صفحه 8 از 11 نخستنخست ... 4567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 107

موضوع: خاطرات نجومی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    8
    نوشته ها
    67
    تشکر
    71
    تشکر شده 157 بار در 34 ارسال

    Wink خاطرات نجومی

    سلام به شما دوستان عزیز؛
    این تاپیک اختصاص داده شده به خاطرات نجومی جالب و جذاب شما.
    شما می تونید خاطرات قشنگتون رو بگید تا بقیه هم از خواندن اونها لذت ببرن و برای دوستانتون هم تجدید خاطره باشه.


  2. Top | #71
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    286
    نوشته ها
    270
    تشکر
    1,114
    تشکر شده 538 بار در 108 ارسال

    سلام با اجازه منم یه خاطره بگم البته خاطره نجومی زیاد دارم اگه بخوام بگم شاید خسته بشید اما یه خاطره نزدیک بگم که بر میگرده به 30تیر یعنی همین 5شنبه که گذشت وبا آقای امام و بقیه دوستان رفتیم المونت فکر میکنم ساعت حدودای 9 بود که رسیدیم اونجا و وسایلارو برداشتیم که بریم بذاریم توی حیاط دیدم که بچه ها یه گوشه جمع شدن و با چراغ قوه به گوشه دیوار نگاه میکنن و کلی هیجان داشتن رفتم نزدیک و خیلی شوکه شدم فکر میکنید چی بود؟یه بچه خفاش
    امضای ایشان
    ما چیستیم؟

    جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،

    که خاطرات کهکشان ها را

    مغشوش می کنیم !

    حسین پناهی

  3. 10 کاربر مقابل از SaBa Ho0shmanD عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #72
    کاربر جدید

    عنوان کاربر
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    شماره عضویت
    1224
    نوشته ها
    1
    تشکر
    0
    تشکر شده 13 بار در 1 ارسال

    سلام من، به شما يكي از هواداران نجوم
    مي خواهم برايتان خاطره اي آن شب در تور رصدي قصر بهرام را توصيف كنم...
    خاطره اي كه مي خوتهم برايتان تعريف كنم :شب رصدي در قصر بهرام رفته بودم در 21 تير ماه امسال كه پس از اين كه خورشيد غروب كرد ،ماه از طرف ديگه اي طلوع كرد ،نكته ي جالب براي من اين بود كه هم زمان با غروب خورشيد طلوع ماه رو ميديدم ،ماه رو با صورت بسيار بزرگ كه پرده بر روي نداشت رخ نشان ميداد.بعد از ديدن ماه پيرامون خود را بر بام قصر بهرام نيمه روشن ميديديم،كم كم صداي شغال ها و حيوانات وحشي در آن منطقه به گوشمان ميرسيد ،بچه هاي تور رصدي با برخورد با اين اتفاق خوشحال شديم و برايمان خيلي جالب بود.
    براي تفريح بيشتر ما هم صداي شغال و روباه درمي اورديم،اين اتفاق باعث خنده ي بچه هاي رصد گر شده بود و بعد از اون كه با ليزر شغال هارو پيدا ميكرديم اونها فرار كردند.
    بعد از خوردن شام در كنار هم ساعت 5/9 ،وقتي كه ماه گرفتگي كامل شد آسمون آن چنان تاريك شد كه ستاره ها قمر ها كهكشان ها سحابي ها و خوشه ي پروين و.. رو با وضوح كامل ميديديم ، از خوشحالي به خاطر اين شب خاص هر 42 سال يك بار تكرار ميشود در پوست خود نمي گنجيديم.هر كسي سرگرم كار خود بود و من از اين همه شور و شوق بچه هاي رصد گر بيشتر از خود آنها هيجان زده شده بودم .تا فجر اول صبح ، آسمون رو رصد مي كرديم.پس از 2 ساعت خواب و خوردن صبحانه بر روي بام قصر بهرام،طبيعت صبحگاهي زيباي پيرامون خود را لذت نگاه مي كرديم،وهنگام بازگشت آهو و جبير هاي وحشي را كه در بيابان مي دويدند مي ديديم.

    شب هاي آرزوهايتان، سرشار از رگبار شهابي باد

  5. 13 کاربر مقابل از ALI-F عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #73
    کاربر جدید

    عنوان کاربر
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    شماره عضویت
    1257
    نوشته ها
    10
    تشکر
    19
    تشکر شده 57 بار در 10 ارسال

    سلام.منم یه چیز ک.چولو تعریف کنم.پارسال خواهرم تازه وارد داننشگاه شده بود و من که خواهر بزرگترش بودم طبعا حواسم بهش بود که فکرش فقط به درس و...باشه.از روی فضولی هم گاهی دفتر و یادداشتاشو یه نگاهی مینداختم.تا اینکه یه بار یه کاغذ تو کبفش پیدا کرده بودم که روش نوشته شده بود:ساعت 12 شب،پشت دانشکده ی فیزیک. و یه شماره موبایلم کنارش بود،خلاصه دلم طاقت نیاوردو خواهرمو صدا کردمو گفتم این چیه؟که فهمیدم ساعت 12 شب پشت دانشکده ی فیزیک قراره بچه ها واسه رصد جمع شن،اونم موبایل مسوول هماهنگ کننده بود.منم باهاش رفتم و خیلی خوش گذشت.

  7. 8 کاربر مقابل از آندرومدا عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #74
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1466
    نوشته ها
    226
    تشکر
    3,698
    تشکر شده 2,065 بار در 223 ارسال

    البته تمامی لحظات با ستاره ها زیبا و دلنشینه....اما شادترین لحظه ای که من داشتم در ارتفاعات شهرمان تا از نصفه های شب بودیم رصد ماه برای عید فطربود که من اولین نفر درمنطقه بودم که با کمک دوستان هلال ماه را رصد کردیم و از بودن عید مطمئن شدیم.وسریع با مرکزروئیت هلال تماس گرفتیم و گزارش دادیم.1ساعت بعد متوجه شدیم که صداسیما عیدو تبریک گفته.وخیلی از این اتفاق زیبا شاد مسرور شریم
    ویرایش توسط آسمون : 10-18-2011 در ساعت 03:24 PM
    امضای ایشان
    آفاق را گردیده ام، مهر بُتان ورزیده ام

    بسیار خوبان دیده ام، امّا تو چیز دیگری

  9. 10 کاربر مقابل از hadi soleimani عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #75
    کاربر جدید

    عنوان کاربر
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    شماره عضویت
    1619
    نوشته ها
    8
    تشکر
    23
    تشکر شده 78 بار در 9 ارسال

    خاطره اولین رصد من...
    من از بچگی عاشق آسمون بودم برای همین رفتم و توی کلاس های نجوم پژوهشسرای منطقه اسم نوشتم.درست مهرماه سال اول راهنماییم بود.خلاصه از اون روز که توی کلاسا شرکت میکردم با خودم عهد بستم که یه روز باید بزرگترین منجم دنیا بشم!!!این ماجرا گذشت، اولین رصدی که قرار بود برم6اسفند همون سال بود.خانواده من که خیلی نگران بودند اتوبوس وسط راه خراب نشه،من سرما نخورم و... گفتند نجوم بی نجوم و رصد هم بی رصد... منم حسابی غصه خوردم و از شانس من رصد به علت ابری بودن هوا لغو شد ولی من به خانواده در این باره چیزی نگفتم!!.دوروز بعد دستم شکست و حسابی تب کرده بودم،البته یکم هم خودم خودمو به مریضی میزدم!!!خانواده وقتی حال منو دیدند گفتند:بخاطر اینکه نذاشتیم بره رصد این طوری شده و بالاخره گذاشتند برم رصد . چون رصد 6اسفند لغو شده بود پژوهشسرا تاریخ رصد بعدی رو 20 اسفند مشخص کرد،مکان رصد کویر ورزنه بود،دست شکسته ی منم خوب شده بود و اولین رصدم رو این طوری و با این همه سختی گذروندم.البته باید بگم من هنوز هم برای اینکه یک رصد برم باید کلی التماس کنم و از همه چیز بگذرم ولی ارزشش رو داره...... نه؟؟؟
    این هم تصویری از تپه های ماسه ای ورزنه:

    خاطرات نجومی-copy-001-jpg

  11. 8 کاربر مقابل از m.bio7 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #76
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    شماره عضویت
    1668
    نوشته ها
    105
    تشکر
    743
    تشکر شده 689 بار در 92 ارسال

          رصد با بچه ها

    یه رصد رفته بودم نزدیک روستا داشتم با تلسکوپ آسمونو نگاه می کردم که دیدم دور تا دور من بچه های روستا جمع شدن و می خواستن از تو تلسکوپ آسمونو ببینن خیلی کوچولو بودن قدشون به تلسکوپ نمی رسید من مجبور شدم یکی یکی اونا رو بغل کنم تا از تو تلسکوپ آسمونو ببینن هیچی دیگه فردای اون روز علاوه بر آرتورز گردن دیسک کمرم پیدا کردم

  13. 11 کاربر مقابل از دختر ستاره عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #77
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    شماره عضویت
    1693
    نوشته ها
    75
    تشکر
    801
    تشکر شده 641 بار در 67 ارسال
    سلام
    این شرحی از رقابت صوفی شهداد در قالب شعره که البته سهراب سپهری بعدها از این شعر من اقتباس گرفته وسوره ی تماشا رو گفته(توضیحات در پانوشت)

    "سوره ی صوفی"

    به تلسکوپ سوگند
    و به اغاز رصد
    به طنین سوت داور از دور
    صوفی ای در راه است

    چشمهایم مثل یک تکه پفک پفدار بود
    من به انان گفتم:
    داوری در کنار شماست، که اگر لب بگشایید به کنار شما میاید

    وبه انان گفتم:
    همه چیز که رصد نیست، همچنانی که نجوم تنها نیست در بین علوم
    پی خوابی باشید، لحظه ها را به چراگاه فراغت ببرید

    ومن انان را به صدای سوت داور بشارت دادم
    وبه نزدیکی شام وبه افزایش هوش
    به صرف ساندویچ پشت سکوی اپتیکهاشان

    وبه انان گفتم:
    هر که بیدار بماند تا صبح، صورتش در وزش باد کویر ابدی خواهد مهند
    هر که با اقای امام دوست شود، خوابش اوایی ترین خواب جهان خواهد بود
    هرکه جرم از سر انگشت فضا برچیند، میبرد جایزه ها را اسان

    روی سکو بودیم
    کمی از چای نوشیدم گفتم:
    چشم را باز کنید، کمک داوری بهتر از من میخواهید؟؟؟؟
    می شنیدم که به هم میگفتند: جوک می گوید، جوک

    توی چشمی اجرامی میدیدند، لایت را بر دوش می اوردند، صدا میزدند: داور
    تا براشان ضربدری بگذارد، ردیف هاشان پر ضربدر باد

    چشممان را نبستیم، سرمان نرساندیم بر روی زمین
    ردیفشان را پر علامت کردیم، خوابمان را به صدای داور اشفتیم.


    پانوشت:"سوره ی تماشا" از هشت کتاب سهراب سپهری

    به تماشا سوگند
    وبه اغاز کلام
    وبه پرواز کبوتر از ذهن
    واژه ای در قفس است

    حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
    من به انان گفتم:
    افتابی لب درگاه شماست ،که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد

    وبه انان گفتم:
    سنگ ارایش کوهستان نیست،همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
    در کف دست زمین گوهر ناپیدایی ست،که رسولان همه از تابش ان خیره شدند
    پی گوهر باشید،لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید

    ومن انان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
    وبه نزدیکی روز،وبه افزایش رنگ
    به طنین گل سرخ پشت پرچین سخنهای درشت

    وبه انان گفتم:
    هرکه در حافظه ی چوب ببیند باغی،صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند
    هرکه با مرغ هوا دوست شود،خوابش ارامترین خواب جهان خواهد بود
    انکه نور از سرانگشت زمان برچیند،میگشاید گره پنجره هارا با اه

    زیر بیدی بودیم
    برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم،ایتی بهتر از این میخواهید؟
    میشنیدم که به هم میگفتند:سحر میداند،سحر

    سر هر کوه رسولی دیدند،ابر انکار به دوش اوردند
    باد را نازل کردیم،تا کلاه از سرشان بردارد،خانه هاشان پر داوودی باد

    چشمشان را بستیم،دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش
    جیبشان راپر عادت کردیم،خوابشان را به صدای سفر ایینه ها اشفتیم.
    امضای ایشان
    خدایا! خورشید را به من قرض میدهی؟

    از تو که پنهان نیست سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است...

  15. 15 کاربر مقابل از Mahtabe kavir عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  16. Top | #78
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    شماره عضویت
    1693
    نوشته ها
    75
    تشکر
    801
    تشکر شده 641 بار در 67 ارسال

    اولین رصد من:
    چند سال پیش بود که اولین رصدمو با اقای پیشگویی،بهرامی نژاد و ناظمی و یکسری از دوستان دیگه رفتیم کمپ کویری شهداد.
    اوایل شب بود که رسیدیم کمپ،هر کسی مشغول کار خودش بودو هر کسی به سمتی میرفت. از اونجایی که منو دوستام هیچ ذهنیت قبلی از اونجا نداشتیم وهیچ لامپ و نوری از همون ابتدا روشن نبود ما هاج وواج همدیگه رو نگاه میکردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم ببینیم اونجا چه جوریه
    رفتیمو رسیدیم به چند نفر که داشتن تکون میخوردن با گوشیمون نور انداختیم و کنارشون رفتیم ، هی دور سکوشون میچرخیدیم و میرفتیم تو کپر ومثل اونایی که یه چیزه تازه کشف کردن با هم بحث میکردیم که این چیه اینا اینجا چیکار میکنن یه دفعه خانمه گفت بچه ها اینا توشون چیزی نیست وما میخواهیم فقط وسایلمون رو توی کپر بذاریم. ما هنوز اکی نشده بودیم که کپر چیه و....که لامپا روشن شد!
    منو دوستام که فهمیدیم چه سوتی ای دادیم از خنده روده بر شدیم و دیگه رومون نشد تا صبح تو صورت اقای بهرامی نگاه کنیم.(هنوزم که هنوزه نمیدونم چی شده بود که اون شب ای کیو ما به صفر رسیده بود!!!!!!!)

    خلاصه تا اواسط شب مشغول رصد بودیم که به دلیل سرمای زیاد و لرزش دستان و.... رصدو تعطیل کردیم .دوستان یه اتیش خیلی بزرگ درست کردن که تا صبح دورش نشستیم و صحبت کردیم و خوراکیهامون رو با هم تقسیم کردیم و....

    روز بعد هم طبق رسوم یه سر رفتیم کلوتا که جاتون خالی از بس شن بازی کردیم تا چند وقت بعدش خودمون رو که میتکوندیم شن ازمون میریخت و هر چی میخوردیم مزه شن میداد!!!!

    خلاصه این بود خاطره ی اولین رصدم که جای همه خالی خیلی خوش گذشت.
    امضای ایشان
    خدایا! خورشید را به من قرض میدهی؟

    از تو که پنهان نیست سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است...

  17. 7 کاربر مقابل از Mahtabe kavir عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  18. Top | #79
    کاربر ممتاز
    کاربر جدید

    عنوان کاربر
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    شماره عضویت
    737
    نوشته ها
    699
    تشکر
    3,631
    تشکر شده 3,855 بار در 697 ارسال

    27 یا 28 مهر بود که اوایل شب دو تا از دوستانم که از فامیل های نسبتا دور من هم بودند آمدند تا با هم برویم بالای روستایمان و هم کمی با هم باشیم و کمی هم به آسمان نگاه کنیم( تقریبا هفته ای یک باراین برناممونه ) بگم که بالای روستای ما به کوه میرسه کلا یه منطقه ی کوهستانیه ، خلاصه یه زیر انداز با یه کتاب و دوچشمیم رو برداشتم و رفتیم به طرف کوه ، همیشه پای کوه در دشت کنار کوه که یه زمین فوتبال آنجا بود مینشستیم ، اما این بار رفتیم داخل کوه و تا جایی که نوری از شهر دیده نشه،( البته نور توی قسمت جنوبی آسمان زیاد بود ) رفتیم توی کوه و یه جای صاف گیر آوریم و آنجا نشستیم .

    برای اولین بار بود که نوار کهکشان رو میدیدم ! ( البته قبلا هم دیدم ولی با وضوح بسیار کمتر ) بسیار جالب بود ، اجرامی رو که قبلا رصد کرده بودم دوباره دیدم که بعضی هاشون واقعا رویایی بودن ، 4 تا از اجرام مسیه رو برای اولین بار دیدم که یکی از اونها از قدر 7 بود و برای من که تا حالا یه خوشه باز از این قدر ندیده بودم خیلی جالب بود ( در ارابه ران ) ، البته اجرامی که دوستان من رو خیلی به خودشون جلب کرده بودن آندرومدا و خوشه های xوh برساوش بودند .برای اولین بار تونستم آندرومدا و این دو خوشه رو با چشم غیر مسلح ببینم ولی انصافا آندرومدا از داخل دو چشمی رویایی بود و بسیار زیبا . چهره ی زیبای بعضی از صورت های فلکی واقعا به ما لذت میداد . چیزی که همیشه برام جالب بود این بود که داستان های صور فلکی رو برای خودم مرور میکردم و زیباتر این بود که دقیقا اون صورت هایی رو که در داستان بودند رو میتوانستم در کنار هم یا کمی دور تر ببینم . برای دوستان که میخواستم تعریف کنم دستم رو به طرف آسمان میگرفتم از ذات الکرسی و قیفاووس شروع میکردم ، دیگه همینطور میرفتم سراغ ادامه داستان در آندرومدا و قیطس و برساووش و اسب بالدار و ... .که همه در آسمان بودند .

    قبل از اینکه بر گردیم با هم سری هم به بالای یکی از تپه های اطراف زدیم تا نمایی از شهر را ببینیم ( حالا یه نفر نیست که به ما بگه شب تاریک با نور یه چراغ دستی بالای کوه رفتنتون مال چیه ، خوشبختانه بزها جای پای خود را صاف کرده بودند و ما به جز قسمتی از مسیرزیاد اذیت نشدیم ). بعد از کمی دیده بانی پایین آمدیم .

    وقتی که جبار از کوه بالا آمد ( دور ما کوه بود که در شرق و شمال ارتفاع بیشتری داشت ، کوه که نه ، بیشتر تپه) کم کم برگشتیم . شب جالبی بود .
    ویرایش توسط آسمون : 10-27-2011 در ساعت 04:56 PM دلیل: ویرایش ادبی
    امضای ایشان
    مستقبل این مجلس جز قصه ماضی نیست
    تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها

  19. 4 کاربر مقابل از solh عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  20. Top | #80
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز آوا استار
    کاربر برگزیده زمستان 91
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1461
    نوشته ها
    302
    تشکر
    7,289
    تشکر شده 2,676 بار در 337 ارسال

    خاطرات نجومی         
    بهترين خاطره ي من از نجوم
    مربوط به اولين رصد عمومی تو روز جهاني نجوم بود
    چون همه باهم با يه هدف اين كارو كرديم
    امضای ایشان


    به یاد ستار خان یگانه قهرمان آزادی ایران

  21. 4 کاربر مقابل از nakhodaye aseman عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 8 از 11 نخستنخست ... 4567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد