صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 71

موضوع: داستان های علمی - تخيلی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    Post داستان های علمی - تخيلی

    سلام خدمت دوستان آوا استاری

    همانطور که می دانید داستانهای علمی تخیلی همیشه نقش قابل توجهی در زمینه علم و پیشرفتهای آن بازی کرده اند و همه ما با این قبیل داستانها کم و بیش آشنا هستیم

    اکنون در این تاپیک قصد داریم به این گونه داستانها بپردازیم یعنی داستانهای علمی تخیلی مرتبط با نجوم، اما داستانهایی که به قلم خود اعضای محترم باشد و برای شروع داستان خود را در پستهای بعدی قرار خواهم داد
    ویرایش توسط Mostafa : 03-21-2013 در ساعت 04:56 PM


  2. Top | #41
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت از ته دل می‌خندد:
    «حالا تو کیوراسیتی رو تو این مریخ درندشت پیداش کن، دیدن زبونش پیشکشت!»
    خیالت از فکرت آویخته. به رنگ و جنس و اصوات زبان بانوی روبوتیک می‌اندیشد. تو با شگفتی به شباهت رودخانه ها و دریاچه‌های خشک در زمین و مریخ می اندیشی. همچنان خستگی ناپذیر در بستر قدیمی دریاچه‌ای و شاید رودخانه‌ای بدون آب، به سوی کیوراسیتی رهسپاری. تلاش می‌کنی پاهایت را دقیقا روی رد پاهای او بگذاری. اگر زبان مورس را آموخته بودی، اکنون می‌توانستی رمز رد چرخ‌های کیوراسیتی را بگشایی و پیامی را که او روی زمین تفتیده‌ی مریخ نقش می‌زند، براحتی بخوانی. چشم به خاک سرخ فام دوخته‌ای . تشنه‌ای. هوس جرعه‌ای آب خنک می‌کنی. سرچشمه‌ی تمام آب‌های خشک شده در ذهنت می‌جوشد. خیالت را متوجه سنگ‌ها، ماسه‌ها و سنگ دانه‌های گردی می‌کند که روزگاری در دل آب قل می‌خوردند، شسته و رفته می‌شدند. سنگ دانه‌های گرد با زبانی سلیس و روان با چشمانت سخن از روزگاری می‌گویند که نغمه‌ی آب، سکوت مریخ را در هم می‌شکست. باز هم فکرت به سوی زمین پر می‌کشد. خیالت روی دریاچه ای می‌نشیند که اکنون قربانگاه فلامینگوهاست و قوچ های وحشی پیش مرگش شده‌اند. طبیعت نیز ناباورانه، حیران و سرگشته مرگ دریاچه را فریاد می‌زند. فریادی که هیچ زبانی را یارای ترجمان کلامش برای گوش‌های نا شنوا نیست. همیشه فکر می‌کردی مرگ به رنگ سیاه است. اما حالا مطمئنی که رنگ سفید صلح نیز می تواند ارمغان مرگی دردناک و بی صدا باشد. خیالت با صدایی گرفته و غمگین می‌گوید:
    « فکر کن روزی برسه که مریخی ها هم یکی مثل کیوراسیتی بفرستند برای کاوش روی دریاچه مون؛ که از سنگ نمک ها و باتلاق های نمکی اش نمونه برداری کنه و دنبال منشاء خشکی اش بگرده.»


  3. 4 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #42
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت با هر کلامش نمک روی زخمت می‌پاشد. دلت می‌خواهد ساکتش کنی. از ساعت آفتابی بانو کیوراسیتی حرف می‌زنی. از رنگ هایش می‌گویی، از قرمز و آبی و زرد و سبز ؛ از پیامی که با خود به مریخ برده حرف می‌زنی و اینکه مریخ دیگر ستاره‌ای سرگردان که پیام آور جنگ خدایان باشد، نیست و اینکه ما آرزوی سفری خوش را به مریخ داریم....
    هر چقد هم که ساعت آفتابی رنگارنگ و فانتزیِ بانوی روبوتیک در گوشه‌ای از چشم‌خانه‌ی خیالت جان بگیرد، هنوز هم دریاچه‌ی در حال مرگ در گستره‌ی نگاه اوست. با خشمی پنهان می‌گوید: «مرگ دریاچه چه ربطی به ساعت آفتابی داره؟»


  5. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #43
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    فکر می‌کند بی خیال و بی عرضه‌ای. نمی دانی به چه زبانی به او بفهمانی که تو نیز به مانند مردمت،درد دریاچه ی در حال احتضارت لحظه- لحظه روی دلت تلنبار می‌شود. تلاش می‌کنی احساست را نسبت به دریاچه‌ی در حال مرگ با زبان فرا زمینی به خیالت بفهمانی. اما هنوز در اول راهی. و باید تلاش کنی الفبای زبان فرا زمینی را نیز به مانند الفبای زبان مادری ات بدون درس و مدرسه یاد بگیری.
    در حالی که روی خاک سله بسته‌ی خلیج "چاقوی زرد" به سوی کیوراسیتی رهسپاری، به آخرین قطره‌های آبی فکر می‌کنی که زیر تیغ تیز آفتاب خشک شدند. به ناگاه زانوانت می‌لرزد. در فاصله‌ی نه چندان دوری، بانوی روبوتیک را می‌بینی که کنار سنگواره‌ای ایستاده. دست و دلت نیز به لرزه می‌افتد. خیالت محو تماشای او شده. با دستپاچگی می‌پرسی:
    « حالا که داریم می‌رسیم پیش کیوراستی، با چه زبونی باید باهاش صحبت کنم؟»
    خیالت با خونسردی می‌گوید:
    « با زبان فرازمینی...»


    *ساروج: خمیری که از آهک خاکستر درست می‌شود.در ساختمان سازی کاربرد دارد.
    *زِفت:قیری که از نفت گرفته می‌شود. صمغ، ماده‌ی سیالی که از درخت صنوبر بیرون می‌آید . خشک شده‌اش را زفت می‌گویند.
    *انکیدو وقتی در زور آزمایی بر قیل قامیش باخت، گریه کرد و طبیعت تسلیم تمدن شد.
    *Yellow knife یا خلیج چاقوی زرد مکانی است که در مریخ نامگذاری شده و مسطح تر از دره‌ی گیل است.
    رقیه کبیری 91.11.26




  7. 5 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #44
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    کیل...8

    رد پا
    به گره خوردن دم و بازدم می‌ماند. به مانند در آمیختن طبیعت و تمدن نیست. زبان و زمان در مریخ همانند دو حلقه‌ی زنجیر نامرئی چنان در هم تنیده‌اند که کلام نیز نمی تواند گویای این درهم تنیدگی باشد. اما تو با تمام وجود حسش می‌کنی. شاید والاتر از یک حس باشد. با هر قدمی که به سوی کیوراسیتی بر‌می‌داری، زبان و زمان مثل روحی از خاک سرخ مریخ برمی‌خیزد و عشقه وار از نوک انگشتانت به تن بدون جرمت، رو به سوی ذهنت بالا می‌رود. حتی دور خیالت نیز می‌پیچد. ذهنت ترجمان زبان فرازمینی می‌شود. زبانی که با سفرت به مریخ، یاد گرفتن الفبایش را آغاز کرده‌ای.
    حساب زمان از دستت در رفته. از آنجایی که مریخ در مداری بزرگتر تر از زمین به دور خورشید می‌چرخد، و هر بار چرخشش معادل 678 روز زمینی طول می‌کشد، نمی‌دانی چندمین روز از روز مریخی است؛ و زمین چندمین روز تقومیش را ورق می‌زند. شوقی که برای دیدن کیوراسیتی داشتی، اکنون با دیدن جثه‌ی یک تنی او در فاصله‌ای نه چندان دور تبدیل به تشویشی شیرین و دلچسب شده. بی اختیار دلتنگ منجم می‌شوی. گاهی نمی‌دانی دلتنگی‌هایت از چه قماشی هستند. زمینی‌اند یا فرازمینی. چنان بر روحت سنگینی می‌کند که دلت می‌خواهد قالب زمینی‌ات را رها کنی و پر بکشی به سوی هر چیزی که فرا تر از زمین و زمینی است. گاه گاهی چنان دلتنگ می‌شوی که آرزو می‌کنی هر چیزی ، هر حسی که جاذبه نام دارد، نیست و نابود شود.

  9. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #45
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت می‌گوید:
    «خودخواه!... چه فکر احمقانه ای!!!....؟» بعد با تمسخر تکرار می‌کند:
    «جاذبه نیست و نابود شود!!!!! ول کن این حرف‌های رمانتیک رو....انگار یادت رفته کجایی؟ تو مریخ که این حرف‌ها خریدار نداره....»
    سکوت می‌کنی. مجبوری با دلتنگی‌هایت کنار بیایی. همیشه تلاش می‌کنی همزیستی مسالمت آمیزی با دلتنگی‌هایت داشته باشی. اما زمانی پیش می‌آید که می‌خواهی عطای زیستن را به لقایش ببخشی. خیالت گاهی قبل از تو دلتنگی‌هایت را حس می‌کند. هر دو چنان در هم تنیده‌اید که نمی‌توانید بدون هم دیگر سر کنید. زبان خیالت گاهی زنبور عسلی است که نیش شیرینش تا هسته‌ی سلول‌های عصبی‌ات را می‌سوزاند. هیچ مرهمی را یارای درمان این نیش نیست...
    با دیدن جثه‌ی باشکوهِ کیوراسیتی در فاصله‌ای نه چندان دور، تشویش شیرین و دلچسب تو به خیالت نیز سرایت کرده. این بار یادش می‌رود نیش بزند. اما با آب زیرکاهی می‌گوید:
    «کاش منجم اینجا بود»
    زبانت بی‌اختیار می‌چرخد. با زبان زمینی می‌گویی:
    « خیلی دلتنگشم»
    صدای بمی که از خنجره‌ات خارج شده، دوباره با هوای رقیق مریخ برخورد می‌کند. تُن صدایت زیر می‌شود. باز هم اسلوموشنی جیغ- جیغو به گوشت می‌خورد. انگار دیاپازونی نزدیک گوشت با لرزه می‌گوید:«خخخخیییییللللییی ی ددددللللتتتتننننگگگگگشششش مممم....»

  11. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #46
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    نیش خیالت تا بنا گوشش باز می‌شود. تا به حال فکر نکرده بودی که خیالت نیز دهان داشته باشد. روی بر‌می‌گردانی. دلتنگی‌ات برای منجم بیشتر می‌شود. نمی‌دانی اکنون کجاست. شاید او نیز از سوی دیگر مریخ دارد به دیدن کیوراسیتی می‌آید. نمی‌خواهی منجم را به دایره‌ی خیالت راه دهی. خوش نداری او نام منجم را بر زبان بیاورد.
    «فکر می‌کنی دهن کیوراسیتی چه شکلی یه؟»
    «هیم؟؟؟...»
    خیالت یکه خورده. هنوز هم دارد به منجم فکر می‌کند. گیج و منگ جوابت را می‌دهد:
    « مثل دهن یه بانوی روبوتیک یک تنی...» نیشخند می‌زند:« حالا چی شد که به فکر دهن کیوراسیتی افتادی؟»
    و تو همچنان زل زده‌ای به دهانی که تا به حال متوجهش نشده بودی. ته دلت می‌گویی:
    « چه تشابهی! درست مثل دهن ....»
    خیالت با نگاهی مشکوک براندازت می‌کند. به پچپچه‌ی تو و دلت گوش می‌خواباند. فکرت را نیمه کاره رها می‌کنی. محبوری در مریخ نیز با تنها کسی که همراهی‌ات می‌کند، همزیستی مسالمت آمیز داشته باشی.

  13. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #47
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    همچنان که به سوی کیوراسیتی رهسپاری، به قطعه قطعه‌ی تنش فکر می‌کنی. پاهایش، باتری اتمی‌اش، که برای تغدیه‌ی چندین و چند ساله‌اش در جایی شاید به اسم معده کار گذاشته‌اند. مطمئنی که ناسا هیچ کدام از نمادهای ظاهری زنانگی را برایش طراحی نکرده. قبل از اینکه به مریخ سرک بکشی، عکسش را دیده‌ای. شاید ناسا مدل گردن باریکش را از شترمرغ الگو برداری کرده. به بازوهای بدون عضله‌اش فکر می‌کنی که به راحتی به هر سمت که بخواهد می‌چرخد. به صورتش، به گوش‌هایش، گونه‌هایش، چشم‌های بی‌شمارش .... نمی‌توانی در چشم اندازی که پیش رویت داری، چشم از هیبت باشکوهش برگیری. رو به خیالت می‌گویی:
    «چه خوب می‌شد ناسا برای کیوراسیتی مو هم طراحی می‌کرد...»
    «خوب! حالا که طراحی نکرده، فکر کن کیوراسیتی هم از نسل زیبارویان مصریِ زمان سینوهه است»
    حرف نیش دار خیالت را نشنیده می‌گیری. همچنان با شیفتگی به سوی کیوراسیتی قدم بر‌می‌داری. به ناگاه احساس می‌کنی کف پایت در ماسه‌های نرمی فرورفت. دهانت از تعجب باز می‌ماند:
    « رد پا؟؟؟»

  15. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  16. Top | #48
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت مات و مبهوت می‌ماند. زل می‌زند به یک جفت رد پای زنانه که روی ماسه‌های نرم کنار هم قرار گرفته‌اند.زیر لب زمزمه می‌کند:
    «عجیبه! فقط یک جفت! اگه کسی از اینجا رد شده، باید رد پاها تکرار بشه...»
    «شاید هم از اونجایی که ایستاده، یه دفعه پر کشیده رو هوا....»
    همیشه عکس‌العمل تو سریعتر از خیالت هست. وسوسه می‌شوی. به آرامی پاهایت را روی رد پاها می‌گذاری. دقیقا هم اندازه‌ی پاهای توست.
    می‌دانی که غیر از تو و خیالت راه هیچ موجود زمینی به سوی مریخ کج نشده. رو به خیالت می‌کنی:
    « شاید این هم یه جور خوشامد گویی با سلیقه‌ی کیوراستی است!»
    از رد پا می‌گذری. تبسم روی لب‌های تو و خیالت خانه کرده. نگاهتان شیفته‌ی بانویی با عظمت و تمام عیار است. خورشید به آهستگی در افق ناپدید می‌شود. هوا کم کم رو به تاریکی است. دوست داری غروب خورشید را درحالی که به بازوهای کیوراسیتی تکیه داده‌ای تماشا کنی. گام هایت را بلند و سریع بر‌می داری تا....
    91.12.11

  17. 6 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  18. Top | #49
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال


    گیل... 9
    چه بانوی زیبایی!
    چند قدم مانده به کیوراسیتی پاهایت از رفتن باز می‌ماند. شیفتگی و هیجان تنها حسی است که داری. بعد از دانشمندان ناسا، تو اولین موجود زمینی هستی که اینچنین به کیوراسیتی نزدیک شده‌ای. مات و مبهوت چشم دوخته‌ای به عظمت بانویی که ساخت ذهن و دست بشر است. بی اختیار کلمه‌ای روی زبانت می‌چرخد. بارها با زبان مادری‌ات به آهستگی تکرار می‌کنی:
    «قیل*....قیل...قیل...»
    قیل، شعار قیل قامیش بود که تلاشی مضاعف از مردمش می‌خواست. چنانکه این شعار او را به سوی دیکتاتوری سوق داد. مردمش بر او شوریدند و شکایتش را پیش خدایان بردند. خدایان انکیدویی از دل طبیعت آفریدند تا رو در روی قیل قامیش بایستد. اما شهر اوروک، مقر پادشاهی و مدنیتی تک قطبی بود. بعد از راه کارها و حیله‌هایی که تنها از افکار کاخ نشین برمی‌آید، انکیدو با تسلیم شدن در برابر اراده‌ی قدیسه‌ی ایشتار و در هم پایی هفت روزه‌اش، از دل طبیعت به آغوش مدنیت پناه برد.
    اکنون کلمه‌ی « قیل» نه در شهر اوروک*، بلکه در دنیای تک قطبی امریکا نمودی عینی پیدا کرده. باور داری که دانشمندان ناسا به هر دلیلی وظیفه‌شان را به علم و تکنولوزی به خوبی ادا کرده‌اند.

  19. کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  20. Top | #50
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    داستان های علمی - تخيلی         
    کیوراسیتی ادای دینِ تمدن و بشریت به طبیعت است. نمی‌توانی چشم از کیوراسیتی برداری. او مثل آهنربایی است که نگاهت را به قطب جاذب خود می‌کشد. ذره- ذره‌ی وجودت لبریز از تحسین است. گردن دراز و ظریفش جذبه‌ای بی‌نظیر دارد. همانطور که چشم به گردنش دوخته‌ای، گردنت را می‌چرخانی. بیشتر از 45 درجه به چپ و راست نمی‌چرخد. انعطاف گردن فلزی کیوراسیتی بیشتر از گردن گوشتی توست. می‌تواند آن را در هر زاویه‌ای که خواست، بچرخاند. بی اختیار زیر لب زمزمه می‌کنی:
    «چه بانوی ربوتیکِ زیبا و جذابی! »
    خیالت انگار که از خواب بیدار شده باشد با تعجب نگاهت می‌کند:
    « زیبا؟ تو به این آهن پاره‌ی زمخت و بد قواره می‌گی زیبا؟! خوبه نگفتی کیوراسیتی ملکه‌ی زیبایی‌یه!!!...»
    « نگاش کن! گردنش مثل گردنِ ...»
    خیالت مجال صحبت را از تو می‌گیرد:
    « حتما این بار هم می‌خوای بگی شبیه گردن طاووسه!!! ... خیلی جو گیر شدی. عینهو آدم‌های دم- دمی خیال!... چند لحظه قبل داشتی می‌گفتی که ناسا طرح گردنشو از شترمرغ الهام گرفته!»


  21. کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 5 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رصد ماه گرفتگی -19 آذر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 41
    آخرين نوشته: 04-28-2021, 02:45 PM
  2. معرفي كمپاني سلسترون
    توسط Zalim Koylakayev در انجمن تلسکوپ ها و دوربین های دوچشمی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 01-20-2013, 08:34 PM
  3. گشت رصدی ، قصر بهرام - 28 و 29 مهر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 180
    آخرين نوشته: 10-30-2011, 12:24 AM
  4. اولین نمايشگاه گروهي عكس آوااستار (تابستان90)
    توسط Mostafa در انجمن گپ های آوااستاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 08-16-2011, 03:32 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد