صفحه 7 از 8 نخستنخست ... 345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 71

موضوع: داستان های علمی - تخيلی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    Post داستان های علمی - تخيلی

    سلام خدمت دوستان آوا استاری

    همانطور که می دانید داستانهای علمی تخیلی همیشه نقش قابل توجهی در زمینه علم و پیشرفتهای آن بازی کرده اند و همه ما با این قبیل داستانها کم و بیش آشنا هستیم

    اکنون در این تاپیک قصد داریم به این گونه داستانها بپردازیم یعنی داستانهای علمی تخیلی مرتبط با نجوم، اما داستانهایی که به قلم خود اعضای محترم باشد و برای شروع داستان خود را در پستهای بعدی قرار خواهم داد
    ویرایش توسط Mostafa : 03-21-2013 در ساعت 04:56 PM


  2. Top | #61
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    تمدن گاهی می‌تواند پارادوکسی باشد که جایگاه فیزیکی انسان را به نقطه‌ی اوج و معنویت او را به حضیض‌ترین نقطه برساند. اما طبیعت چنین نیست. طبیعت حتی در درنده خویی نیز تعادل دارند. تمدن سیری ناپذیر است. بلند پرواز است و چاره‌ای جز این ندارد.
    دور نمای بلندی‌ها مثل سایه‌ای به نرمی در آغوش تاریکی ِاولین ساعات شامگاه مریخ فرو می‌رود. باور نمی‌کنی که نیاکانت شبیه ترین سیاره به زمین را با این همه زیبایی و جذابیت سمبل جنگ بنامند. تارسیس* با آن همه عظمتش شیفته‌ات می‌کند. مثل تاول بزرگی است که از خاک سرخ بیرون زده. قله‌ی الیمپوس، بزرگترین کوه آتشفشانی منظومه‌ی شمسی، صخره‌های کالدرا* با ارتفاع بلند و چشم انداز زیبایشان جذابیتی بی‌نظیر دارند. ذهنت دوربینی است که این زیبایی‌ها را ثبت می‌کند. می‌دانی وقتی به زمین برگردی، روزها و ماه‌ها و بلکه سال‌ها با خیال این زیبایی‌ها پیوندت را با مریخ حفظ خواهی کرد. بی‌شک در منظومه‌ی شمسی جنگ تنها در زمین معنی و مفهوم پیدا می‌کند. مکانی که قدرت، طبیعت و تمدن را بی رحمانه زیر سیطره‎‌ی خود می‌گیرد.
    مثل افسون زده‌ها روی چرخ زمخت بانویت نشسته ای. کیوراسیتی انگار دایه‌ای است که از خستگی کار روزانه در حالت نشسته روی شش پایش به خواب رفته‌ است. سر مکعبی شکلش با دوربین‌های متعدد، روی گردن میله‌ای‌اش سنگینی می‌کند. بازوهایش دو میله‌ی آهنین بدون عضله هستند که در پهلوهایش قرار گرفته‌اند. رنگ‌های زرد و سبز و آبی و سفید ساعت آفتابی‌اش که روی کتفِ چپش قرار دارد، توجه‌ات را جلب می‌کند. پیام صلحی از طرف زمینیان بر لبه‌های آن نوشته شده، که دیگر مریخ را ستاره‌ی جنگ نمی‌نامند و بشر تنها برای دست‌یابی به حیات به مریخ سفر می‌کند.

  3. کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  4. Top | #62
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    . نام مریخ به 16 زبان دنیا رویش نوشته شده. کلاف‌های سیم پیچی شده به مانند کلاف‌های عصبی هستند که در در جای- جایِ تنش دیده می‌شوند. علامت انرژی اتمی خالکوبی‌هایی به نظر می رسند که به یک رنگ و اندازه در بیشتر نقاط تنش نقش بسته‌اند.

    خورشید به تمامی در افق مریخ ناپدید شده. غروب برایت معنایی جز دلتنگی ندارد. فرقی نمی کند که غروب سرخ‌فام زمین باشد و یا غروب آبی یخ زده‌ی مریخ. تاریکی جایگزین غروب آبی شده. شب مریخ وهم انگیز و زیباست. سکوت فرمانروای مطلق است. چنان که می‌ترسی حتی سخنی با خیالت بگویی. به ناگاه دلتنگی‌ات تبدیل به شیفتگی می‌شود. نمی‌دانی به غرب بنگری یا به شرق. فوبوس* از مغرب آسمان مریخ ظهور می‌کند و دیموس* از مشرق. فوبوس بزرگتر است و نزدیکتر. دیموس کوچکتر است و دورتر. فوبوس جاذبه‌ای بی نظیر دارد. انگار می خواهد با بازدمی تو را به آهستگی در کامش بکشد. نمی‌توانی چشم از او بگیری. شنیده‌ای که فوبوس رابطه‌ای نزدیک و ویرانگر با مریخ دارد. سبب ویرانگری نزدیک شدن تدریجی فوبوس به مریخ است. بدون اینکه بخواهی ذهنت رابطه‌ی فوبوس و مریخ را تحلیل می‌کند. نتیجه‌اش همان است که همیشه به آن باور داری. نزدیکی اصلی است ویرانگر. فرقی نمی‌کند که نزدیکی در زمین باشد یا در مریخ. اصل ویرانگری، دوری از منجم را برایت قابل تحمل می‌کند. دوری و نزدیکی، فوبوس و دیموس دو روی یک سکه‌اند که دائم در هوای زندگان این جهان در حال چرخ زدن هستند. بی اختیار به یاد مردانی می‌افتی که دل در گرو دو زن، دو همسر دارند و به یقین دیموس در جایگاه همسر اول قرار دارد. دور از چشم و حقیر می‌نماید و فوبوس نورانی تر و نزدیک تر.

  5. کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  6. Top | #63
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    بر خلاف حکایت مردان دو زنه، که حکایتی است دردناک، هر دو قمر مریخ زیبا و افسون کننده‌اند و تو انگار شخصیتی هستی که سر از افسانه‌ها در آورده‌ای. افسانه‌ی اسطوره‌ای قیل قامیش دوباره در ذهنت جان می‌گیرند. انکیدو و قیل قامیشی که یکدل و یک زبان شدند. تمدن و طبیعت در هم گره خورد. اما در این یگانگی و یکدلی باز هم طبیعت بود که شکست خورد. انکیدو در ناخودآگاهش از اینکه به مبارزه با بخشی از خود بودگی اش، از طبیعتش به مبارزه می‌پرداخت، دچار ضعف و تردید شد و باز هم قیل قامیش که متمدن بود، او را به مبارزه با خود بودگیش سوق داد. و در این میان خومبابا نگهبان جنگل سدر کشته شد.*
    روی زانوی بانوی روبوتیک چمباتمه زده‌ و در تاریکی و ندانسته‌های ذهنت گم شده‌ای. به تشابه خود و فوبوس می‌اندیشی. فوبوس در مدار مریخ راه گم کرده و تو در مدار زندگی گم شده‌ای. به چهل میلیون سال دیگر فکر می کنی که فوبوس مثل آبشاری در اتمسفر مریخ فرو خواهد رفت و سیاره‌ی سرخ صاحب یک چاله‌ی زیبا و دیدنی خواهد شد. به یقین تو نمی‌توانی چهل میلیون سال دوام بیاوری. درگوشه‌ای از دلت پنهانی آرزو می‌کنی تو نیز مثل آبشاری بر سر منجم فرود آیی و او را در هجوم احساسات زلالت غرق کنی.
    کیوراسیتی به دستور خدایگانش همچنان در خوابی عمیق فرو رفته. و تو دلت می‌خواهد از تمام اصل های کلیشه شده فرار کنی...

  7. کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  8. Top | #64
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    تارسیس: مثل دملی از خاک سرخ مریخ بیرون زده. این تاول به قدری بزرگ است که از نزدیک قابل دیدن نیست. باید از دوردست به تارسیس بنگری. قطری حدود 500 کیلومنر و ارتفاعی معادل 10 کیلومتر دارد.
    الیمپوس: بزرگترین و عظیم ترین آتشفشان در منظومه‌ی شمسی به شمار می‌رود. قطر این کوه 500 کیلومتر و ارتفاعش 27 کیلومتر است.
    صخره‌های کالدرا: از زیباترین چشم اندازهای مریخ است. عرض مجموعه‌ی این صخره‌ها 90 کیلومتر و ارتفاع 6 کیلومتر که به صورت چاله‌هایی نابرابر به نظر می‌رسند.
    دیموس و فوبوس: دو قمر نورانی مریخ هستند فوبوس از مغرب طلوع می کند. بزرگتر و سریعتر از دیموس است. و دیموس از شرق طلوع می کند. دور است و حرکتش آهسته تر.
    *«قیل قامیش و انکیدو به دستور «شمش»، خدای خورشید به جنگ خومبابا» می‌روند. خومبابا عفریتی است که از جنگل درختان سدر خدایان نگهداری می‌کند.
    آن‌ دو قبل از سفر سختی که در پیش دارند، به دیدار مادر گیل‌گمش (ری‌شت) که روشن‌بین و داناست می‌روند. سپس با دعای خیر مادر و سالخوردگان «اوروک» برای مقابله با دشمن راهی می‌شوند.
    در ابتدا با پاسبان «هووه» روبرو می‌شوند و او را از پا درمی‌آورند. انکیدو بعد از این پیکار اولیه، احساس ضعف می‌کند و می‌خواهد که از ادامه‌ی راه خودداری کند که با تشویق گیل‌گمش دوباره به راه می‌افتد.
    گزیده ای از تحلیل داستان قیل قامیش. منبع: سایت شخصی آرش نور آقایی
    92.2.4

  9. کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  10. Top | #65
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    گیل...12
    جاودانگی
    زمان در مریخ کش می‌آید. به مانند مدار بیضی شکلش می‌باشد که از دو قطب کشیده می‌شود. کاش می‌شد زمان را نیز به مانند سایر اجرام سماوی با اسکَج نجومی رسم کرد. چشمانت را می‌بندی. زمان برایت در قالب خوشی ها، تلخی ها و روزمرگی‌ها معنی پیدا می‌کند. تلاش می‌کنی قالبی برای معانی زمان رسم کنی. اما رنگ‎ها جایگزین قالب‌ها می‌شوند. خوشی ها در رنگ‌های کم یاب زنده‌ می‌شوند. رنگ‌هایی که اسم ندارند. رنگ‌هایی که فقط از چشم‌خانه‌ی تو دیده می‌شوند. هیجان زده‌ات می‌کنند. قلبت را به تپشی مضاعف وا می‌دارند. تلخی‌ها رنگی کدر دارند. سیاهند. خاکستری‌اند. ضربان عادی قلبت را کند می‌کنند. روزمرگی‌ها به رنگ زندگی‌اند. رنگی که به چشم نمی‌آید. رنگی که تمام دنیا را پرکرده‌ است. می‌دانی هر چه تلاش کنی نمی‌توانی زمان را در قالب و فرم مشخصی جای دهی. خواب عمیق کیوراسیتی به دستور خدایگانش حوصله‌ات را سر برده. خدایگان ناسا دوراندیشند. نمی‌خواهند مقابله‌ی مریخ و زمین مشکلی در دریافت و ارسال پیام‌هایشان برای کیوراستی ایجاد کند. به همین سبب کیوراسیتی را به خوابی موقتی فرو برده‌اند. اکنون که طبیعت، مریخ را در حضیض و زمین را در اوج قرار داده، نا خواسته به اوج و حضیض انسان می‌اندیشی. تن بدون جرمت بر روح لامکانت سنگینی می‌کند. روحت آزرده تر از جسمت است. غمگینی. کاش می‌توانستی این غم درمان ناپذیر را که همیشه‌ی خدا، خانه‌نشین دلت هست، در زمین جا می‌گذاشتی.

  11. Top | #66
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    برای مدت اندکی هم شده، زمان رادر مریخ با رنگ‌های دلخواهت، با رنگ‌هایی که اسم ندارند، می سنجیدی. رنگ‌ها در مقابل هم صف
    کشیده‌اند. می‌خواهند برتری‌شان را به رخ همدیگر بکشند. مقابله‌ی رنگ‌ها، انگار رودر روییِ خوشی‌ها و ناخوشی‌هاست.
    مقابله‌ی زمین و مریخ آرزوهای دست نیافتنی را در ذهنت زنده می‌کند. می‌دانی که مقابله گاهی آسیب پذیر است. می‌خواهد مقابله‌ی زمین و مریخ با فاصله‌ی 56 میلیون کیلومتر باشد، یا مقابله‌ی دو انسان با عواطفی خود جوش به فاصله‌ی چند قدم. به مقابله‌ات با منجم می‌اندیشی. او، تجسم تعادل است. به آسمان تعلق دارد. مثل خود آسمان است. منجم دست بده دارد. چیزی طلب نمی‌کند. می‌دانی که مقابله‌ی تو و او مثل مقابله‌ی زمین و آسمان است. آسمان بی هیچ منتی می‌بارد. بخار شدن اصل تغییر ناپذیر زمین است و تعادل اصل اساسیِ مقابله. اگر مقابله‌ی زمین و مریخ از قراردادهای طبیعی فراتر رود، فاجعه‌ی طبیعی به بار خواهد آورد، و مقابله‌ی انسانی با یک گام به پیش، شاید انسان را به حضیض‌ترین جایگاه انسانی سوق دهد. با این همه گاهی دلت می‌خواهد آسمان مثل سیل بر سرت ببارد. تو را در خود غرق کند...
    چشمانت را می‌بندی. درک مکان کار مشکلی نیست. در مریخ هستی و بانو کیوراسیتی مثل مادری است خواب آلود که تو را روی زانوی سفتش نشانده. اما درک زمان برایت مثل خطای دید در تصویری است که شفاف نیست. نمی‌دانی در گذشته سیر می‌کنی، به آینده سفر کرده‌ای و یا در همین حالای زمان به سر می‌بری. نمی‌توانی درک کنی که تو در حال تغییر هستی و یا این زمان است که جریان دارد. یک لحظه از ایستادن زمان به وحشت می‌افتی. تصور واقعیتی بدون زمان.... اگر زمان بایستد، اگر نیرویی به اسم حرکت وجود نداشته باشد....تصور اینکه جهان مثل پرتگاه‌هایی عظیم فرو خواهد ریخت و دیگر هیچ رویدادی روی نخواهد داد چنان وحشتناک است که ترجیح می‌دهی چشمانت را باز کنی؛ زل بزنی به سایه‌ها‌ی کوه‌های دوردست را که بی شباهت به اهرام نیستند.

  12. Top | #67
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت نیز غیبش زده. اگر بود، شاید می‌توانستید زمان را در قالب نجوم بریزید . شاید می‌توانستید با کمک همدیگر اسکَجی نجومی نیز برای زمان رسم کنید. شاید خیالت هم در قالب تو فرو رفته‌ و با تو یکی شده. اکنون نیمی انسان و نیمی خیال هستی که روی چرخ کیوراسیتی کز کرده‌ای. نیمه‌ی خیالت دارد بی اختیار و بی‌وقفه می‌زاید. می‌آفریند. شاید خیالت نیز به مانند کیوراسیتی پیغامی برای خواب از خدایگانش دریافت کرده. برای لحظه‌ای احساس قدرت می‌کنی. با خود می‌اندیشی: « پس من هم در جایگاه خدایگانم، در جایگاه خدایگانی با اراده و تخیلی آزاد و دور از هر گونه بند و حصاری»
    به تضادهای خود با کیوراسیتی می‌اندیشی. تو و کیوراسیتی هر دو شخصیتی مؤنث هستید با تضادهایی غیر قابل اجتناب. ناسا با صرف هزینه‌ی میلیاردی بانویی روبوتیک می‌آفریند. برای پیدا کردن نشانه‌های حیات او را به مریخ می‌فرستد. تمام حرکات او را رهبری می‌کند. گام هایش را می‌شمارد. حرکات دست‌ها و پا‌ها و چشم هایش را کنترل می‌کند. خواب و بیداری‌اش را تنظیم می‌کند. کیوراسیتی بانویی است ساخته و پرداخته‌ی بشری با اذهان و دست‌های مردانه. واسطه‌ای است برای دست یابی به ورای طبیعت؛ تا این اذهان و دست‌ها از جایگاه انسانی‌شان فراتر روند و به الگوهای ورای انسانی و زمینی دست یابند

  13. Top | #68
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    بانو کیوراسیتی با یک تن وزن، تغذیه‌ای اتمی و با برخورداری از کارکردهای بی شمارش، شاهکار بشر هم باشد، در ناخودآگاه اذهان بشر نماد کوچکی است برای دست یابی به جاودانگی؛ و تو زنی هستی که جان داری. خیال داری. روح داری و اراده و آزادی عملت بزرگترین تضاد تو با بانوی روبوتیک است. تمامیت ذهن انسانی‌ات تابع ضعف‌ها و قدرت‌های بشری است. گاهی این تمامیت می‌تواند بر علیه معنویت و انسانیت باشد. خلاقیت‌ها در ذهن‌های آزاد می‌تواند منجر به فاجعه‌ای جبران ناپذیر باشد. خلاقیت آزاد و بدون مرز می‌تواند فاجعه‌ای هیروشیما و ناکازاکیِ دیگری بیافریند. خالقان کیوراسیتی به یقین آفریننده‌هایی با تمامیت ذهن انسانی و معنوی هستند و خلاقیت خود را در مسیر نابودی مریخ به کار نخواهند برد. بعد از زمین مریخ زیباترین سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی، مکانی برای تعامل علم و طبیعت است. مکانی برای تلفیق تمدن و طبیعت.
    در تمام طول حیات و آفرینش، جاودانگی از افکار و اذهان مردانه ریشه گرفته. زن با آفرینندگی‌اش نیازی به جاودانگی ندارد. تا زمانی که قدرت باروری و جفت گیری دارد، می‌تواند بیافریند. چیزی که خدایگان مردانه از آن بی بهره‌اند و همیشه به دنبال راهی هستند تا به جاودانگی برسند. دقیقا همان کاری که قیل قامیش پادشاه شهر اورک در اوج تمدن سومری‌ها انجام داد. فناپذیری نماد طبیعت، یعنی مرگ انکیدو قیل قامیش را واداشت تا به دنبال جاودانگی رود. با این همه قیل قامیش، شخصیتی که در بالاترین جایگاه تمدن قرار داشت، به مادرش، خدابانویش پناه می‌برد. از علم و حکمت و معرفت او بهره‌ها می‌گیرد. خواب‌هایش را مادرش تفسیر می‌کند. در مبارزه‌ی او با انکیدو مادر دانا و عاقلش راهی می‌یابد تا با انکیدو از در دوستی در آید. با او یکدل شود. قدرت افسار گسیخته‌ی قیل قامیش توسط مادر حکیم و دانایش به تغقل و رفتارهایی متعادل تبدیل می‌شود.

  14. Top | #69
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    پناه بردن به خیالات و تک گویی‌ات در تاریکی شبی مریخی بیهوده نبوده. اکنون به انتخاب هوشیارانه‌ی ناسا در آفریدن بانویی روبوتیک پی می‌بری. شاید بانو کیوراسیتی با باز آفرینی ترکیب خاک مریخ روزی نه چندان دور بتواند دریچه‌ای به آرزوی دیرینه‌ی بشر باز کند.
    از چرخ کیوراسیتی پایین می‌آیی. هوس پیاده روی داری. اما تاریکی و ناشناخته های مریخ مانعت می‌شود. از افتادن در گودال‌هایش می‌ترسی. چند قدم نرفته بر‌می‌گردی. هیکل آهنین کیوراسیتی در تاریکی حشره‌ای غول پیکر و آهنین به نظر می‌رسد. با همه‌ی این‌ها از کیوراسیتی ترسی نداری. دلت می‌خواهد این بانوی آهن دل را محکم بغل بگیری. حس عاطفی‌ات را با رفتار فیزیکی ات نشان دهی. نقاط مشترکتان تو را به او نزدیکتر می‌کند. کیوراستی در این مریخ درندشت تنهاست و تو در هیاهوی زمین همیشه‌ی خدا احساس تنهایی می‌کنی. دوباره روی چرخ کیوراسیتی می‌نشینی. بازوی کیوراسیتی را می‌گیری. می‌خواهی بازویش را دور کمرت حلقه کنی. بازوی بانویت تکان نمی‌خورد. تمام اراده‌ی بانو به دستور ناسا خواب رفته مطمئنی اگر خیال زلان درازت کنارت بود آرزوی می‌کرد به جای بازوی سرد و آهنی کیوراسیتی بازوی منجم دور کمرت حلقه زند. اما تو به تعادل می‌اندیشی. بازوی منجم دور کمرت عدم تعادلی است که می‌تواند تو را به سوی حضیض ترین جایگاه انسانی سوق دهد. می‌دانی که این عدم تعادل در هیچ زمان و مکانی اتفاق نخواهد افتاد. تنهایی‌ات را با زانوهایت بغل می‌کنی. غم، سایه‌های دور دست چشم‌انداز شبانه‌ی مریخ است. به دلت هجوم می‌آورد، سنگینی می‌کند.

  15. Top | #70
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    داستان های علمی - تخيلی         
    چشمانت را می‌بندی. باز می‌کنی، می بندی، دوباره باز می‌کنی. وسوسه‌ی روبرو شدن با وهم‌های شبانه‌ات را داری. می‌خواهی چشم در چشمشان بدوزی. نگاهشان کنی. وهم هایت مثل بلندی‌های مریخ از دوردست پا گرفته‌اند و دارند به سویت می‌دوند. می‌خواهی فریاد بزنی. می‌ترسی. با اینکه می‌دانی ترس رفتار عادی و اجتناب ناپذیر انسانی است، اما جسارت دیدن سایه‌های تاریک وهم انگیز را نداری. می‌خواهی به آغوشی مهربان و گرم پناه ببری. اما مریخ با نام و مکانی به نام آغوش بیگانه است. پناهگاهی غیر از چرخ سفت کیوراسیتی نداری. پلک‌هایت را روی هم می‌گذاری. تلاش می‌کنی بخوابی. اما سایه‌ها و تصاویر رهایت نمی‌کنند. صورت سایدونیا* از شیار پلک‌هایت به درون چشمانت می‌خزد. به صورتت زل می‌زند. با دیدن سایدونیا دست‌هایت از شانه‌هایت می‌آویزد و پاهایت کرخت می‌شود. قدرت تکان دادن انگشتت را هم نداری. زبانت قفل شده. نمی‌توانی حتی فریاد بکشی. سایدونیا نزدیک تر می‌شود. صورتش را به صورتت می‌چسباند. صورتش دو رنگ است. نیمی سفید و نیم دیگرش را سایه‌ای تیره پوشانده است. شبیه نارگیلی است که پوست کنده ‌باشند.
    وحشت زده چشمانت را به تاریکی باز می‌کنی. منجم روبرویت ایستاده. حتی در تاریکی نیز نگاه خیسش برق می‌زند. وحشت از سایدونیا به آرامشی باورنکردنی تبدیل می‌شود. لب‌های منجم تکان می‌خورد:« پرسیدی گیل یعنی چه؟»
    خورشید از نقش های گل- گلی پرده‌ی توری پنجره به اتاقت سرک کشیده. خودسرانه روی بالشت، و گیس‌های آشفته‌ات می‌رقصد....

    92.2.13

صفحه 7 از 8 نخستنخست ... 345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رصد ماه گرفتگی -19 آذر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 41
    آخرين نوشته: 04-28-2021, 02:45 PM
  2. معرفي كمپاني سلسترون
    توسط Zalim Koylakayev در انجمن تلسکوپ ها و دوربین های دوچشمی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 01-20-2013, 08:34 PM
  3. گشت رصدی ، قصر بهرام - 28 و 29 مهر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 180
    آخرين نوشته: 10-30-2011, 12:24 AM
  4. اولین نمايشگاه گروهي عكس آوااستار (تابستان90)
    توسط Mostafa در انجمن گپ های آوااستاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 08-16-2011, 03:32 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد