صفحه 13 از 18 نخستنخست ... 391011121314151617 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 174

موضوع: دوست دارید کجا وچگونه زندگی کنید؟

  1. Top | #1
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1459
    نوشته ها
    267
    تشکر
    3,748
    تشکر شده 2,315 بار در 256 ارسال

    Question دوست دارید کجا وچگونه زندگی کنید؟

    سلام به تمامی منجمان عزیز وآوااستاری.
    حتما شما هم ممکن توی رصداتون وقتی به سیارات نگاه میکند این فکر که اگه من توی این سیاره زندگی میکردم......!(البته بدون در نظر گرفتن اینکه دربعضی از سیارات زندگی امکان پذیر نیست.)

    بنابراین میخواهم توی این تاپیک به این موضوع بپردازیم وکمی در تخیل خود سیر کنیم وفکر کنیم اگر جایی غیر از این مکانی که در ان زندگی میکنیم زندگی میکردیم (هرجایی روی این کره ی خاکی ویا حتی خارج از منظومه شمسی وراه شیری و...

    فکر میکنیددلیل انتخابتون برای زندگی در اون مکان چیه>؟ ویا شرایط جوی ویا محیطی( مثلا فکر کنید در مریخ ویا یک سیاره فرازمینی زندگی میکنید اون محیط از نظر شما چه شکلی؟)

    واز همهمهم ترایا باز هم دنبال نجوم ونگاه کردن به اسمان بالای سرتان بودید؟ حتی اگه تنها یک منجم در اونجا وجود داشت واونم شما بودید؟

    ممنون میشم اگه من را در پرسش به این سوالات در این تاپیک یاری کنید.

    -------------------

    روند جدید تاپیک، لطفا این لینک را مطالعه بفرمایید


    زندگی در زهره: 1......2

    زندگی در مریخ : 1...2...3...4...5...6

    زندگی در6... 5... 4...
    Gliese 581g: 1...2...3...

    زندگی در تیتان:1...2...3...4...5...6...7...8 ...9...10...11



    ویرایش توسط آسمون : 12-30-2013 در ساعت 11:48 PM
    امضای ایشان


    Somewhere
    Something
    Incredible
    Is waiting
    To be known


    'Carl Sagan'




  2. Top | #121
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    9429
    نوشته ها
    138
    تشکر
    337
    تشکر شده 662 بار در 124 ارسال

    سفیه ما یک طرح سری مربوط به اولین روز های تولد من بود که پس از 20 سال تازه به بهره برداری رسیده بود . سفینه ای با 55 درصد سرعت نور که در کمتر از دو روز ما را به زحل و تایتان می رساند . سفینه متشکل از یه موشک عادی سوخت جامد بود تا محموله را به مدار زمین برساند و پس از ان سفینه ما وارد عمل می شد .سفینه ای سیاه و کره ای شکل از گرانش زمین مثل قلاب سنگ استفاده می کند و پس از سه دور دور زدن دور مدار زمین به سرعت مورد نظر می رساند . اما خب تنها مشکل این سفینه ها این بود که ..... خیلی باعث تهوع می شد .
    به دستور شماره یک وارد سفینه شدیم همه ما تا دندان مسلح بودیم و تشنه به خون هر موجودی که روی تایتان زندگی می کرد. اصلا روی تایتان چیزی زندگی می کرد ؟؟؟
    توی همین فکر ها بودم که موتور های موشک روشن شد.. لرزشی مسخره توی ستون فقراتم شدت گرفت و بعد از چند ثانیه با چسبیدن به صندلی فهمیدم که از زمین بلند شدیم . ترسی ته وجودمو گرفت . من از مرگ نمی ترسیدم .اما ... نوع مردنم برام مهم بود . دوست نداشتم خاکسرم هم به زمین نرسه . نفس عمیقی کشیدم و ترسم را قورت دادم . البته نفس عمیق کشیدن توی این لباس مسخره یکم سخت بود .
    بعد 45 دقیقه انتظار به مدار رسیدیم . بدنه محفظه ماهواره بر منفجر شد و ما تونستیم از پشت شیشه محافظت شده نور خورشید رو ببینیم با این فرق که با سرعت زیاد روز و شب میشد تقریبا هر دو دقیقه .
    دور اول دور دوم دور سوم و بلاخره با اندکی نیروی رانش موتور های سفینه از مدار آزاد شدیم و به سمت زحل به راه افتادیم .
    جالبیش این بود که به خاطر سرعت زیادمون هیچ چیزی نمی دیدیم . اخه یه سفر بدون دیدن منظره چه لذتی داشت . چند ساعت بعد از مرکز فرماندهی اعلام شد که باید بخوابیم . قرص خواب اورم رو خوردم و کمربند رخت خوابم رو سفت کردم . امید ور بودم حالت تهوع بهم دست نده .
    با صدای بلند 1 از خواب بیدار شدم . فقط بیست دقیقه با تایتان فاصله داشتیم . و باید کمی نرمش می کردیم و لباس می پوشیدیم .
    فقط بیست دقیقه........
    ادامه دارد ..
    امضای ایشان
    احساس پرانتزی را دارم

    که تمام چیزهای خوب در آن اتفاق می افتد

    آری

    خدا را مهمان قلب کوچک خود کرده ام

  3. 9 کاربر مقابل از sesto عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #122
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    May 2012
    شماره عضویت
    4153
    نوشته ها
    2,186
    تشکر
    8,902
    تشکر شده 18,241 بار در 2,271 ارسال

          خاطراتی از تیتان

    روز اول - ساعت 9:10

    واقعاً خنده‌داره اما این عین واقعیته؛ حدود 2 ساعت پیش اینهو یه پرنده داشتیم پرواز میکردیم! نه با ملخ، راکت یا هر چیز دیگه‌ای که فکرشو بکنین بلکه دقیقاً مثل یه پرنده؛ با بال زدن! نمیتونین تصور کنین که چه هیجانی داشت. با همون بال اول که زدم یهو دلم ریخت پایین. دقیقاً نیرویی که با همون بال زدن اول به بالا بهم وارد شد رو حس کردم. هر دومون دفعه اول که بال میزدیم یکم ترسیده بودیم و یخورده طول کشید تا بهش عادت کنیم. اول من چند سانتی متر از روی زمین بلند شدم؛ البته بیشتر شبیه پرش با بال زدن بود. بعد هم استیو یخورده امتحان کرد. اولش حفظ تعادل یخورده برامون سخت بود ولی زود یاد گرفتیم چطوری بال بزنیم. بعد از یخورده کلنجار رفتن من عزمم رو جزم کردم و 5 متر بلند شدم! نوبت استیو شد و اونم حدود 4 متری رفت بالا. البته بیشتر از اینکه بالا بره جلویی پرواز کرد. دفعه بعد من نزدیک 7 متر بالا رفتم. نوبت استیو که شد من از روی زمین ترسیدم؛ استیو 20 متر بالا رفت و 35 متر اونطرفتر فرود اومد! واقعاً وحشتناک بود. من که جرأت نکردم انقدر بالا برم. بهرحال در عوض من یخورده کنترل پروازمو قویتر کردم و دور استیو چرخیدم. خیلی هیجان انگیز بود. فقط میتونم بگم یه تجربه وصف ناپذیر بود. یک ساعتی مشغول بودیم تا اینکه سرآخر بوق ساعت اکسیژنمون ما رو وادار کرد برگردیم. الان تو محفظه کاهش فشار هستیم. بعد از هر پیاده روی خارج از پایگاه باید نیم ساعتی اینجا بشینیم تا نیتروژن اضافی خونمون آزاد بشه. 5 دقیقه دیگه فشار اتمسفری محفظه به 1 اتمسفر میرسه و میتونیم بریم داخل اتاقک اصلی پایگاه. راستی توربین‌های بادی روی سقف پایگاه از دور خیلی قشنگن. تاحالا بهشون دقت نکرده بودم. از دور خیلی آروم داشتن میچرخیدن و منظره زیبایی به پایگاه داده بودن. روبات مهماندار اومده پشت درب. فکر کنم دیگه وقتشه که بریم تو...
    امضای ایشان
    “Most people die at 25 and aren’t buried until they’re 75.”
    Benjamin Franklin

  5. 8 کاربر مقابل از mohsen4465 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #123
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    May 2012
    شماره عضویت
    4153
    نوشته ها
    2,186
    تشکر
    8,902
    تشکر شده 18,241 بار در 2,271 ارسال

          خاطراتی از تیتان

    روز اول - ساعت 12

    - به رستوران تیتان خوش آمدید؟ چی میل دارید؟
    - صدف خوراکی لطفاً.
    - شرمنده ما اینجا صدف خوراکی نداریم. بجاش میتونم براتون سالاد ماهی تن بیارم.
    - باشه. پس همون سالاد تن لطفاً، بعلاوه یه بشقاب اسپاگتی با سس تند.
    ...

    واقعاً چه لذتی داره آشپزی اونم تو تیتان. بعد از برگشتن از سفر کوتاه و مفرحی که امروز داشتیم صبحانه مختصری خوردیم و یکم استراحت کردیم. الان بدجوری گشنمون شده مخصوصاً با اون بال زدن‌هایی که امروز داشتیم! استیو رفته و داره ناهار امروزمون رو آماده میکنه. من هم میخوام برم کمکش. برای بعد از ظهر کلی کار داریم که باید انجام بدیم. از جمله پر کردن مجدد مخازن اکسیژنمون و چک آپ روزانه از تمام سیستم‌ها و محوطه پایگاه. فردا صبح قراره یه سر به یکی از دریاچه‌های این اطراف بزنیم. واقعاً انتظار کشیدن تا فردا براش خیلی سخته ولی بهرحال باید طبق برنامه بریم جلو و حتماً شب رو با وجود روشن بودن هوا استراحت کنیم. همیشه آرزوم این بوده که یه روز یکی از دریاچه‌های تیتان رو از نزدیک ببینم. حتی تصورش هم خیلی هیجان انگیزه. پسر فکرشو بکن فردا قراره تو ساحل یکی از دریاچه‌های تیتان قدم بزنیم. البته شاید درست‌تر این باشه که بگیم برکه یا تالاب. چون نسبتاً اندازه کوچیکی داره ولی باز هم هیجان انگیزه. راستی امروز که بیرون رفته بودیم تونستیم قرص کوچیک خورشید رو از پشت ابرهای غلیظ اینجا ببینیم. خیلی خیلی کوچیک بود.
    امضای ایشان
    “Most people die at 25 and aren’t buried until they’re 75.”
    Benjamin Franklin

  7. 6 کاربر مقابل از mohsen4465 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #124
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    104
    نوشته ها
    1,626
    تشکر
    25,887
    تشکر شده 13,425 بار در 1,655 ارسال

    با سلام به تمامی دوستان

    امروز مهلت نهایی ارسال آثار هست.

    این پست رو زدم تا هر کسی گذاشته واسه روز آخر فراموش نکنه
    امضای ایشان
    کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی میکنم شبیه کهکشان شوم


  9. 5 کاربر مقابل از آسمون عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #125
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    May 2012
    شماره عضویت
    4153
    نوشته ها
    2,186
    تشکر
    8,902
    تشکر شده 18,241 بار در 2,271 ارسال

    نقل قول نوشته اصلی توسط آسمون نمایش پست ها
    با سلام به تمامی دوستان

    امروز مهلت نهایی ارسال آثار هست.

    این پست رو زدم تا هر کسی گذاشته واسه روز آخر فراموش نکنه
    نمیشه یکم دیگه تمدید کنید (مثلاً یه ماه ). من هنوز داستانم ادامه داره ولی اصلاً وقت نمیکنم بنویسم.
    امضای ایشان
    “Most people die at 25 and aren’t buried until they’re 75.”
    Benjamin Franklin

  11. 4 کاربر مقابل از mohsen4465 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #126
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    9429
    نوشته ها
    138
    تشکر
    337
    تشکر شده 662 بار در 124 ارسال

    اگر از خون ریزی بدتون میاد این قسمت رو نخونید

    نمیتونید حتی درک کنید پوشیدن یه لباس فضایی که مناسب جنگ باشه توی یه کره کوچیک چقدر سخته اما به هر حال باید انجام میشد. تایتان از این فاصله ...زیبا بود . شاید از این به بعد یه نگاهی هم به اسمون بندازم .
    کنترل پرواز اعلام کرد که به موقعیت اخرین پیام ارسالی گروه قبلی نزدیک میشیم. باید آماده پرش باشیم.
    کمربند های ایمنی رو به لباسمون وصل کردیم.
    شمارش معکوس شروع شد 10 ..9 ... حس بدی بهم دست داده بود ... 8...7 ... نگران بودم یعنی ما توی این سیاره چی می دیدیم...6...5...4.... سر گروه قبلی چه بلایی اومده بود....3...2...1...در های زیر سفینه باز شد و ما سقوط رو شروع کردیم .
    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ
    حدود ده دقیقه توی ابر های غلیظ تایتان بودیم .و جز ابر هیچ چیز دیگه رو نمیدیدم اما ابر هاش شکل و رنگ خاصی بودند . اه چرا همه چیز این سیاره مشکل داشت .
    دیگه از سقوط خسته شده بودم که شماره یک گفت اماده بشید داریم به زمین میرسیم.
    بدنم رو جمع کردم و از حالت افقی به حالت عمودی در اومدم . بلاخره زمین معلوم شد .
    یه دفعه فشار شدیدی به سینم وارد شد و سرعتم کم شد .سرعت باز شدن طناب کم شده بود. بلاخره پاهام زمین رو لمس کرد که متاسفانه به خاطر بارون خیس بود و باعث شد با زانو روی زمین فرود بیام. لعنت به این شانس وقتی این طوری شروع میشه معلوم نیست چطور تموم میشه .
    هر 15 نفر به صورت دایره وار در کنار هم ایستادند تا تمام جهات را پوشش بدند .
    شماره یک به 7 و 8 و9 گفت که برن و موقعیت رو بر رسی کنند و به بقیه ما دستور داد کمپ سیاری که از زمین اورده بودیم رو اماده کنیم. کمپ جا برای هفده نفر با تمام تجهیزات داشت اما در حالت بسته شده اندازه یه چمدون متوسط بود .
    یک ربع اول رو مشغول برپا کردن کمپ بودیم که زیر این بارون خیلی سخت بود . لعنتی چرا این بارون بند نمیاد. کم کم داشتم نگران می شدم .
    از شماره یک پرسیدم . قربان اونا دیر نکردند .
    شماره یک گفت : منم کم کم دارم به این فکر میوفتم که اتفاقی افتاده اما نمی تونم باهاشون ارتباط بر قرار کنم این مه و بارون نمیزاره سیگنال خیلی دور بره .
    تا تموم شدن برپایی کمپ صبر می کنیم بعد میریم دنبالشون.
    با دو دلی گفتم بله قربان.
    وقتی داشتم یکی از پایه های چادر رو توی زمین سرد و یخ زده این قمر لعنتی محکم می کردم صدای بر خورد چیزی نرم رو با زمین شنیدم . اسلحه ام رو بالا گرفتم و گفتم : من چیزی شنیدم به سمت موقعیت میریم . شماره یک گفت 2 باهاش برو .
    شماره دو گفت بله قربان و با من به راه افتاد . وقتی بیست متر جلو تر رفتیم شی سیاه رنگی رو روی زمین دیدم . شماره دو گفت من میرم جلو ببینم چیه تو هوای پشت منو داشتم باش. گفتم بله قربان .
    چرخیدم و عقب عقب رفتم تا این که دست شماره دو رو روی کمرم حس کردم همون جا روی زمین نشستم .
    ناگهان شماره با حالت عصبی داد کوتاهی کشید و گفت : خدای من این دست شماره هشته .
    جا خوردم و با سمت دست قطع شده یا بهتر بگم کنده شده چرخیدم . دست درست از بالای ارنج کنده شده بود . مثل ... حتی نمیتونستم توصیف کنم مثل چی .
    شماره یک داد زد برگردید عقب برگردید عقب وضعیت دفاعی یه چیز ناشناس به ما حمله کرده . اما صداش یه دفعه قطع شد
    منو شماره دو به سرعت به طرف کمپ دویدیم و با تمام دقتمون دنبال یه هدف برای شلیک کردن بودیم ام هیچ چیز جز سایه هایی که با سرعتی زیاد رد می شدند ندیدیم.
    به شماره دو گفتم پشتو داشته باش. با سر اشاره کرد. و چرخید اما همین که اومدم به سمت جلو به چرخم دیدم یکی از اون اشای سیاه داره با سرعت زیادی به سمتم میاد . حتی نتوستم لوله تنفنگ رو بالا بیارم .اما سایه به شماره دو خورد که خودشو جلوی من انداخته بود. تا از من دفاع کنه اما چرا ؟ سایه با قدرتی باور نکردنی به اون برخورد کرد به طوری که تقریبا متلاشی شد . قسمتی از احشاء داخلی بدنش به روی کلاه من پاشید و تقریبا دیدم رو کور کرد.اما بارون لعنتی تایتان به سرعت اونو شست .به سمت سایه چرخیدم اما جز جسد متلاشی شده شماره دو چیزی ندیدم
    جسد کاملا از بین رفته بود انگار که گلوله توپ بهش خورده بود .
    نگاهم رو از جسد گرفتم .شاید به خاطر این که می خواستم دنبال مهاجم ها بگردم یا شایدم به خاطر این که ترسیده بودم . لعنتی من ترسیده بودم . به سمت کمپ دویدم . اما هیچ کس جز جنازه های بقیه گروه اونجا نبود . همه هم متلاشی شده بودند .
    یه دفعه درد شدیدی رو توی پاهام حس کردم یکی ازسایه ها از پشت به پام خورده بودو باعث کنده شدن پاهام شد انگار که اصلا پایی وجود نداشته با صورت به زمین خوردم و ضربه باعث شد که کلاهم بشکنه .
    من یک ارتشی اموزش دیده بودم الان حتی نمیتونستم بچرخم . اکسیژن اضطراری که در مواقعی که کلاه شکسته با حجم زیاد خودش باعث تولید یه جو موقت در اطرف صورت میشه هم رو به اتمام بود . من داشتم می مردم در حالی که در اولین جنگم بدون شلیک حتی یه گلوله شکست خورده بودم . در اولین اکتشاف فضاییم حتی نتونسته بودم صد متر دور راه برم و حتی نتوستم عامل مرگم رو تشخیص بدم . تنها کاری که تونستم بکنم اینه که این پیام رو برای شما ضبط کنم و از طریق گودال زمان ارسال کنم . هیچ وقت به تایتان نیاید . هیچ وقت ...
    بارون از شیشه شکسته کلاه به صورتم میخورد و بوی گاز شهری میداد .
    بازم از خودم پرسیدم چرا همیشه میگن جهنم خشک و گرمه ؟؟؟
    امضای ایشان
    احساس پرانتزی را دارم

    که تمام چیزهای خوب در آن اتفاق می افتد

    آری

    خدا را مهمان قلب کوچک خود کرده ام

  13. 3 کاربر مقابل از sesto عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #127
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    104
    نوشته ها
    1,626
    تشکر
    25,887
    تشکر شده 13,425 بار در 1,655 ارسال

    نقل قول نوشته اصلی توسط mohsen4465 نمایش پست ها
    نمیشه یکم دیگه تمدید کنید (مثلاً یه ماه ). من هنوز داستانم ادامه داره ولی اصلاً وقت نمیکنم بنویسم.

    ای بابا شما که تا حالا یه کتاب کامل نوشتین،قرار بود کتاب ننویسین که

    خب یه موضوع جدید اعلام میکنیم که تنوع بشه و بقیه دوستان هم مشارکت داشته باشند.
    و البته ممنون از حضور و فعالیت خوبتون در تاپیک.
    امضای ایشان
    کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی میکنم شبیه کهکشان شوم


  15. 9 کاربر مقابل از آسمون عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  16. Top | #128
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    May 2012
    شماره عضویت
    4153
    نوشته ها
    2,186
    تشکر
    8,902
    تشکر شده 18,241 بار در 2,271 ارسال

          خاطراتی از تیتان

    با کسب اجازه از آسمون خانم، دیدم تاپیک خیلی وقته راکد مونده گفتم تا موضوع بعدی اعلام نشده یخورده دیگه داستانمو ادامه بدم.
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    روز دوم - ساعت 9:00

    خدای من! اونجا رو ببین؟ جلومون... اون دریاست؟!... نه!...نه!... اونا تپه‌های شنی‌ تیتانن، یه دشت بزرگ از اون‌ها. چقدر جالب و هیجان انگیزن... مثل امواجی که روی سطح آب ایجاد شده امتداد دراز و طویل این تپه‌های نوک تیز شنی پشت سر هم قرار گرفتن. واقعاً زیبان. اصلاً فکرشم نمیکردم یه روز از بالای یکی از این دشت‌های شنی پرواز کنم و اونها رو از نزدیک ببینم. البته شاید بهتر باشه بگیم دشت اورگانیک! چون اونها مملو از ترکیبات اورگانیکی هستن که پس از سنتز در لایه‌های فوقانی جو بهمراه باران متان بروی تیتان می‌بارن. البته از لحاظ وجود آب اینجا یکی از خشکترین جاهای تیتانه. این دشت‌ها ریگ روان تقریباً سرتاسر استوای تیتان رو پوشوندن و امتداد شرق به غرب اونها بوسیله بادهای جزر و مدی ایجاد میشن. جزر و مدهایی که زحل روی اتمسفر تیتان ایجاد میکنه 400 بار قویتر از جزر و مدهایی هستن که ماه روی زمین ایجاد میکنه.

    خب تا برسیم به مقصدمون بد نیست یکم بگم که اصلاً کجاییم؟! امروز صبح بعد از بررسی وضعیت آب و هوا و هماهنگی‌های لازم با واحد کنترل مأموریت در زمین، به سمت آشیانه TASV یا ASV رفتیم. ASV یه وسیله نقلیه هوایی عمود پروازه که بطور ویژه‌ای برای پرواز و طی مسافت‌های طولانی روی تیتان طراحی شده. هر بار برای استفاده از اون بایستی حتماً از پایگاه زمینی اجازه بگیریم. واقعاً گشت‌زنی هوایی با این وسیله روی تیتان خیلی هیجان انگیزه. بعد از پوشیدن مجدد لباس‌های غواصی اتمسفری (اسمی که من و استیو روی این لباسا گذاشتیم) سوار ASV شدیم و الان در حال حرکت بسمت یکی از دریاچه‌های اطراف هستیم. تو استوای تیتان تراکم دریاچه‌ها خیلی کمتره اما تک و توک میشه پیدا کرد که اونهم تصور بر اینه که یکجور "واحه"* وسط کویر باشن...

    چی شده استیو؟ به دریاچه رسیدیم؟

    دیگه باید برای فرود و پیاده روی روی ساحل یکی از دریاچه‌های تیتان آماده بشیم. حتی تصوری خیالی از چنین روزی رو هم تو زندگیم نمیکردم. اوه... اوه... پسر نگاش کن. اینهو یه دریاچه نفت خام طبیعی میمونه! داریم میریم پایین... دیگه باید ضبط گزارشمو قطع کنم.
    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    *واحه - نقطه سرسبزی در دل بیابان که بدور آبگیرهایی ایجاد میشن که منشاء آب اونها از سفره‌های آب زیر زمینیه.
    ویرایش توسط mohsen4465 : 11-10-2013 در ساعت 12:26 AM دلیل: اصلاح نگارشی
    امضای ایشان
    “Most people die at 25 and aren’t buried until they’re 75.”
    Benjamin Franklin

  17. 5 کاربر مقابل از mohsen4465 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  18. Top | #129
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    104
    نوشته ها
    1,626
    تشکر
    25,887
    تشکر شده 13,425 بار در 1,655 ارسال

    سلام به دوستان عزیز
    یک ببخشید بابت وقفه در روند تاپیک.
    من مسئولیتش رو به عهده میگیرم.شرمنده

    به زودی برنده سری قبل و موضوع مسابقه داستان نویسی بعدی اعلام میشه...

    منتظر باشید
    امضای ایشان
    کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی میکنم شبیه کهکشان شوم


  19. 12 کاربر مقابل از آسمون عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  20. Top | #130
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    شماره عضویت
    9295
    نوشته ها
    49
    تشکر
    1,194
    تشکر شده 303 بار در 54 ارسال

    دوست دارید کجا وچگونه زندگی کنید؟         
    منم می تونم تو این مسابقه شرکت کنم من بعد از المپیاد ها اماده ی نوشتنم میشه روندو به منم بگید لطفا دوس دارم شرکت کنم
    امضای ایشان
    "Astronomy compels the soul to look upward, and leads us from this world to another."
    Artmisami.LDK.aslani

  21. 2 کاربر مقابل از ᗩᖇ☂ᗰᓰᔕᔕ عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 13 از 18 نخستنخست ... 391011121314151617 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تاثیر تکنولوژی فضایی در زندگی انسان
    توسط پیمان اکبرنیا در انجمن تکنولوژی‌ها و یافته‌های علم فضا
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: 08-08-2012, 10:11 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد