سلام به شما دوستان عزیز؛
این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.
سلام به شما دوستان عزیز؛
این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.
asemanih, aypara, e_moases, has_ansar, Hojjat Zafarkhah, Hooman, javadstar76, jawl mong, mahsa, melika-m, mobi, nakhodaye aseman, Navid MMM, pishzamine.com, pulsar, rezash, rostam, SAEED560, sasan20oo20, Setare KOchOlO, shazde, Sky_Watcher, stargazer, subaro, timytailor, محمدرضا صادقیان, امین, بهزاد, حسین زارعی, دختر ستاره, شهلا ناصریان, شادي شهراييني, شبنم مختاری, شعری
بارش شهابی برساوشی سال قبل (88) بود که برای اردوی جهادی با برخی از دوستان به منطقه ی هفت چشمه ی لرستان رفته بودیم از قضا بین دو روستای این منطقه اختلافی پیش امده بود که منجر به قطع برق روستای هفت چشمه شده بود و آسمان انجا بهترین آسمانی بود که تا به حال در عمرم دیده بودم.
شب بارش شهابی هنگامی که در حال توضیح دادن در مورد شهاب ها بودم که ناگهان یک شهاب بسیار طولانی با طول شهاب 100 درجه و قدر 5- مشاهده کردم که ...
که بعد دیدم دوستان می گویند که همه پناه بگیرید!!!!
و متوجه شدیم که دعوای بین دو روستا بسیار شدت گرفته به طوری که آن شهاب با دنباله ی 100 درجه ای درواقع یک تیر رسام از چندین تیر رسام و چند صد تیری بود که از بالای سر ما در حال شلیک بود!
این هم عکسی از روستای هفت چشمه که جزو بهترین و البته خطرناک ترین خاطرات نجومی و تمام زندگی من است.
راستش این اولین پستم تو سایته . دلم می خواد با یه سلام علیکی یالایی چیزی شروع بشه ولی خوب چون خاطره است باید بگم روزی روزگاری! نه ! یه بار!
آره یه بار با پدرم رفته بودم سفر ، از این سفرهای مارکو پولو گون!!! که مدت ها طول می کشه و کلا با کیسه خوابو چادر و از این حرفا همراهه!
یکی از شبای توی راه که توی منطقه ی کویری در حال کشف ناشناخته ها بودیم از یه جایی سر در آوردیم که- هرچند بابام انکار می کنه ولی مطمئنم خودشم نمی دونه- کجا بود . پدرم کلی راتتدگی کرده بود . توی روز هم کلی با اهالی مناطقی که ازشون رد می شدیم سر و کله زده بود، به آفتاب کویری هم عادت نداشت ، این عوامل به اضافه ی عامل ( دست فلک ) باعث شده بود که از برنامه اش جا بمونیم و به اون جایی که می خواستیم برای خوابیدن نرسیم .
به اولین خشکی که رسیدیم _ همون اولین جایی که نشون مسکونی بودن داشت- کنار یه بلوار زد کنار و گفت همین جا می خوابیم. من اولش یه کم نقو نوق کردم ولی چشم ام که به آسمون افتاد گفتم باشه ولی چادر نزنیم . بابام هم که داشت بیهوش می شد از خدا خواسته کیسه خوابا رو در اورد و در عرض طرفه العینی به بیهوشی عمیقی رفت.
من مست و مبهوت ،غرق آسمون بودم که یه شهاب همه چیزی و خراب کرد! الکی الکی یاد بحث با دوستم افتادم که می گفت والا قدیمی ها راست می گن ! هر کی شهاب ببینه یه عزیزش از دست می ره و از این چرندیات! ولی همین چرندیات بدجوری منو برد تو حال و هوای مردن که یه دفعخ چشمم افتاد به تابلوی ساختمون تاریک رو به روم که پشت اش معلوم نبود چه خبره !
روش نوشته شده بود : سردخونه ی نمی دونم چی چی!
آقا دیدن این تابلو همانا و سکته ی ناقص من همانا! بابام هم که رسما رسما و به معنای واقعی کلمه بیهوش بود . کاملا یادمه که یه طرف بدنم از ترس لمس شده بود. هر لحظه منتظر بودم که یه عرض ارادتی به ملک الموت بکنم !
حالا تازه کی؟! سرشب. هر چی بابا ، بابا می کردم هییییچچچچ...!
به این نتیجه رسیدم که بی خی! بابا مرگ یه بار شیون هم یه بار. بعد با این فکرا بیشتر می ترسیدم.
شهاب دومی که اون شب دیدم شدیدا نحسی شهاب اول رو خنثی کرد و رفتیم به حالت سعد. دوباره برگشتم تو آسمون!
چه شبی بود اون شب . هیچ وقت درخشش ستاره ها ی آسمون ، هیچ وقت خلوت خودمو ستاره ها، هیچ وقت شکوه و عظمت و زیبایی آسمونو نمی تونم فراموش کنم .
سپیده اول بود که گمونم خوابم برد شاید نیم ساعت خوابیدم ولی چه خوابی! حال آدم در حال احتضاری رو تصور کنید که واسه عزیزاش وصیت کرده و به آرامی به ابدیت سفر می کنه.
چشم هام که واشد بابا در هیبت فرشته گونش بالای سرم نق می زد که پاشو . فورا از جام پریدم و شروع کردم به جیغ و داد که تو می خوای منو بکشی از ترس اینجا کجا بود منو آوردی! بابام یهو در حالتی که واقعا لجتو در میاورد پوکید از خنده که دختر اینجا سردخونه ی میوه است نه سرد خونه ی مرده!!:
گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها ...
asemanih, e_moases, Hojjat Zafarkhah, Hooman, javadstar76, Lilac, mahsa, mh.noori, nakhodaye aseman, noori, parvin, pishzamine.com, primeastro, rezash, rostam, sara sadeghian, sara zare, Setare KOchOlO, Sharafi, shazde, skynight, solh, stargazer, Tara, م.ح.اربابی فر, ونوس, آسمون, امین, شايان سليم شهشهانى, شبنم مختاری
من تازه با نجوم آشنا شده بودم چند بار كتاب"صورت هاي فلكي" سعي كرده بودم صورت فلكي هارو بشناسم ولي هي اشتباهي مي گرفتمشون
مثلا يه بار تو آسمون دوتا "فرس اعظم"پيدا كردم كه از تعجب واقعا شاخ درآورده بودم.
بالاخره يه بار وقتي مي خواستم برگردم خونه تقريبا اوايل پاييز بود كه چشمم افتاد به سه تا ستاره كمربند جبار بعد دو سه دقيقه واستادم و بعد كلي تلاش و اينور اونور شدن
تونستم تقريبا كل جبار رو ببينم بعد خوشحال و شاد و شنگول رفتم خونه با افتخارگفتم بالاخره جبار رو ديدم...........تو خونه همه با تعجب به من نگاه كردن كه آيا ديوانه شدم و يا............
بعد بابام ازم پرسيد كه همسايه جديده............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من كه ديگه از اين سوال ناراحت شده بودم هيچي نگفتمو رفتم به اتاقم و تا چند روز اصلا به آسمون نگاه نكردم!!!!!!!!!
.................آسمانتان پر از ابرهاي نجومي.....................
درواقع این موضوع که با صورت فلکی جبار خیلی ها به نجوم علاقه مند می شن موضوع جدیدی نیست
به شما هم تبریک می گم orion عزیز
حالا واقعاً بگو ببینم همسایه جدیده.............؟!!!!!
اگر به اوج نمی رسی نگران نباش
من رسیدم، خبری نبود
البته اين موضوعي كه گفتم حدودا 8 سال پيش اتفاق افتاده.............و الان هم يادم نيست كه اون زمان يه همسايه اي بنام جبار توي كوچمون بوده يا نه!!!!!!!!!!!!!!
بهرحال اين يكي از خاطراتم بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از شوخ طبعي شما هم واقعا ممنونم no.1 خوب من
..................آسمانتان پر از ابرهاي نجومي...................
سلام
این خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به تقریبا 30 سال پیش که من اون موقع کلاس پنجم ابتدایی بودم حدودای سال 56 57 ! ما منزلمون سمت پایین شهر نزدیکای مهرآباد بود و من همون مواقع هم با نجوم آشنایی کمی داشتم و فرق یه شی نورانی با یه شی ساخت دست بشر رو میدونستم و فرضیه های مربوط به بشقابهای پرنده رو !
اما یه شب وقتی تو حیاطمون ایستاده بودم ناگهان یه شی نورانی به اندازه و درخشندگی ماه اما کاملا بی صدا از سمت جنوب غربی آسمان با سرعت خیلی زیاد به سمت شمال شرقی حرکت میکرد و در یک لحظه - شاید نزدیک 2 ثانیه - از بالای سرم رد شد.
من همونجور مات و مبهوت مونده بودم که این چی میتونسته باشه: اگر شهاب سنگ بود که اینقدر بزرگ مگه میتونسته باشه ؟!
اگر هواپیما یا هلی کوپتر بود که کاملا میتونستم تشخیصش بدم و لااقل صدا که باید میداشت و مطمئنم که این دو تا نبود !
آیا میتونست یک چیز دیگه ای مثل شی پرنده بوده باشه؟!!
نظرتون رو بگید ممنون میشم.
لطفا اون عزیزانی که نظر میدند در نظر داشته باشند که من در کمال صداقت و راستگویی این موضوع رو بیان میکنم
با تشکر
با سلام تمام احتمالات ممكنه در ذهن من ارائه مي شود...نوشته ي قبل)
١.ايستگاه بين المللي !!!(اون موقع وجود نداشته، اگرم داشته اونقدر سريع نمي رفت كه شما گفتيد)
٢.زمين خراش!(اگر شهابسنگي وارد جو زمين شود و از طرف ديگر خارج شود ، زمين خراش نام دارد ، اما باز هم با توجه به تايم ٢ ثانيه اي كه شما فرموديد ، اين فرضيه هم لغو مي شود)
٣.هواپيما!!(شايد اون موقع اتفاقا گوش شما گرفته بوده ، و صداش را نشنيديد!)
٤.چهار شنبه سوري !!!( شايد اون روز ٤ شنبه سوري بوده ، و كسي اتيشي ، ترقه اي از اين ور خانه ي شما ، به ان ور خانه ي شما پرتاب كرده!!)
٥.موشك!(شايد جنگ از اون موقع شروع شده بوده و تنها اثبات كننده اش شماييد!!(البته موشك صدا داره ، با اين حال شايد باز هم گوش شما گرفته بوده!!)
٦.ايريديم!!!( با اينكه باز هم اون موقع نبوده ، اما شايد شما يك درخش ايريديم ١٨٠ درجه اي را نظاره كرديد!)(اصلا وجود ندارد چنين درخشي)
٧.توهم!(البته با عرض پوزش ، امكان داره كه شما قبل از بيرون امدن از خانه به چراغ پرنوري خيره شده بوديد ، و وقتي در بيرون از سمت جنوب غربي تا شمال شرقي را ورانداز كرديد چشم شما چراغ داخل خانه ي شما را به اشتباه تصور كرده است.)
٨.شفق(شايد يك فوران خورشيدي عظيم (و البته كوتاه) شفق قطبي را به اندازه ي ٢ ثانيه به تهران اورده است!!!)(اصلا چنين امكاني وجود ندارد ، چون نوري كه شما رويت كرديد تا جنوب غربي هم امتداد داشته است ، و اگر در تهران بر فرض بسيار كم شفق ديده شود ، فقط كمي در لب افق شمالي ديده خواهد شد)
٩.و در اخر ufo (هيچ نظري ندارم!!! ، چون خودشه¡¡¡¡!!!!!!!!!¡¡¡¡¡¡
)
گيرند همه روزه و من گيسويت / جويند همه هلال و من ابرويت
از جمله ي اين دوازده ماهِ تمام / يك ماه مباركست و آن هم رويت
سلام آقا شایان
ممنون از پاسخهاتون،اینکه توهم بوده رو بطور کامل رد میکنم و یا اینکه یوفو هم بوده باشه رو نیز رد میکنم. اما باور کنید عین یه گلوله روشن بی صدا بود که انگار یه ماه با سرعت زیاد از رو سرم رد شده باشه
نمیدونم چی بود اما به هر من اونو دیدم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)