صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 71

موضوع: داستان های علمی - تخيلی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    Post داستان های علمی - تخيلی

    سلام خدمت دوستان آوا استاری

    همانطور که می دانید داستانهای علمی تخیلی همیشه نقش قابل توجهی در زمینه علم و پیشرفتهای آن بازی کرده اند و همه ما با این قبیل داستانها کم و بیش آشنا هستیم

    اکنون در این تاپیک قصد داریم به این گونه داستانها بپردازیم یعنی داستانهای علمی تخیلی مرتبط با نجوم، اما داستانهایی که به قلم خود اعضای محترم باشد و برای شروع داستان خود را در پستهای بعدی قرار خواهم داد
    ویرایش توسط Mostafa : 03-21-2013 در ساعت 04:56 PM


  2. Top | #21
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    گیل...4
    «من در کجای حهان ایستاده‌ام»
    منجم گفته بود:« آسمون مهربونه. آغوشش همه‌ی زمین رو تو خودش جا می‌ ده. کافی است بشناسیش.»
    تمام شب را پشت کامپیوتر می‌نشینی. از دریچه‌ی آوا استار* به همه‌ جای آسمان سرک می‌کشی. ماه و ستارهها. خیالت اسم جدیدی روی ستاره های دنباله دار می‌گذارد:« لومپن اولدوزلار*» واز این اسم خنده‌اش می‌گیرد. تو روی کاغذ ی سفید ستاره ای پنج پر می‌کشی با دمی که درطول صفحه‌ دراز شده. خیالت یاد شازده کوچولوی آنتوان دو سنت اگزوپری می افتد و تو در حالی که در فضای مجازی به کهکشان راه شیری زل زده‌ای بی اختیار به حرف‌های منجم فکر می‌کنی. گفته بود:«همین تزدیکیهاست. نزدیک ترین کهکشان به کهکشان ما، کهکشان مارپیچیِ آندرومدا، زنی بر زنجیر»
    عکس‌های آندرومدا جاذبه دارد. زیبایی اش نفس گیر است. چیزی درون دلت می‌جوشد. بی اختیار به زنان در زنجیر فکر می‌کنی. حس همذات پنداری ات به جوش می‌آید.
    «حالا وقت فمنیست بازی نیست. زود باش کیوراسیتی رو پیدا کن»
    خیالت عادت دارد توی ذوقت بزند. احساساتت را به مسخره بگیرد و بخندد. اما تو بیشتر از او عجله داری به مریخ بروی. با کیوراسیتی آشنا شوی. اما سر لجبازی با خیالت را داری. درست وقتی خاک سرخ مریخ و بانو کیوراسیتی روی صفحه‌ی مانیتور ظاهر می‌شود از جایت برمی خیزی. خیالت ذوق زده می‌شود:« رد چرخ‌هاشو ببین...»


  3. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #22
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    نمی‌دانی سحر است، یا صبح! خیال لجبازت اصرار دارد که بگویی:« نه سحردی، نه صبح؛ دان سؤکولن چاغ دیر*» کنار پنحره رو به قبله ای می ایستی که قرن‌هاست تعادل آخرین دین آسمانی را حفظ کرده؛ و تو از بی‌خوابی شبانه‌ات تعادل جسم و روحت به هم ریخته. به کیوراسیتی فکر می‌کنی. به ذهن های خلاق و دست‌های ماهری که او را آفریده اند. و شاید به نوعی مدرن و علمی او را به زنجیر کشیده اند و به خدمت ناسا درآورده‌اند. به آفرینش جهان می‌اندیشی. عظمت آفرینش در ذهن کوچکت جای نمی گیرد. به درخت غانی فکر می‌کنی که می‌گویند در مرکز جهان قرار دارد. مرکز جهان کجاست، نمی‌دانی. شاید همان جایی است که آونگ فوکو بی‌وقفه در آنجا تاب می‌خورد. خیالت تاب برداشته:« فکر می‌کنی جنس آونگ فوکو هم از درخت غان باشه؟»
    انگار که نشنیده‌ای. زمزمه‌ای لب‌هایت را می‌جنباند:« من در کجای جهان ایستاده‌ام....» می‌دانی که درست در دامن کوه عینالی روی گسلی ایستاده‌ای که ممکن است با برهم زدن پلکی تعادل تبریز را بر هم زند. تونیز به همراه هزاران مردم بی آنکه به بی توجهی مسئولان برای ساختمان سازی روی گسل و عدم تعادل زمین فکر کنید، هر روز در آپارتمان‌هایی که روی گسل باغمیشه بنا شده‌اند، راه می‌روید، میخورید، می‌خندید، می‌گریید، زندگی می‌کنید.
    چشم به آخرین ستاره ای دوخته‌ای که آهسته- آهسته از دایره‌ی نگاه زمین دور می‌شود. باز هم گوشه‌ی پرده‌ی توری را در مشتت چنگ زده‌ای. کوه عینالی در سمت چَپ پنجره‌ات دارد سرخی‌اش را به رخ فلق می‌کشد. خیالت اهمیتی به در هم ریختن تعادلت نمی‌دهد سرش به کار خیال بافی‌ است:
    «اگر عینالی سرخابی به گونه‌ی تبریز باشه، و مریخ، صورت آسمون رو را در اقلیم پنجم سرخ می‌کنه، پس می شه گفت سونگون خون رنگ پریده‌ی مردم ورزقانه که قربانی عدم تعادل زمین و زمان شده»


  5. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #23
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    از عدم تعادل اشباع شده‌‌ای. شن ریزه‌های دره‌ی سرخ فام گیل را زیر پاهایت احساس می‌کنی. انگار تیزتر و برنده‌تر از شن ریزه‌های عینالی است. هیچ فکری در باره‌ی شکل شن‌ریزه‌های سونگون نداری. تنها تکه‌های بزرگ سنگ، با رگه‌های مسین را به خاطر می‌آوری، که حین عبور از جاده‌ دیده‌ای. به خیالت تشر می‌زنی که تصویری بیافریند. خیالت رو به خورشیدی مسین است که ابرها را می‌شکافد؛ شانه‌هایش را بالا می‌اندازد:« سونگون؟*»
    حوصله‌ی سربسر گذاشتن با او را نداری. به آفرینش و مرگ، به دو جزء جدایی ناپذیر زندگی فکر می‌کنی. دره‌ی گیل و رد چرخ‌های بانو کیوراسیتی در ذهنت جان می‌گیرند. شاید از همین دره بود که، به دفعات به عصر پادشاهی سومری‌ها به شهر اوروک، مقر حکومتی قیل قامیش سفر کرده‌ای. شیفته‌ی پاره‌ی خداگونه‌‌اش؛ بلند بالایی و زیبایی‌اش و مبهوت پاره‌ی انسانی‌اش، نیرومندی‌اش شده‌ای. بارها و بارها با پاره‌ی انسانی قیل قامیش همراه گشته‌ای. نیروهایتان در هم آمیخته. اکنون بعد از قرن‌ها به خوبی آگاهی که حتی اگر نیرومندی انکیدو و قیل قامیش نیز در هم آمیزد، راهی گریزی برای مرگ نمی‌توانی بیابی.


  7. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #24
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    چشم به دوردست‌های سرخ دوخته‌ای. خدابانویی بلند قامت، زیبا، گیسوی بافته‌ روی سینه‌اش انگار ماری است که پیخ خورده و به سوی کمر باریکش می‌خزد. خدا بانو با دست‌های شسته، مشتی خاک رس را با آب دهان در می‌آمیزد؛ موهایی چون ساقه‌های گندم، تنی مویین و استخواندار، هیکلی که تو را به یاد طبیعت وحشی قره داغ می‌اندازد،در دست‌های ظریف بانو آفریده می‌شود. به خود می‌نگری. تنی با استخوان‌های ظریف زنانه؛ هیچ نقطه‌ی مشترکی بین خود و انکیدوی آفریده شده نمی‌یابی. خیالت نابه هنگام سر می‌رسد:
    « جز خوی حیوانی که یه جاهایی در درونت پنهان کردی»
    از یاوه گویی خیالت رنجیده می‌شوی. پناه می‌بری به قالب موجودی بدون جرم. اکنون انکیدویی هستی در دره‌ی گیل، که خدایان ایشتار قدیسی سر راهت خواهند فرستاد؛ و این را می‌دانی که در آخرین روزهای سال 2012 پس از میلاد بسر میبری، و میتوانی راهت را کج کنی و قدیس ایشتار را نه تنها هفت ساعت و هفت رو، بلکه هفت سال و هفت قرن در انتظار بگذاری...
    پای کامپیوتر می‌نشینی. هوس می‌کنی روی رد چرخ‌های بانوی روبوتیک راه بروی. کفش به پا نداری. پاهایت پستی و بلندی شیارها را لمس می‌کند. مثل زمین دیمی است تفتیده. رد آبرفت ها کم رنگ تر از خاک دره است. آرزو می‌کنی در انتهای دره، درخت غانی روئیده باشد...



    دان سؤکولن چاغ: زمان فلق
    آوا استار: سایت نجوم . منبع مطالعاتی ام برای اشنایی با مریخ و مریخ نورد کیوراسیتی
    لومپن اولدوزلار: ستاره‌های لومپن
    سونگون: معدن مس در ورزقان. زلزله‌ای که در مرداد ماه 1391 آذربایجان را تکان داد در منطقه‌ی ورزقان و اهر و هریس روی داد.
    91.9.19



  9. 4 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #25
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    گیل....5
    مثل رد چرخ‌های تراکتور
    بر روی خاک سرخ و بکر مریخ، راه که می‌روی، هر از گاهی زیر پایت را نگاه می‌کنی. نمی‌ترسی. چندشت می‌شود از این که مورچه‌ای، عنکبوتی، هزارپایی زیر پاهای بدون کفشت بماند. بیشتر از له شدن حشره‌ها، به فکر پاهای برهنه‌ات هستی. شیار رد کفش‌های بانوی روبوتیک به یادت می‌آورد که هنوز جانداری در مریخ کشف نشده. از خودت تعجب می‌کنی، که چرا وقتی هوای مریخ به سرت می‌زند، درست بر خلاف انکیدو، آداب مدنیت از یادت می‌رود و همیشه کفش‌هایت را جا می‌گذاری!
    انکیدو بر خلاف تو در هم پایی هفت شبانه روزه‌اش با قدسیه‌ی ایشتار، خود بودگی‍‌‌اش، طبیعت وحشی‌ا‌ش را رها می‌کند. رام و سرمست به همراه قدیسه‌ی ایشتار به آغوش تمدن پناه می‌برد و تو اکنون یادت نمی‌آید که چند شبانه روز است پا برهنه از آغوش تمدن به اقلیم پنجم گریخته‌ای. و خود را رها کرده‌ای بر دامان ناشناخته‌ی بهرام. نمی‌دانی چرا، اما مثل کاشفی به دنبال بانویی روبوتیک هستی. بانویی که انرژی‌اش را از سوخت اتمی تامین می‌کند. سوختی که لابی قدرتمند جهان آن را از کشورت دریغ می‌دارد. می‌دانی که در عصر تمدن همه چیز حتی عادی‌ترین سوخت مثل نفت با زنجیری فولادی به سیاست گره خورده. تو بی توجه به سیاست بازی‌ها، فقط می‌خواهی در این مریخ دردندشت و نا آشنا کیوراسیتی را پیدا کنی. خیالت از همانجا که کز کرده تکانی به خود می‌دهد: « حالا گیریم پیداش کردی؛ که چی؟»


  11. 4 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #26
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خودت را به نشنیدن می‌زنی. اما می‌دانی که خیالت گاهی وقت ها حرف حق می زند. خودت هم
    نمی دانی برای چه راهت از زمین به سوی مریخ کج شده. شاید جاذبه‌ی خاک سرخش تو را به آنجا کشانده ؛شاید تحت تاثیر حرف‌های منجم قرار گرفته‌ای. چنان از مریخ حرف می‌زد، انگار که تعطیلات آخر هفته‌اش را در مریخ می‌گذراند؛ و شاید وسوسه‌ی شناختن ناشناخته‌ها...
    پایت را روی رد کفش‌های بانو کیوراسیتی می‌گذاری. خیالت زمزمه می‌کند: « عین رد چرخ‌های تراکتوره!»
    رو به خیالت می‌کنی:« به این سادگی که نیست! این لاستیک ها رمز دارند. اما حیف که رنگ کیوراسیتی مثل رنگ لباس‌ کوماندوهاست. کاش رنگش عین رنگ تراکتور بود»
    رنگ قرمز تراکتور خیالت را هیجان زده می‌کند:« یک استادیوم پر از لباس قرمز...»
    هلهله‌ی استادیوم‌هایی که در صفحه‌ی تلویزیون دیده‌ای، در سرت می‌پیچد. هوس می‌کنی تکه سنگی را به مانند توپ فوتبال پرتاب کنی. اما با دیدن پاهای برهنه‌ات منصرف می‌شوی. پاهایت را برای رسیدن به کیوراسیتی لازم داری. اگر خراشی، زخمی بردارد، در نیمه‌ی راه خواهی ماند. رو به خیالت می‌کنی:« ماها که ورود ممنوع هستیم. اگه بریم خدای نکرده، بلا به دور، استادیوم ها پر از گناه می‌شه...»
    خیالت مثل کودک سر به هوایی پقی می‌زند. صدایی که برایت عجیب است در سکوت مریخ در گوش‌هایت منعکس می‌شود. مطمئنی که خیالت با این لحن و به این آرامی پق نزد.


  13. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #27
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    سرعت قدم‌های تنِ بدون جرمت روی رد کفش‌های لاستیکی بانوی روبوتیک، که توسط خدایگان ناسا با رمز مورس کدگذاری شده‌، بیشتر می‌شود. چشم به رد زیگزاگ مانند لاستیک دوخته‌ای. هزار بار هم بخواهی، نمی‌توانی از رد کفش‌های کیوراسیتی رمز گشایی کنی. تو که از خدایگان ناسا نیستی! تنها خیالی کنجکاو و بدون جرم هستی که سر از مریخ در‌آورده‌ای و درلبه‌ی دره‌ی گیل به سوی کوه شارپ، ره می‌سپاری. سکوت تنهایی ات را به رخت می‌کشد. حتی صدای گام‌های خودت را نمی‌شنوی. خیالت دارد با سوا‌ل‌های بی جا آرامشت را بر هم می‌زند. گاه به میخ می‌کوبد، گاه به نعل. تراکتور را رها کرده، و دارد کلمه‌ی منجم را مثل وردی زمزمه می‌کند:« کدوم یکی می تونه منجم تو باشه؟ فردریک گیل ، ستاره شناس آماتور استرالیایی؟ یا... یا رابرت پی شارپ دانشمند ستاره شناسی که نامشو روی کوه 5500 متری مریخ گذاشتند؟و الان هم کیوراسیتی داره مستقیم می‌ره به طرفش...» ساکتی. دوست نداری با خیالت حرف بزنی. اما او چنان سمج است که تا جواب سوالش را نگیرد دست بردار نیست. دوباره می‌پرسد:
    «هان؟ فکر می کنی کدومش ؟ شارپ یا گیل؟ »
    «هیچ کدومشون نمی تونند منجم من باشند. مگه نمی‌دونی که منجم من کسی است که مثل هیچ کس نیست. مثل هیچ کس فروغ هم نیست. مثل هیچ کس کسی نیست. »
    خیالت عاجز از درک حرفهایت، ماتش برده. آرزویی غیر ممکن رهایت نمی‌کند دلت می‌خواهد
    منجم در این دره‌نوردی همراهت بود. دستت را می‌گرفت. تنهایی ات را ...


  15. 4 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  16. Top | #28
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    تن بدون جرمت چنان سبک است که اگر بال‌هایی بر شانه‌هایت داشتی می‌توانستی به مانند پرنده‌ای در آسمان مریخ پرواز کنی و مثل شاهین شانس و خوشبختی افسانه‌ها، بر شانه‌های بانو کیوراسیتی فرود آیی و فرمانروایی او را بر مریخ اعلام کنی. خیالت باز زبان درازی می‌کند: « پس فرصت و روح چی؟ یا اون یکی؟ که قبل از دوقلوها اومده بود؟ اونا که قبل از کیوراسیتی به مریخ اومدند»
    راست می‌گوید. فرصت و روح مریخ نوردهایی هستند که قبل از کیوراسیتی پا به مریخ نهاده‌اند.
    و اکنون روح، در میان شن‌های گودال پایداری مدفون شده. اما فرصت، هنوز هم تمام فرصت ها را برای زنده ماندن شکار می‌کند. چیزی نمانده که به دهانه‌ی آتشفشان خاموش اندیور برسد. می‌گویی:« اونکه قوی تره باید فرمانروایی کنه»
    نمی‌توانی قیل قامیش و انکیدو را از ذهنت دور کنی. جفت های دست نیافتنی‌ات در ذهنت صف می‌کشند. تو و کیوراسیتی، انکیدو و قیل قامیش، روح و فرصت....
    روح، قبل از فرصت و انکیدو قبل از قیل قامیش مرده‌اند. در این فکری که تو زودتر خواهی مرد یا کیوراسیتی؟ اسیر خیالت شده‌ای. اسیری با دست و پای آزاد. دلت می‌خواهد خیالت تو را به مانند پری ، با بردمیدن نفسی از جهانی به جهان دیگر پرت کند. هوس می‌کنی در بکرترین نقطه‌ی هستی زمزمه کنی. لب‌هایت تکان می‌خورد: دو جهان، یک خورشید....دو جهان، یک خورشید...دو جهان، یک خورشید....


  17. 4 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  18. Top | #29
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    زمزمه ات تبدیل به آواز می‌شود، حنجره‌ات با تمام قدرت جمله‌ای که بر روی ساعت های آفتابی روی بازوهای دو مریخ نورد فرصت و روح حک شده را دوباره فریاد می‌کشد: دو جهان، یک خورشید... دو جهان، یک خورشید...
    دلت می‌خواهد صدایت به کوه شارپ بخورد و انعکاس صدایت را در گوش‌هایت، که گرسنه‌ی صدا
    هستند بشنوی. فکر می کردی صدای بم و نکره ات مهم ترین و بارزترین نقطه اشتراک تو و انکیدو باشد اما صدایت در طبیعت بکر مریخ تغییر می کند. هوای مریخ رقیق است. سرعت صدایت کم می شود. با تمام قدرت فریاد می‌کشی. انگار حنجره‌ی انکیدوست در جنگلی بکر، که قیل قامیش را به یاری می‌خواند. می‌خواهی صدایت تا دور دست‌ها، تا آنسوی مریخ برسد. کیوراسیتی، حتی فرصت نیز صدایت را بشنود. اما صدایت به کوهپایه‌های شارپ نیز نمی رسد. انعکاس صدای بم و نکره‌ات اسلوموشنی است جیغ- جیغو؛ تن صدایت چنان زیر است که پرده ی گوشت را می آزارد. دلت می‌خواهد صدای نکره ات که در سکوت کوهستان های زمین به سنگ‌ها، به صخره‌ها می‌خورد؛ در پرده‌ی گوشت می‌شکست. آرزو می‌کنی در روی زمین بودی. در کوهستان محبوبت دَند، فریاد می‌زدی: دو جهان، یک خورشید....دو جهان، یک خورشید... دو جهان، یک خورشید...
    چشم به دوردست، در دره‌ی سرخ گیل، به سوی شارپ و کیوراسیتی راه می‌سپاری. دلتنگ زمین و کوهستان محبوبت هستی. هوس آواز داری. آن هم با زبان مادری‌ات با حنجره‌ی شوکت علی اکبر اووا:
    دره‌لر، دره‌لر، دره‌لر
    یاشیل- یاشیل دره‌لر...

    91.10.22


  19. 5 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  20. Top | #30
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    داستان های علمی - تخيلی         
    شوکت علی اکبراوا: این هنرمند بزرگ آذربایجانی بسال 1922 در باکو چشم بجهان گشود . بین سالهای 1938 الی 1945 بعنوان خواننده ارکستر موسیقی آذربایجان ایفای نقش نمود .این خواننده عالیقدر با صدای ابریشمین خود هر شنونده ای را تحت تأثیر میگذاشت . او از سال 1945 نیز در ارکستر فیلارمونیک ماگامایف آذربایجان فعالیت مینمود . شوکت در سال 1959 بعنوان هنرمند خلق شناخته شد . در میان دستگاههائی که شوکت به آنها علاقه داشته و شنیدنشان از این خواننده حال و هوائی دیگری دارد میتوان به سه گاه ، قطار و شهناز اشاره نمود . شوکت علی اکبراوا در کشورهائی همانند فرانسه ، سوئد ، سری لانکا ، افغانستان ، هندوستان ، الجزایر ، ایران و ترکیه کنسرتهائی به اجراء درآورده است . هنرمند بزرگ آذربایجانی بسال 1993 دار فانی را وداع گفت ...


    دره‌لر، دره‌لر، دره‌لر
    یاشیل- یاشیل دره‌لر...
    ترجمه به فارسی: دره ها، دره ها، دره ها..دره های سبزِ سبز


  21. 3 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رصد ماه گرفتگی -19 آذر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 41
    آخرين نوشته: 04-28-2021, 02:45 PM
  2. معرفي كمپاني سلسترون
    توسط Zalim Koylakayev در انجمن تلسکوپ ها و دوربین های دوچشمی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 01-20-2013, 08:34 PM
  3. گشت رصدی ، قصر بهرام - 28 و 29 مهر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 180
    آخرين نوشته: 10-30-2011, 12:24 AM
  4. اولین نمايشگاه گروهي عكس آوااستار (تابستان90)
    توسط Mostafa در انجمن گپ های آوااستاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 08-16-2011, 03:32 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد