صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 71

موضوع: داستان های علمی - تخيلی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    Post داستان های علمی - تخيلی

    سلام خدمت دوستان آوا استاری

    همانطور که می دانید داستانهای علمی تخیلی همیشه نقش قابل توجهی در زمینه علم و پیشرفتهای آن بازی کرده اند و همه ما با این قبیل داستانها کم و بیش آشنا هستیم

    اکنون در این تاپیک قصد داریم به این گونه داستانها بپردازیم یعنی داستانهای علمی تخیلی مرتبط با نجوم، اما داستانهایی که به قلم خود اعضای محترم باشد و برای شروع داستان خود را در پستهای بعدی قرار خواهم داد
    ویرایش توسط Mostafa : 03-21-2013 در ساعت 04:56 PM


  2. Top | #31
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    گیل...6
    برای خورشیدِ دو جهان، ساری گلین می‌رقصی!
    خورشید در مریخ درخشان‌تر از زمین است. پشت هیچ برجی پنهان نشده. اشعه‌اش تن هیچ درختی را گرم و آسفالت هیچ خیابانی را نرم نکرده. لایه‌ی هیچ اوزونی در مریخ سوراخ نیست. گازهای گلخانه‌ای برای آسمان مریخ معمایی رمزدار است. در مریخ تنها خاک است که خورشید را در آغوش می‌کشد. تب آلود می‌شود. سرخ می‌شود. تو نیز در مریخ زنِ دیگری شده‌ای. کدورت از ذهنت مثل پرنده‌ی مهاجری پر کشیده. می‌دانی که اگر به زمین باز گردی، فصل کدورت و تیرگی به ذهنت باز خواهد گشت. اکنون در مریخ سرزنده‌ای. شادابی. زمزمه‌ات تمامی ندارد. موسیقی به لب‌هایت جان می‌دهد، رنگ می‌دهد. لب‌هایت تب آلود است. خاک مریخ سایه‌ی سرخش را روی فکرت انداخته. انکیدویی هستی هیجان زده‌. خورشید چنان شادابت کرده که محتاج نیستی ، ثانیه‌ای با قدیس ایشتار همپایی کنی؛ چه رسد به اینکه هفت شبانه روز با او هم پا شوی. انکیدو با وسوسه‌ی قدیسه‌ی ایشتار تسلیم تمدن سومری قیل قامیش شد و از طبیعت بکر خود دور گشت. اما تو انکیدویی هستی مؤنث، که می‌خواهی از قید و بند تمدن قرن بیست و یکم فرار کنی و به طبیعت بکر خود باز گردی. برای همین است که به هم پایی با هیچ قدیسی نیاز نداری. فیزیولوژی‌ات به خوبی می‌تواند بدون همپایی با هر قدیسی، پا به پای جریان اورشید* کارش را انجام دهد. خورشید در مریخ به مانند خورشید خانم افسانه‌هاست. بازگشت تو را به بکرترین مکان طبیعت تحسین می‌کند. دوستت دارد و با تونیز مثل کیوراسیتی مهربان است. چشم در چشمش که می‌دوزی، چشمت را آب نمی‌اندازد. برای دیدنش، نیاز به هیچ محافظی نداری.


  3. 4 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #32
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت در فکر رسیدن به کیوراسیتی است و چشم از دوردست دره‌ی گیل بر نمی‌دارد. اما جاذبه‌ی خورشید تن بدون جرم تو را رها نمی‌کند. تگاهت را به تاج خورشید دوخته‌ای. هم زمان چرخه‌ای درون تو و خورشید آغاز شده. سعادتی است قبل از اینکه مغلوب یائسگی شوی، در این چرخه‌ی فیزیولوژی، تنت با تن خورشید هم پا شود...
    همپای جریان اورشید، درجه‌ی حرارتت جهش پیدا کرده. شروع جریان‌های پلاسما در تحتانی‌ترین نقطه‌ی خورشید و آغاز دوره‌ی تخم‌گذاری تو در دست نیافتنی ترین جغرافیای تنت، نقطه‌ی مشترک بکری است که میان تو و خورشید.
    چشمانت را می‌بندی. خیالت زبانی نیش آلود هم داشته باشد، رفیق نیمه راه نیست. تنهایت نمی‌گذارد. پلاسمای داغ از نواحی زیرین خورشید می‌جوشد. فوران آغاز می‌شود. پلاسما مانند حباب‌های توپک بالا می‌آید. هنگامی که سیخک از نیم سایه‌ی فام سپهر* به فضا پرتاب می‌شود، تخمک بالغی از تخمدان تو نیر راهی لوله‌های فالوپ شده و خود را در ناحیه‌ی تاریک زهدانت رها می‌کند. سیخک و تخمک چنان هماهنگ و همزمان پرتاب می‌شوند که دلت می‌خواهد همذات پنداری با زنانگی خورشید را در دوجهان- زمین و مریخ- آواز سر دهی کنی. اما خیالت آداب دان نیست. درست زمانی که شیفته‌ی زنانگی خورشید شده‌ای و زبانت می‌خواهد زمزمه سر دهد، میان فکرت می‌پرد. توی ذوقت می‌زند. با لحنی بی ادبانه می‌پرسد:« بالاخره تکلیف این سیخک و تخمک چی می‌شه؟» کنف شده‌ای. نوت‌های موسیقی از حنجره‌ات آویزان می‌مانند. با اینکه می‌دانی توپک‌های جوشان پلاسما نیز مانند تخمکی که از تخمدانت رها می‌شود، بعد از پرتاب شدن در فضا خنک شده و سپس به درون خورشید فرو می‌روند با این تفاوت که این توپک‌های پلاسما سبب ایجاد لکه‌های خورشیدی می‌شوند؛ اما تخمک اگر در زهدان تنها بماند، آهسته- آهسته چروکیده می‌شود و در نهایت با محیط خود همرنگ می‌شود، اما هوس می‌کنی به خیالت دهن کجی کنی:« تو رو چه به تخمک و سیخک؟ سرت به کار خودت باشه!»


  5. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #33
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    « بی خودی دلخوش نباش! چرا داری به زور خودتو شبیه خورشید می‌کنی؟! چرخه‌ی یک ماهه کجا؟ یازده ساله کجا؟»
    حقیقتی قابل کتمان نیست که چرخه‌ی جریان اورشید در خورشید هر یازده سال یک بار و چرخه‌ی تخمک گذاری تو هر یک ماه اتفاق می‌افتد، اما مطمئن هستی که خیالت به خاطر دهن
    کجی تو، با حرف های نیشدارش، دارد انتقام گیری می‌کند؛ و گرنه هر دو بخوبی می‌دانید برای تنی که بدون جرم است و خود را در بیکران سرخ مریخ رها کرده، زمان معنی ندارد.
    اگر با خیالت دهن- به دهن شوی، تمام شیدایی و شیفتگی‌ات محو خواهد شد. بی توجه به کنایه‌های نیش دار او، چشم در چشم خورشیدمی‌دوزی. اجازه می‌دهی صدایی که سکون و سکوت مریخ در درونت بیدار کرده از حنجره‌ات رها شود. عمود بر خاک سرخ مریخ ایستاده‌ای. به مانند لکه‌های خورشیدی چرخی می‌زنی. ‌نشاطی عضله‌هایت را می‌رقصاند. تنت می‌خواهد روی پاهایت بچرخد... بچرخد... بچرخد... پاهای برهنه‌ات زشت نیست که بخواهی مثل طاووس چرخ بزنی و رنگ هایت را در چشم‌ها بنشانی. همیشه پاهای کوچکت را دوست داشتی. دقیقا به همان سایزی است که باید باشد. خورشید چنان شفاف است که انگار مثل خونی گرم دررگ‌هایت جریان
    دارد. نمی‌توانی چشم از تاج خورشید چشم برگیری. اما خیالت هنوز هم در فکر انتقام گیری است. همانطور که به لکه‌های خورشیدی زل زده، می‌گوید:« فکر نمیکردم خورشید هم لکه‌دار بشه!»
    خودت را به نفهمی می‌زنی و رو به خیالت می‌گویی: « کاش می‌دونستم خورشید با اون لکه‌هاش چه طعم و مزه‌ای می‌ده؟»


  7. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #34
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    دهانت را باز می‌کنی. خورشید طعم گرما دارد. از نوک زبانت در حنجره‌ات سرازیر می‌شود. به تنهایی روی خاک سرخ می‌چرخی و آرزو می‌کنی کیوراسیتی نیز کنارت بود تا با هم در خلسه‌ای عرفانی فرو می‌رفتید. می‌چرخیدید... می‌چرخیدید... می‌چرخیدید....
    چه می‌دانی! شاید کیوراسیتی نیز هم اکنون دارد می‌چرخد. خدایگان ناسا فکر همه چیز را کرده اند. حرکت کیوراسیتی را طوری تنظیم کرده‌اند که حرکتش با آن چرخ‌های رمز دار مثل رقصی موزون به نظر می‌رسد. شاید حرکت رقص گونه‌ی بانوی ربوتیک حرکتی عرفانی است و شاید خدایگان ایرانی ناسا نرم افزاری از شعرهای حضرت مولوی را در نیمکره‌ی راست مغزش طرح ریزی کرده‌اند که اینگونه آهنگین حرکت می‌کند. 4.5 متر رو به جلو، 2.5 متر به عقب و بعد چرخش به راست...آخ که چقدر می‌چسبد اینگونه راه رفتن...
    انکیدو و خیالت در آغوش هم فرو رفته‌اند. جایی در گوشه‌ی ذهنت خستگی در می‌کنند و تو سرت گیجِ چرخیدن شده. هوس می‌کنی مثل کیوراسیتی راه بروی. کلاغ نیستی. یقین داری که همه‌ی زن‌ها مثل طاووس چتر هزار رنگ ندارند. خود شیفته نیستند. بعضی ها نیز ژنی از کبک به ارث برده‌اند. صلح طلبند. هر از گاهی خود خواسته سر در برف فرو می‌کنند. اکنون در مریخ برفی نیست تا سرت را فروکنی، اما می‌خواهی صدایت مثل کبک، صدای سکوت طبعیت سرخ مریخ را بشکند. سرت را بالا می‌گیری. می‌خواهی برای خورشید دو جهان بخوانی و رقصی اسطوره‌ای را در چشم‌خانه‌اش به نمایش بگذاری. زبانت بی اختیار زمزمه می‌کند:« ساچین اوجون هؤرمزلر...ساری گلین آمان... ساری گلین آمان.... ساری گلین....»


  9. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #35
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    پاهای برهنه‌ات روی پنجه‌هایت راه می‌افتد. سایه های قمر های مریخ - فوبوس و دایموس - نیز از آسمان مریخ نظاره گر توست. رقص آئینی ترکان را آغاز می‌کنی. انگار که منزلگاه آفتاب به تاراج رفته و تو اوروزخانی* مؤنث هستی که از زخمه‌های ساز ده ده قوروقود تراوش کرده‌ای. می‌خواهی با تاراج کنند‌گان منزلگاه آفتاب به مبارزه برخیزی. دست راستت بافه‌ی گیسویت را رو به خورشید گرفته، دست چپت به نشانه‌ی حرمت، به سینه‌ات گره خورده؛ چشم در چشم خورشید دوخته‌ای. تمنای شیدایی داری. زمزمه می‌کنی. طلب الوهیت می‌کنی. خورشید را فرا می‌خوانی به این امید که عدالت نیز بمانند شعاع خورشید بی دریغ و به یکسان بر هر رنگی فارغ ار سفید و سرخ و سیاه بتابد...


  11. 4 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #36
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    پا روی رد چرخ بانوی روبوتیک می‌گذاری. دور دست های دره‌ی گیل خانه‌گاه چشمانت شده. زمزمه‌‌ات طعم و عطر خورشید را بر خاک سرخ مریخ می‌پاشد:« بو دره‌نین اوزونو...ساری گلین آمان...ساری گلین آمان...ساری گلین....»


    *جریان اورشید:پدیده‌ همرفتی پلاسمای داغ که از نواحی زیرین خورشید بالا می‌آید. به فضا پرتاب و سپس به درون خورشید باز می گردد. و سبب ایجاد لکه های خورشیدی می‌شود. این پدیده به نام اخترشناس انگلیسی،جان اورشید نام گذاری شده.
    *فام سپهر: فوران های پلاسما ( سیخک ) از منطقه ی نیم سایه ‌ی فام سپهر به فضا پرتاب می‌شود.
    اوروز خان: طبق روایت کتاب ده ده قورقود اوروز خان به هنگامی که عازم مبارزه با گاو وحشی سیاه (فرمانروای دنیای زیر زمین) است، برای عزیز شمردن این مبارزه رو به خورشید می ایستد و این رقص آئیینی را با شیدایی به نمایش می‌گذارد. این رقص آئیینی نماد عشق و شیدایی است. کسی که با خدایان زیر زمین که از طایفه‌ی اهریمن هستند، وارد مبارزه می‌شود، با تمام وجود عاشق روشنایی است و بزرگی و الوهیت را برای همه خواستار است. می توان گفت که رقص آیینی ساری گلین در باورهای اسطوره ای ترکان، نماد آزادی خورشید از اسارت اهریمن است.
    *منبع مطالعاتی در باره ی خورشید و لکه های خورشیدی: اینترنت
    *منبع مطالعاتی در باره ی مریخ نورد کیوراسیتی: سایت نجوم آوا استار
    رقیه کبیری
    91.11.17


  13. 2 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #37
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    هفتمین بخش از مجموعه داستان علمی- تخیلی گیل. به مناسبت 21 فوریه روز جهانی زبان مادری
    گیل.... 7
    زبان فرا زمینی/ رقیه کبیری
    «خاک رس، آب، پشم، خون، چوب، ساروج*، زِفت*، کتان و قیر... »
    « مگه می خوای تو مریخ برج بابل بسازی که این ها رو پشت سر هم ردیف می‌کنی؟»
    «یه جایی خوندم که زبان گالی از این نه عنصر درست شده»
    خیالت قهقهه می‌زند:« می‌دونم کجا خوندی، 9 بخش قوه‌ی ناطقه...9 ماده که برج بابل رو با اون ساختند...»
    قهقهه‌ی خیالت تبدیل به پوزخند می‌شود و با لحنی تمسخر آمیز ادامه می‌دهد:
    «هفتادو دو حکیم ،... پاره‌های هفتاد و دو زبان،... الفبای گالی... خوب که چی؟ چه ربطی به مریخ و کیوراسیتی داره؟»
    «دارم به زبان‌هایی که رو بازوی کیوراسیتی حک شده، فکر می‌کنم»
    خیالت چشم هایش گرد می‌شود:« کیوراسیتی و خالکوبی!»
    «خالکوبی چیه؟! دارم از نوآوری ناسا حرف می‌زنم. نام مریخ... 16 زبان دنیا... و ساعت آفتابی ... بازوی بانو کیوراسیتی ... »


  15. Top | #38
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خیالت منتظر است می‌خواهد بداند زبان مادری ات نیز جزو شانزده زبانی است که روی ساعت آفتابی کیوراسیتی نوشته اند یا نه؟ و تو در این فکری که ساعت آفتابی به بازوی چپ کیوراسیتی بسته شده یا بازوی راستش! خیال داری خیالت را به بازی بگیری. بی هیچ کلامی تبسم می کنی.
    خیالت می‌گوید:
    «بیخود نیست که بعد از زبان چینی و هندی و انگلیسی و اسپانیایی پنجمین زبان پر تکلم دنیاست!»
    برتری طلبی در باورهایت جایی ندارد. از هر نوعی که می‌خواهد باشد. از برتری طلبی جنسیتی و ملیتی و زبانی همانقدر بیزاری که از تحقیر جنسیتی و ملیتی و زبانی رنج می‌بری. می دانی که زبان به مثابه مادر است. تمام مادرها دوست داشتنی و قابل احترامند. هر مادری قابلیت‌ها و توانایی‌های خود را دارد. می‌گویی:
    « زبانمون رو که خودمون انتخاب نمی‌کنیم. مثل باورهای مذهبی می‌مونه. بستگی به این داره که در کدوم جغرافیا بدنیا بیایی و پدر و مادرت چه زبانی و چه دین و آئینی داشته باشند!...»
    خیالت در نگاهت گره می‌خورد. حس می‌کنی که او نیز امروز با تو سر ناسازگاری دارد. موذیانه لبخند می‌زنی:
    «زبان مادریمون که نه، اما زبان پروتو تورک هم رو بازوی کیوراسیتی هست. می‌شه گفت یه جورهایی مثل مادربزرگ زبانمونه.»
    « این دیگه چه جور زبانیه؟»


  16. Top | #39
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    « یعنی که محقق‌ها می‌گند زبان سومری که اولین زبان مکتوب در تاریخ انسانه... یعنی که زبان سومری جد بزرگ زبان تورکی یه و یکی از 16 زبانی است که رو بازوی کیوراسیتی نوشته‌اند. »
    خیالت از اینکه پنجمین زبان پر تکلم دنیا روی بازوی کیوراستی نوشته نشده، دلخور است. اما به روی خودش نمی‌آورد:
    «شاید هم ناسا خبر داشت که تو می ری تو جلد انکیدو و سر از مریخ در می‌آری. و می‌خوای از کیوراسیتی هم یه قیل قامیش مؤنت بسازی. برای همین نام مریخ رو با زبان سومری هم نوشته‌اند»
    خنده‌ات می‌گیرد. خودت را برانداز می‌کنی. در وجودت دنبال نشانه‌های طبیعت وحشی انکیدو می‌گردی. نه با غزالان علفِ مرغزار می‌خوری و نه با جانوران از یک آبدان آب می‌نوشی. تنت نه از پوست جانوران وحشی پوشیده شده و نه موی بر تمام اندامت رسته؛ تنها نقطه‌ی مشترک تو و انکیدو چین و شکن موهایی است که بر شانه‌هایت فرو ریخته و اشک‌هایی است که هنگام باختن بر گونه‌هایت جاری می‌شود. ابروهای مرتب، پوست سفید و نرم و ذهنی که هنوز هم از دریچه‌ی تمدن آویخته‌ای، هیچ نشانی از انکیدو را در خود ندارد. اینبار نوبت خیالت هست که زخم زبان بزند:
    «انکیدوی مؤنث ما رو باش! هنوز هم رد مداد سیاه از دور چشاش پاک نشده. بوی اسپری ... کرم دور چشم... کرم ضد آفتاب....»
    میان کلامِ خیالت می‌پری:
    «فکر می‌کنی قیل قامیش و انکیدو با چه زبونی با همدیگه حرف می‌زدند؟
    خیالت کم آورده. دلش می‌خواهد سری به سایت گوگل بزند و سرک بکشد به روایت‌های گوناگون داستان اسطوره‌ای قیل قامیش. اما تو زرنگ تر از خیالت بودی. قبل از اینکه سر از مریخ درآوری، ساعت‌ها و روزها چشمانی را که چشم به راهت بودند منتظر گذاشتی و با تمام وجود گم شدی در حکایت انکیدو و قیل قامیش...


  17. Top | #40
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    داستان های علمی - تخيلی         
    زخم زبان خیالت، دلت را به درد آورده. سکوت، سمفونی دل‌انگیزی است که می‌تواند مرهم زخم‌های نمک پاشیده‌ات باشد. با لجبازی روی از خیالت برمی‌گردانی. لب‌هایت را به هم می‌فشاری. در حالی که چشم دوخته‌ای بر خاک سله بسته‌ی خلیج " چاقوی زرد*" که بی شباهت به خاک کویر نیست؛ نمی‌خواهی به خیالت بگویی که انکیدو در هم پایی هفت روزه اش با قدیسه‌ی ایشتار، وقتی کام تمدن را از تن قدیسه‌ چشید، متحول شد. زبان تمدن را به زبان طبیعت ترجیح داد و در نهایت وقتی مثل دو گاو نر با قیل قامیش شاخ به شاخ شدند و در این مبارزه از قیل قامیش شکست خورد، گریست. قفلی سنگین بر درگاه زبان طبیعت آویخت. یادگیری الفبای زبان تمدن را آغاز کرد.
    از اینکه خیالت را سر در گم کرده‌ای تبسمی روی لبانت می‌نشیند. در حالی که به مانند پری سبک و بی وزن به سوی کیوراسیتی رهسپاری، چشم به گستره‌ای دوخته‌ای که نشان از دریاچه‌ای قدیمی دارد. لایه‌های تیز سنگ‌هایی که از بستر سرخ مریخ بیرون زده، دلتنگت می‌کند. تو را به یاد زمین می‌اندازد. خاک و نمک، سرخ و سفید تنها تفاوت‌هایی است میان دریاچه‌های خشک مریخ و زمین. سفید و سرخ توهمِ ابر مانند دو رنگی است که از مریخ به سوی زمین کمانه کشیده....
    «فکر می کنی چه رنگی است؟»
    پوزخند و تعجب در چهره‌ی خیالت در هم می‌آمیزد. اما او متوجه شیطنتی می شود که در چشمانت برق می‌زند.
    «زبان کیوراسیتی رو می‌گم. گوشتی که نیست. اما شاید پرز داشته باشه! فکر می‌کنی زبانش هم مثل تنش به رنگ لباس کوماندوهاست؟ »
    در حالی که به رنگ و شکل زبان بانوی روبوتیک می‌اندیشی، خیالت با خونسردی زبانش را بیرون می‌آورد:« آااااا....»
    زبان سرخش خشک است و لایه‌ای نازک و سفید روی پرزهایش را پوشانده. شیطنت از چشمانت روی نوک زبانت سر می‌خورد. می‌رقصد:
    «وقتی کیوراسیتی رو دیدم ازش می‌خوام زبونشو نشونم بده»


صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رصد ماه گرفتگی -19 آذر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 41
    آخرين نوشته: 04-28-2021, 02:45 PM
  2. معرفي كمپاني سلسترون
    توسط Zalim Koylakayev در انجمن تلسکوپ ها و دوربین های دوچشمی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 01-20-2013, 08:34 PM
  3. گشت رصدی ، قصر بهرام - 28 و 29 مهر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 180
    آخرين نوشته: 10-30-2011, 12:24 AM
  4. اولین نمايشگاه گروهي عكس آوااستار (تابستان90)
    توسط Mostafa در انجمن گپ های آوااستاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 08-16-2011, 03:32 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد