تا زهره و مه در آسمان گشت پدید / بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
"خیام"
آقای پناهده لطفا از شعرهای زیبای خودتون هم در این تاپیک استفاده کنین
نمایش نسخه قابل چاپ
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید / بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
"خیام"
آقای پناهده لطفا از شعرهای زیبای خودتون هم در این تاپیک استفاده کنین
پلاسين معجر و قيرينه گرزن شبي گيسو فروهشته به دامن
بزايد کودکي بلغاري آن زن بکردار زني زنگي که هرشب
از آن فرزند زادن شد سترون کنون شويش بمرد و گشت فرتوت
چو بيژن در ميان چاه او من شبي چون چاه بيژن تنگ و تاريک
دو چشم من بدو چون چشم بيژن ثريا چون منيژه بر سر چاه
چو گرد بابزن مرغ مسمن هميبرگشت گرد قطب جدي
چو اندر دست مرد چپ فلاخن بنات النعش گرد او هميگشت
چنانچون چشم شاهين از نشيمن دم عقرب بتابيد از سر کوه
زده گردش نقط از آب روين يکي پيلستگين منبر مجره
به پيش چار خاطب چار مذن نعايم پيش او چون چار خاطب
کشنده ني و سرکش ني و توسن مرا در زير ران اندر کميتي
چو دو مار سيه بر شاخ چندن عنان بر گردن سرخش فکنده
سمش چون ز آهن پولاد هاون دمش چون تافته بند بريشم
چو انگشتان مرد ارغنون زن هميراندم فرس را من به تقريب
چو خونآلوده دزدي سر ز مکمن سر از البرز برزد قرص خورشيد
که هر ساعت فزون گرددش روغن به کردار چراغ نيم مرده
هبوبش خاره در و باره افکن برآمد بادي از اقصاي بابل
فرود آرد همي احجار صد من تو گفتي کز ستيغ کوه سيلي
که گيتي کرد همچون خز ادکن ز روي باديه برخاست گردي
بخار آب خيزد ماه بهمن چنان کز روي دريا بامدادان
يکي ميغ از ستيغ کوه قارن برآمد زاغ رنگ و ماغ پيکر
که عمدا در زني آتش به خرمن چنانچون صدهزاران خرمن تر
که کردي گيتي تاريک روشن بجستي هر زمان زان ميغ برقي
به شب بيرون کشد تفسيده آهن چنان آهنگري کز کورهي تنگ
که موي مردمان کردي چو سوزن خروشي برکشيدي تند تندر
به گوش اندر دميدي يک دميدن تو گفتي ناي رويين هر زماني
که کوه اندر فتادي زو به گردن بلرزيدي زمين لرزيدني سخت
بلرزاند ز رنج پشگان تن تو گفتي هر زماني ژنده پيلي
چنانچون برگ گل بارد به گلشن فرو باريد باراني ز گردون
جراد منتشر بر بام و برزن و يا اندر تموزي مه ببارد
دراز آهنگ و پيچان و زمين کن ز صحرا سيلها برخاست هر سو
به تک خيزند ثعبانان ريمن چو هنگام عزايم زي معزم
ز روي آسمان ابر معکن نماز شامگاهي گشت صافي
حجاب ماردي دست برهمن چو بردارد ز پيش روي اوثان
بسان زعفران آلوده محجن پديد آمد هلال از جانب کوه
ز زر مغربي دستاورنجن چنانچون دو سر از هم باز کرده
ز شعر زرد نيمي زه به دامن و يا پيراهن نيلي که دارد
ازو خيزد، چو رماني ز معدن رسيدم من به درگاهي که دولت
سوار نيزهباز خنجر اوژن به درگاه سپهسالار مشرق
رفيعالبينات صادقالظن عليبن محمد مير فاضل
مبارک سايهي ذوالطول والمن جمال ملکت ايران و توران
که درهر فن بود چون مرد يکفن خجسته ذوفنوني رهنموني
زليفن بستنش بهتر زليفن سياست کردنش بهتر سياست
به الفاظ متين و راي متقن يگانه گشته از اهل زمانه
کند سوراخ در گوش تهمتن تهمتن کارزاري کو به نيزه
چنان ديباي بوقلمون ملون فروزان تيغ او هنگام هيجا
چو خورشيدي که در تابد ز روزن به طول و عرض و رنگ و گوهر و حد
بدانسو در زمين بشمارد ارزن که گر زين سو بدو در بنگرد مرد
به يک زخمش کند دو نيمه جوشن اگر بر جوشن دشمن زند تيغ
ز هم باز اوفتد اندام دشمن چوپرگاري که از هم باز دري
هنرور يارجوي حاسد افکن الا يا آفتاب جاودان تاب
رسيدي تا به زانو دست بهمن شنيدم من که برپاي ايستاده
ز اقصاي مداين تا به مدين رسد دست تو از مشرق به مغرب
بياموزند الحانهاي شيون زنان دشمنان از پيش ضربت
بياموزند ابجد را و کلمن چنانچون کودکان از پيش الحمد
ازيرا نسبتت پاکست و مسکن نسب داري حسب داري فراوان
الا تا هندوان گيرند لکهن الا تا ممنان گيرند روزه
به کوه اندر، بود کان خماهن به دريابار، باشد عنبر تر
نخيزد از ميان لاد لادن نريزد از درخت ارس کافور
ميان مجلس شمشاد و سوسن زيادي خرم و خرم زيادي
درم ده، دوست خوان دشمن پراکن انوشه خور، طرب کن، جاودان زي
به دست سعد پاي نحس بشکن به چشم بخت روي ملک بنگر
به نعمت خانهي همت بياکن به دولت چهرهي نعمت بياراي
همه ماهه به گرد دن هميدن همه ساله به دلبر دل هميده
همه وقته دو گوشت سوي ارغن همه روزه دو چشمت سوي معشوق
منوچهری
سلام به همه
من تازه به جمع دوستان نجومي اينجا پيوستم و اميدوارم من رو در جمع صميمي تون بپذيريد .
اين اولين پست منه و دوست داشتم اوليش رو در اين تاپيك بزنم :)
با اجازه فقط ميخوام شعري رو كه شادي خانم نوشتند ؛ تكميل كنم :
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید / بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم زمي فروشان كه ايشان/ به زانچه فروشند چه خواهند خريد
رویای سبز به جمع ما خوش اومدی
عکس آواتارت بسیار زیباست. فکر میکنم بچه های عکسا به این آواتار نمره بیست بدن.
در صورت فلكي دب اكبر ستاره اي است بنام عناًق كه در كنار آن ستاره كم نوري بنام ُسها وجود دارد كه در قديم شكارچيان براي امتحان ميزان تيز بيني خود از آن استفاده مي كردند كه حافظ كم نوري آن رادربرابر با ستاره" شهاب ثاقب" مانند ما وخدا مي داند.
ز رقيب ديو سيرت به خداي پناه خواهم ******** مگر آن شهاب ثاقب مددي كند ُسها را
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
( ابوعلی سینا )
به این شعر نسبتاً نجومی هم توجه کنید که البته دارای مضامین دیگی هم هست :
یا من دارد شکفته گل ستان بر مشتری/مشتری بر سرو و سور اندر میان ششتری
جناب پناهنده نام شاعر این شعر را می دانید ؟
یه سری اشعار آموزشی نجومی در کتاب نصاب الصبیان ابو نصر فراهی که قرن ها کتاب آموزشی مکتب خانه ها بوده است.
نام سیاره شد چو شهد عسل
بزبان عرب چنین منحل
.
.
.
در فلک هفت کوکب سیار
آفریده خدای عرومجل
قمر است و عطارد و زهره
شمس و مریخ و مشتری و زحل
.
.
حمل و عقرب است با بهرام
قوس و حوت است مشتری را رام
ثور و میزان چه خانه زهره است
مر زحل را است جدی و دلو مقام
تیر جوزا و خوشه منه سرطان
خانه ی آفتاب شیر مدام
دیروز کودکی 8 ساله به نام فاطمه برنجی در غرفه ما شعری که خودش گفته بود خواند که براتون بیان می کنم :
من کره زمینم
بزرگ و نازنینم
کار من دویدن
دور خورشید چرخیدن
هم کوه دارم
هم دریا
هم جنگل های زیبا
به چهار فصلم می نازم