صفحه 6 از 8 نخستنخست ... 2345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 71

موضوع: داستان های علمی - تخيلی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    Post داستان های علمی - تخيلی

    سلام خدمت دوستان آوا استاری

    همانطور که می دانید داستانهای علمی تخیلی همیشه نقش قابل توجهی در زمینه علم و پیشرفتهای آن بازی کرده اند و همه ما با این قبیل داستانها کم و بیش آشنا هستیم

    اکنون در این تاپیک قصد داریم به این گونه داستانها بپردازیم یعنی داستانهای علمی تخیلی مرتبط با نجوم، اما داستانهایی که به قلم خود اعضای محترم باشد و برای شروع داستان خود را در پستهای بعدی قرار خواهم داد
    ویرایش توسط Mostafa : 03-21-2013 در ساعت 04:56 PM


  2. Top | #51
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    مبهوت پیکری آهنین شده‌ای. تاکنون با بانویی از جنس آهن و اتم نشست و برخاست نداشته‌ای. نمی‌دانی آداب معاشرت با بانوان روبوتیک چگونه است. دوست داری با کیوراسیتی به مانند یک ملکه رفتار کنی. اما مشکل اینجاست که نمی دانی با یک ملکه چگونه باید معاشرت کرد. خیالت میان افکار شیرینت شیرجه می‌رود:
    «فکر نمی‌کنی ناسا طرح گردنش رو از زرافه گرفته؟»
    نگاهی خشمگین به خیالت می‌اندازی. می‌خواهی تهدیدش کنی که اگر به حرف‌های نیش‌دارش ادامه دهد، از همراهی با او منصرف خواهی شد. اما می‌دانی که عاقلانه نیست خیالت را، تنها رفیق لحظه‌های تنهایی‌ات را، همسفر مریخت را از خود دور کنی...
    اخم می‌کنی. خیالت چشمکی می‌زند:
    « باز ما یه حرف حساب زدیم و حسابِ شما به هم ریخت!!!»
    به آهستگی به سوی کیوراسیتی می‌روی. جثه‌ی عظیمش چنان با وقار روی شش پایش ایستاده که انگار فرماندهی قوی وبا اراده است. خیالت می‌گوید:« هیپولیته‌*ای روبوتیک »
    « نه... کیوراسیتی جنگجو نیست. نمی تونه هیپولیته باشه. بهتره بگی هوپاتیا* »
    « این هم یه چیزی. چون با علم سرو کار داره، هوپیاتیا بهش میاد»
    هر چه نزدیکتر می‌شوی دلهره و اضطرابت بیشتر می‌شود. به خیالت نیز سرایت می‌کند:
    «اگه تو رو نشناخت چی؟»
    خیالت حق دارد نگران باشد. دوباره با اضطراب می‌گوید:
    «اگه فکر کنه تو یه مریخی هستی و عکس هاتو به زمین مخابره کنه چی؟»
    شیطنتت گل می‌کند:
    « وااااای ... چه کیفی داره دانشمند های ناسا منو با یه مریخی عوضی بگیرند...»


  3. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #52
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت ابرو در هم میکشد. تو سبکبال به راهت ادامه می‌دهی. دیدن کیوراسیتی و سرخی خاک مریخ هیجان‌زده‌ات می‌کند. در طبیعت بکر و دست نخورده‌ی مریخ به تنهایی به نماد تمدنی نزدیک می‌شوی که از سوی آفریننده‌هایش، هدایت می‌شود. قیل قامیشی که به هیئت بانویی روبوتیک در آمده و در نوع خود بی‌نظیر است. بانویی که نماد تمدن و تکنولوژی است. نبض زندگی و حرکتش را خدایان ناسا در دست دارند. چند متر مانده، انگار کیوراسیتی متوجه حضورت می‌شود. گردن ظریف و زیبای فلزی‍ اش را می‌چرخاند. در یک لحظه فلاش دوربین‌های بازوها و سر کیوراسیتی شروع به کار می‌کنند و نور سفید بر سر و تنت می‌بارد. مبهوت این حرکت کیوراسیتی شده‌ای. می‌خواهی نزدیکتر بروی. خیالت فریاد می‌زند:
    « نزدیکش نرو... نزدیکش نرو!»
    ماتت برده. خیالت دوباره با صدایی لرزان و هیجان زده می‌گوید:
    « مگه نمی‌دونی سوختش اتمی یه؟!»
    «آه...»


  5. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #53
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    سر جایت خشکت می‌زند. می‌دانی که نزدیک شدن به سوخت اتمی به معنای آلوده شدن به اشعه‌‌های سرطان زاست. از اشعه ترسی نداری. چرا که در محل کارت در آزمایشگاه هفته‌ای یکی دو روز با اشعه‌ی گاما سر و کار داری. از وقتی که کیوراسیتی را شناختی، تعلق خاطر بیشتری به دستگاه گاماکانتر* در محل کارت پیدا کرده‌ای. گاهی دور از چشم همکارت با دستگاه گاماکانتر هم کلام می‌شوی. وقتی از بانو کیوراسیتی برایش می‌گویی، شکل عبوس و زمخت گاماکانتر تغییر می‌کند. نرم و خوش قیافه می‌شود. حتی بعضی وقت‌ها دور از چشم همکارت لبخندی به رویت می‌زند و گاهی نیز چشمکی چاشنی لبخندش می‌کند.


  7. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #54
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    بگذار خیالت هر چه می‌خواهد بگوید. همچنان که مبهوت بانوی یک تنی زیبا و روبوتیک هستی به او نزدیک می‌شوی. مثل زنی آداب دان دست به سویش دراز می‌کنی. کیوراسیتی با تمام چشم‌هایش به تو زل می‌زند. مدتی طول می‌کشد اما بالاخره بازوهای کیوراسیتی می‌چرخد. دستی روبوتیک به سوی دست تو دراز می‌شود....

    91.12.28
    قیل: در زبان سومری به معنی ادا کردن
    اوروک: پایتخت و مقر حکومتی قیل قامیش( شهری که نماد مدنیت سومری ها نامیده می شود)



  9. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #55
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    هیپولیته: ملکه و رهبر زنان جنگجوی شهر آمازون در اسطوره های یونان. این زنان برای اینکه از تیر و کمان را براحتی استفاده کنند، سینه ی خود را می بریدند. سالی یکبار برای باروری زنان دروازه ی شهر را باز می کردند. تنها نوزادان دختر را در شهر آمازون پرورش می‌دادند.
    هوپاتیا: زنی یونانی که به عنوان نخستین زن برجستهٔ ریاضی‌دان شناخته می‌شود. او استاد فلسفه در شهر اسکندریه بود و در علم نجوم تبحر داشت. وی در دوران حکومت روم بر مصر در اسکندریه زندگی می‌کرد و به دست مسیحیان و با تحریک کلیسا به اتهام جادوگری کشته شد.
    گاماکانتر: دستگاهی است که برای آنالیز هورمون‌های تیروئید و بعضی هورمون‌های دیگر مورد استفاده قرار می‌گیرد. جهت آنالیز هورمون‌ها از ید 125 که اشعه‌ی گاما ساطع می‌کند استفاده می‌کنند.


  11. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #56
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    گیل...10
    غروبی آبی رنگ
    کنار بانوی محبویت ایستاده‌ای. می‌خواهی بازویت را به بازویش تکیه دهی. دو دلی. نمی‌دانی عکس‌العمل کیوراسیتی چه خواهد بود. هنوز همدیگر را خوب نشناخته‌اید. ذوق زده‌ای که حضور تو را به راحتی قبول کرد.
    کیوراسیتی بانوی روبوتیک بی نظیری هم باشد، مثل خدا بانوان اسطوره‌ای آفریده نشده، مادر کیوراسیتی، دست‌ها و مغزهای دانشمندان است. بانوی روبوتیک، خدایگانی انسانی دارد که او را تکه- تکه، جزء به جزء آفریده‌اند. هر جزئی از تن و عقل و هوشش توسط دانشمندی طراحی و ساخته شده. می‌دانی که تمام دستورات برای اجرای برنامه‌ها و کارها از ناسا مخابره می‌شود. 7 دقیقه طول می‌کشد تا پیام‌های زمین به کیوراسیتی مخابره شود. اما پیام‌های مغز تو بدون صرف ثانیه ای در گستره‌ی تنت مخابره می‌شود. خیلی دلت می‌خواهد بدانی کدام جزء از تن کیوراسیتی توسط دانشمندان ایرانی طراحی و ساخته شده. اگر می‌دانستی مطمئنا احساس نزدیکی بیشتری با آن اجزا می‌کردی. شاید می توانستی مهربانتر و با احساس تر دست به این عضوها بکشی. خیالت می‌گوید: « اینطوری نگاه کردن به مسئله احمقانه است. چون کیوراسیتی یه روبوت واحد هست . شخصیتی است که از کار گروهی آفریده شده»


  13. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #57
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    کیوراسیتی خیلی باهوش است. درست عین خیالت؛ تا کاری، حرفی به فکرت می‌رسد، قبل از تو متوجه می‌شود. انگار حس می‌کند که می‌خواهی به او تکیه دهی. بازویش به آرامی مثل حلقه‌‌ای فلزی دور کمرت می‌پیچد. تو را به سوی خود می‌کشد. تو ضمن اینکه کمی ترسیده‌ای تنت را در حلقه‌ی بازوی کیوراسیتی رها می‌کنی. خیالت باز هم زبان درازی می‌کند:« کاش به جای کیوراسیتی بازوی منجم...» دست بر دهان خیالت می‌گذاری. دلت می‌خواهد بگویی:« خفه شو! ساکت باش» اما از ترس اینکه کیوراسیتی فکر کند این حرف‌ها خطاب به اوست، لبهایت را به هم می‌دوزی. خیالت تنگی نفس می‌گیرد. کیوراسیتی تو را به آرامی روی چرخ جلوی سمت چپش می‌نشاند. با اینکه نشیمنگاهت روی چرخ زیگزاگی و سفت او درد می‌گیرد، اما حس می‌کنی روی زانوی زمخت مادری دلسوز نشسته‌ای.
    برای یک لحظه تو و خیالت از تعجب خشکتان می‌زند. چشمان خیالت چنان باز شده که کم مانده از حدقه در آید. خورشیدی که در آسمان سرخ مریخ به آرامی در زیر افق در حال ناپدید شدن است، به رنگ آبی است. توپی یخی و آبی رنگ در میانگاه آسمان. دهانت بار می ‌ماند از شکوه خیره کننده‍اش. انگار نگاهت در دریایی دور دست مدفون می شود. با بدگمانی به خیالت خیره می‌شوی. خیالت متعجب است. دست و پایش را گم می‌کند:« نگو که تقصیر منه... من هم نمی‌دونم چه اتفاقی داره می‌افته...»
    چشم به کیوراسیتی می‌دوزی. دنبال دهانش می‌گردی تا آبی شدن خورشید را برایت توضیح دهد. کیوراسیتی دهان ندارد. و تو هاج و واج مانده‌ای.

  15. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  16. Top | #58
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    کیوراستی متوجه تعجبت شده. بازوهایش تکان می‌خورد. دست‌های روبوتیکش را که بی شباهت به گیره‌ نیست، در دو طرف جمجمه‌ات، روی گیجگاهت می‌گذارد. وزوزی در کاسه‌ی سرت می‌پیچد. کیوراسیتی فرهنگ لغات و اصطلاحاتش را به کار می‌اندازد. دانشش را در مورد غروب خورشید مریخ به ذهنت منتقل می‌کند. تازه می‌فهمی که چرا غروب خورشید دز زمین زرد مایل به قرمز و در مریخ آبی است. اکنون کیوراسیتی نه قیل قامیشی متمدن، بلکه معلم روبوتیکی است که پدیده‌ای شگفت انگیز را به روش خودش در ذهنت حک می‌کند. تو بدون اینکه کتابی بخوانی به راحتی می‌فهمی که چرا غروب خورشید در مریخ آبی رنگ است: «ذراتی که در اتمسفر زمین وجود داره، باعث می شه نور آبی رنگ پخش بشه. وقتی پرتوی از نور به گرد و غبار اتسمفر زمین برخورد می‌کنه، نور با طول موج آبی از مسیرش منحرف می‌شه و به طور نامنظم در هوا پخش می‌شه. از سطح زمین به آسمان که نگاه می‌کنی، به رنگ آبی دیده می‌شه و نور خورشید که رنگ آبی‌اش فیلتر شده، به رنگ زرد دیده می‌شه و هر چه غروب خورشید بیشتر ، طول موج آبی هم بیشتر فیلتر می‌شه و غروب خورشید از رنگ زرد به قرمز متمایل می‌شه. و در مریخ کاملا بر عکس زمین گرد و خاک قرمز رنگ در اتمسفر پخش می‌شه . وقتی به آسمان مریخ نگاه می‌کنیم، به رنگ قرمزه. با فیلتر شدن طول موج قرمز، طیف آبی می‌مونه و غروب خورشید به رنگ آبی دیده می‌شه. اما جو مریخ رقیقه و قطر غروب خورشید آبی رنگ مریخ، از قطر غروب خورشید زرد رنگ زمین کمتره.»
    نگاه سپاسگزارت را به چشمان کیوراسیتی می‌دوزی. نمی‌دانی کیوراسیتی با چه زبانی این پدیده‌ی شگفت انگیز را در گوشت زمزمه کرد. زیر لبت زمزمه می‌کنی: « شاید زبان فرازمینی است. کاش همه‌ی معلم ها مثل کیوراسیتی بودند»


  17. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  18. Top | #59
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت در نهایت شگفتی به تو و کیوراسیتی زل زده:« نه دی؟ قولاغیوا قوش دیلی اوخویور؟*»
    نیشت تا بناگوش باز می‌شود. این بار کیوراسیتی است که به لب‌ها ودندان‌های سفیدت زل زده. غمی نوستالژیک در روح و تن بدون جرمت می‌پیچد. نمی‌خواهی حتی پیش خیالت اعتراف کنی که چقدر دلتنگ منجم هستی. به بازوی سرد و آهنین کیوراستی تکیه می‌دهی. چشم می‌دوزی به غروب یخ زده و آبی مریخ. دلتنگ رنگ گرم خورشید زمین می شوی. دلتنگ صدای اذان و مناره‌های زمین....


    :« نه دی؟ قولاغیوا قوش دیلی اوخویور؟»: چیه؟ داره عاشقانه تو گوشت پچپجه می‌کنه؟
    92.1.31



  19. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  20. Top | #60
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    داستان های علمی - تخيلی         
    گیل ...11
    بانوی روبوتیک من
    بانوی روبوتیک ساکت است. هنوز فرمانی از ناسا برایش مخابره نشده. تو روی چرخش و یا به قول خیالت، روی زانویش کز کرده‌ای. فکرت هزار راه می‌رود. به تشابهات و تفاوت‎های فردی خود با کیوراسیتی فکر می‌کنی. او بانویی است که از زنانگی‌اش تنها اسمش را یدک می‌کشد. و تو زنی هستی که پشت پا به زنانگی مرسوم در باورهای مردمت زده ای. هر دو آفریده شده‌اید. او برای تحقق بلند پروازی‌های علم و تو از عادی ترین رفتار طبیعی انسان‌ها زاده شده‌ای. هرچند او بانویی اتمی و قدرتمند است. اما از خود اراده‌ای ندارد. خدایگانش هدایتش می‌کنند. راهش می‌برند. برای تمام حرکاتش برنامه‌ریزی می‌کنند. اما تو زنی هستی که اراده داری. می‌توانی بال خیالت را تا درودست ها بگشایی. حتی می‌توانی در مریخ قدم بزنی، بدوی. آواز بخوانی. در سرمای منفی 55 درجه تن بدون جرمت را به بازوهای آهنی کیوراسیتی بسپاری. روی چرخ سفت و کد دارش بنشینی و به تفاوت‌های خود با او فکر کنی. حتی می‌توانی تا خود خورشید بروی و نسوزی. بین تو و کیوراسیتی فاصله‌ای است به نام اراده و تخیل و قدرت آفرینندگی.
    زل زده‌ای به خورشیدی آبی رنگ، که به آهستگی در افق مریخ ناپدید می‌شود. به نقطه‌ی اوج و حضیض انسان فکر می‌کنی

صفحه 6 از 8 نخستنخست ... 2345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رصد ماه گرفتگی -19 آذر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 41
    آخرين نوشته: 04-28-2021, 02:45 PM
  2. معرفي كمپاني سلسترون
    توسط Zalim Koylakayev در انجمن تلسکوپ ها و دوربین های دوچشمی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 01-20-2013, 08:34 PM
  3. گشت رصدی ، قصر بهرام - 28 و 29 مهر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 180
    آخرين نوشته: 10-30-2011, 12:24 AM
  4. اولین نمايشگاه گروهي عكس آوااستار (تابستان90)
    توسط Mostafa در انجمن گپ های آوااستاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 08-16-2011, 03:32 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد