج سوم است بشود.به همين علت گاهي از روي مجامله جبار را توأمان هم گفته اند.
در شعر فارسي جوزا و توأمان و دوپيكر نامهاي مشتركي است هم براي صورت جبار هم براي دو پيكر و تشخيص ميان آن دو مشكل است مگر با وجود قرينه اي مانند كمربند و كمر تركش به معني نطاق الجوزا يا منطقه الجوزا كه مخصوص صورت جبار است .
-
خواجه شيراز در ديوان خود بسيار در بيان عظمت آسمان ها سخن رانده است و در افلاك در پي جستجوي معرفتي است كه در نهايت آن را يافته ، ميگويد:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملك جهان را به جوي نفروشم
اگر ملك جهان با اين عظمت به جوي نيرزد روضه رضوان چيست كه با دو گندم بتوان آن را معاوضه كرد؟
او بهترين راه براي رسيدن به درجات عاليه را مهرورزي مي داند:
كمتر از ذره نه اي پست مشو مهر بورز تا بخلوتگه خورشيدرسي چرخ زنان
او عالم را به زيبايي آيه و نشانه خداوند مي داند و معتقد است ما انسانها هرگز نمي توانيم نور انور الهي را آن طور كه هست ببينيم همانطور كه هرگز نمي توانيم مستقيم به خورشيد بنگريم ولي ماه كه نورش را از آن مي گيرد و به تعبير او سايه اي از آفتاب است را به راحتي مي توان ديد :
اي كه بر ماه از خط مشكين نقاب انداختي لطف كردي سايه اي بر آفتاب انداختي
كه البته اشاره اي به وجود مقدس حضرت ختمي مرتبت دارد كه نور الله در سايه او زيبا جلوه مي كند و ما را رهنمون مي شود.
و در اشعار پاياني ديوان گذري به يوم الحساب ميزند ، روزي كه بايد به حساب اعمالش رسيده شود و براي آن روز مي انديشد.
مزرع سبز فلـــك ديدم و داس مه نـــــو
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو
گفتم اي بخت بخفتيدي و خورشيد دميد
گفت با اين همه از سابقه نومــــيد مشو
گر روي پاك و مجرد چو مسيحا به فلك
از چراغ تو به خورشيد رسد صد پرتو
تكــــيه بر اختر شــب دزد مكن كين عيار
تاج كاووس بــبرد و كمر كيــــخسرو
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبي گذرانســــت نصيحت بشنو
چشم بد دور زخال تو كه در عرصه حسن
بيدقي راند كه برد از مه و خورشيد گرو
آسمان گو مفروش اين عظمت كاندر عشق
خرمن مه بجوي خوشه پروين به دو جو
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشميـــــنه بينداز و برو
-
ارتفاع گرفتن خورشید که نشان از اقبال بلند بوده و با اسطرلاب انجام می شده:
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش مگیر . . . . . چرا که طالع وقت آنچنان نمی بینم