صفحه 2 از 8 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 71

موضوع: داستان های علمی - تخيلی

  1. Top | #1
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    Post داستان های علمی - تخيلی

    سلام خدمت دوستان آوا استاری

    همانطور که می دانید داستانهای علمی تخیلی همیشه نقش قابل توجهی در زمینه علم و پیشرفتهای آن بازی کرده اند و همه ما با این قبیل داستانها کم و بیش آشنا هستیم

    اکنون در این تاپیک قصد داریم به این گونه داستانها بپردازیم یعنی داستانهای علمی تخیلی مرتبط با نجوم، اما داستانهایی که به قلم خود اعضای محترم باشد و برای شروع داستان خود را در پستهای بعدی قرار خواهم داد
    ویرایش توسط Mostafa : 03-21-2013 در ساعت 04:56 PM


  2. Top | #11
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    دوست گرامی جناب کریمی! سپاسگزارم. امیدوارم مجموعه داستان گیل مورد توجه دوستان نجومی سایت آوا استار قرار بگیره. و مجددا از مسئولین سایت آوا استار برای ایجاد چنین فضایی سپاسگزارم. رقیه کبیری

  3. 4 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  4. Top | #12
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال


    گیل... 2

    خاک سونگون* سرخ تر از خاک مریخ است!


    شب، عریان است امشب! نه ستاره‌ای، که تن‌پوشش باشد، نه قمری که قبایش را بیاویزد بر شانه‌های شب.
    کنار پنجره ایستاده‌ای. زبری نقش‌بافت‌های توری را در مشتت حس می‌کنی. هیچ پنجره‌ی روشنی در محوطه‌ی مجتمع آپارتمانی‌ دیده نمی‌شود. حس می‌کنی ایستادنت کنار پنجره تعادل شب را به هم می‌زند. از پنجره‌های تاریک چشم برمی‌گردانی به سوی اتاق خالی و سردت. مشتت را باز می‌کنی. پرده رها می‌شود و به آرامی مقابل پنجره تاب می‌خورد، تاب می‌خورد و...

    کنار تختخوابت می‌نشینی. خیالت، قوی‌ترین دشمن تعادلت، زل می‌زند به چشمانت. پا در اقلیم خیال نگذاشته، می‌دانی که بازنده‌ای و هیپنوتیزم خواهی شد. آسمان به مانند حرف‌های منجم جاذبه دارد. دره‌ی گیل تو را به سویش می‌کشد. دلت می‌خواهد دنبال رد چرخ‌ها را بگیری تا به بانوی روبوتیک برسی.

    خیالت کنار گودالی می‌ایستد که بانو کیوراسیتی هنگام فرود، تعادل خاکش را بر هم زده. سنگ بستر روئین را عریان، و خاکی همرنگ خاک تیره‌ی زمین از زیر بستر سرخش بدر آمده. زل می‌زند به خاکی که هم‌رنگ خاک کوه عینالی* است. کوهی که تبریز را زیر دامنش پناه داده، و تو بدون اینکه به سرخی خاکش فکر کنی، هر هفته دلتنگی‌هایت را به قله‌اش می‌بری و سنگ‌ها و صخره‌های سر راهت را با دلتنگی‌هایت سهیم می‌کنی. اکنون کنار خیالت ایستاده‌ای و دلت می‌خواهد در مریخ نیز به مانند کوه عینالی راه بروی، از قله‌هایش صعود کنی. دلتنگی‌هایت را بر سر صخره‌ها و سنگ‌ها هوار بزنی. خیال دمدمی مزاجت شیفته‌ی رنگ خاک مریخ شده. دنبال مکان‌هایی است که خاکشان سرخ است. به ناگاه معدن مس سونگون* با صخره‌ها و سنگ‌های سرخ مایل به طلایی به مانند قارچی در گوشه‌ای از خیالت چتر می‌گشاید. تو را به مناطق زلزله زده در ورزقان آذربایجان می‌کشاند...


  5. 8 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  6. Top | #13
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    هوا سرد است. شانه‌هایت می‌لرزد. شالی روی شانه‌هایت می‌کشی. کنار بخاری می‌ایستی و به عدم تعادل زمین می‌اندیشی. می‌دانی که امشب هوای ورزقان سردتر از هوای مریخ است. با گرمایی که به تنت می‌دود دره‌ی گیل دوباره آغوش می‌گشاید. تو را به سوی خود می‌خواند؛ ورزقان و مردم زلزله‌ زده‌اش در خیالت یخ می‌زنند. رد چرخ‌های بانوی روبوتیک را که در سایت نجوم دیده‌ای ، دوباره در خانه‌گاه خیالت جان می‌گیرد. با هر پلک زدنی کیوراسیتی چند گام از تو دور می‌شود. حالت از بی خیالیِ خیالت به هم می‌خورد. احساس شرم می‌کنی که نمی‌توانی فکرت را روی سرمای ورزقان و مردم زلزله‌زده‌اش متمرکز کنی. تعادلت به هم خورده. فکرت از سرمای زیر صفر ورزقان به گرماگرم طرح‌های هوایی ناسا گره می‌خورد. خیالت از قطره اشکی که بر گونه‌های خاک آلود و چرکی کودکان ورزقان خشکیده ، پر می‌کشد به سوی به قطره‌ اشکی که هنگام فرود بانو کیوراسیتی در دره‌ی گیل، بر گونه‌های دانشمند ایرانی نشست. به دانشمندان ایرانی ناسا غبطه می‌خوری. خیالت زبان باز کرده: « حتما اسم دره‌ی گیل رو یکی از همین ایرانی‌های ناسا انتخاب کرده» پوزخندی به حرف احمقانه‌ی خیالت می‌زنی. به پول زبان‌داری فکر می‌کنی که ناسا وقت و بی وقت به دست مهندسانش به آسمان می‌چسباند، و الحق که آسمان نمک نشناس نیست. زبانش خوب می‌چرخد . همیشه حرفی برای گفتن اسراردارد.

    دلت برای حرف‌های منجم تنگ شده. نمی‌دانی کجا غیبش زده. دلت می‌خواهد تعادل زمین و زمان و مریخ به هم بخورد و منجم مثل جوانه‌ای غیر ممکن سر از خاک سرخ مریخ در آورد. خیالت زبان درازی می‌کند: « حالا چرا مریخ؟! مگه خاک عینالی ...» دست بر دهان خیالت می‌بری. نمی‌خواهی ادامه دهد. می‌دانی که اگر کلمه‌ای دیگر بگوید، عزت نفست زخم خواهد برداشت. به کنار پنجره می‌روی. خیره می‌شوی به تاریکی و ظلماتی که آونگ زمان را در حال تعادل نگه داشته است....



  7. 8 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  8. Top | #14
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    توضیحات:

    عینالی: از رشته کوه‌های سرخاب، با 1800 متر ارتفاع، که در شمال تبریز قرار دارد. در قله‌ی کوه آرامگاهی وجود دارد که به گفته‌ای دو تن از فرزندان علی بن ابی‌طالببه نام‌های «عون بن علی» و «زید بن علی» در این مکان آرمیده‌اند.

    سونگون: نام معدن مسی است در منطقه‌ی ورزقان که روستاهای اطرافش در زلزله‌ای که در مرداد ماه 1391 در آذربایجان روی داد، به سبب عدم استحکام خانه‌های روستاهای اطرافش با زلزله‌ی 6.2 ریشتری با خاک یکسان شد.

    رقیه کبیری
    91.9.15


  9. 7 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  10. Top | #15
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    گیل... 3
    هم ترازی خیال یا سقوط در سیاه چاله‌ی اندیشه؟!
    کنار منجم ایستاده‌ای. به حجمی فکر می‌کنی که جرمتان بر آن سنگینی می‌کند. خیالت نیشخند می‌زند: « باز هم جو گیر شدی؟»
    خیالت حق دارد. این روزها جو گیر فیزیک و نجوم و اسطوره شده‌ای. کارت به آنجا کشیده که اطرافیانت را با عقلی که بر جمجمه‌شان سنگینی می‌کند، می‌سنجی. بخصوص این روزها که شایعه‌ی تاریکی* ، نابودی عالم، هم ترازی زمین و خورشید، پایان یافتن تقویم نجومی مایاها ورد زبان مادر برزگ‌ها نیز شده است. طوری از مایاها صحبت می‌کنند، انگار همسایه‌ی دیوار به دیوار قدیمی‌شان باشد که به طور اتفاقی خبری از آن‌ها در شبکه‌ی ماهواره‌ای " من و تو" پخش شده است. خیالت زبان درازت می‌گوید: « ذهنت مثل آرم دادگستری شده! مگه تو چیکاره‌ای که عقل مردم رو سبک- سنگین می‌کنی؟ »
    ساکتی. خیالت را به حال خود رها می‌کنی. نیروی جاذبه‌ای غیر ارادی فاصله‌ی نیم متری‌ات با منجم را کم می‌کند. آهسته، جرم 67 کیلویی‌ات به سویش کشیده می‌شود. در یک قدمی‌اش، شانه به شانه‌اش می‌ایستی. تعادل پشت بام و تاریکی و تو به هم می‌خورد. احساس می‌کنی سنگینی‌ات در تاریکی روی منجم سایه می‌اندازد. سعی می‌کنی خونسرد باشی. خیالت بی وقفه به ذهنت تلنگر می‌زند:« چی شد؟ بپرس دیگه...چرا معطلی؟ بپرس...بپرس... از تقویم مایاها بپرس...»
    از تقویم مایاها نمی‌پرسی. ذهنت آشفته است. آشفته‌ی تاریخ، آشفته‌ی نجوم، آشفته‌ی زندگی، آشفته‌ی مرگ و بیشتر از همه آشفته‌ی جاذبه و دافعه... در این آشفته بازار ذهنت، خیال فضولت دست بردار نیست:« بپرس راست می‌گند خورشید تو سیاه چاله حبس می‌شه؟»
    نام سیاه چاله بیشتر آشفته‌ات می‌کند. آشفته بازار ذهنت تعادل فکرت را به هم می‌زند.


  11. 7 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  12. Top | #16
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    -تراز یعنی تعادل؟
    صدایت ‌لرزید. منجم سرش را بالا گرفت و تبسمی کرد. با دیدن نگاه نافذش لرز از صدایت به تنت ریخت. خیال نا بهنگامت لبخندی شد؛ روی لب‌هایت نشست. « کاشکی اون وقت ها منجم دبیر فیزیکمون بود. چه معلمی داشتیم! عصا قورت داده، نمی‌دونست لبخند رو با کدوم «ل» می‌نویسد. صداش مثل وز- وز زنبور ....نه...نه مثل دیاپازونی بود که...»
    سعی می‌کنی مانع وراجی خیالت شوی. خودت هم دست کمی از خیالت نداری. دلت می‌خواهد چشم در چشم منجم بدوزی و تراز سنگین ووزین او را برهم زنی...
    منجم از تعادل حرف نمی‌زند.
    -«تو هم از شایعه‌ی هم ترازی می‌ترسی؟»
    نمی‌ترسی. دلشوره داری. خدا- خدا می‌کنی که منجم متوجه دلشوره‌ات نشود.
    -«یعنی می‌شه خورشید و زمین با هم هم تراز بشند؟»
    نگاهت می‌کند. دیواری درونت فرو می‌ریزد. دوباره پایان یافتن تقویم مایاها به یادت می‌افتد. می‌خواهی از منجم در باره‌ی مایاها سوال کنی. خیال زبان درازت سر به هوا شده، یادش رفته چقدر مشتاق شنیدن در باره‌ی مایاها بود: « انگار که خنده رو دوختند رو لبهاش...»
    -تو هم باور می‌کنی؟
    نمی‌دانی به کجا تعلق دارد؛ از کدامین سرزمین است. تنها می‌دانی که آسمان نقطه‌ی مشترک تو و منجم است. زیر چشمی نگاهش می‌کنی. چشمانش برق می‌زند. مثل ستاره‌ها نیست. سفیدی چشمانش خیس است

  13. 5 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  14. Top | #17
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    خاکستری است. ابری است که می‌خواهد ببارد. مجذوب لبخندی شده‌ا ی که امشب بگ گراند لب‌های منجم است...
    از سوالت شرمنده‌ای. لرز را زیر پوستت حس می‌کنی. نمیدانی لرزیدنت از سرماست یا از هیجان همراه شدن با او برای دیدن یک پدیده‌ی بی‌نظیر.
    منجم چشم به آسمان دوخته. سیگارش ستاره‌ای است که در میان انگشتانش سوسو می‌زند.
    -تا حالا دیدی؟
    نمی‌دانی چند ساعت از نیمه شب بیست و چهارم آذرماه 1391 خورشیدی می‌گذرد. اولین بار است که در پشت بامی تاریک کنار یک منجم ایستاده‌ای و می‌خواهی بارش شهاب سنگ ها را به همراه او تماشا کنی. خیالت چشمکی می‌زند. می‌خواهد مچ منجم را بگیرد و زمان دقیق را از ساعت مچی‌اش بخواند. مانعش می‌شوی. موبایلت را از جیب کاپشنت بیرون می‌کشی .از وقتی موبایل خریده‌ای، ساعت مچی‌ات در کشوی میزت خاک می‌خورد. صفحه‌ی روشن موبایل تنها نقطه‌ی نورانی است در تاریکی قیر اندود پشت بام. شیطنت خیالت گل می‌کند. موبایل را طوری در دستت می‌گیری که صورت منجم را روشن کند. سوسوی سیگارش کمرنگ می‌شود. ابروهای پرپشتش سایه بان پلک‌هایش شده. بی آنکه نگاهت کند می‌گوید:
    -مثل آتیشگردون می‌مونه. می‌گرده...می‌گرده... دیدی زغال چطوری تو آتیش گردون گُر می‌گیره؟
    ده‌ها بار دیده‌ای، اما سرت را تکان می‌دهی. دست منجم هوا را می‌شکافد. دایره‌وار در تاریکی می‌چرخد...می‌چرخد...می‌چرخ ....چشم به چشمانت می‌دوزد و ادامه می‌دهد:
    -و بعد در اثر جاذبه اجرام وارد جو زمین می‌شند. با اصطکاکی که بوجود میاد، می‌سوزند.
    اینبار سرت را به نشانه‌ی اینکه فهمیده‌ای تکان می‌دهی.

    ویرایش توسط asemanih : 04-05-2013 در ساعت 04:01 PM دلیل: غلط املایی

  15. 6 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  16. Top | #18
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    دلت می‌خواهد آونگ زمان متوقف شود و تا ابد همانگونه که ایستاده‌ای، کنار منجم بمانی. خوشحالی که تاریکی پرده‌ای روی شیطنت خیالت کشیده. آسمان ابری و قیر اندود است. هیچ شهاب سنگی راهش را به آسمان پشت بامی که ایستاده‌اید کج نکرده. می‌دانی که با منجم هم تراز نیستی. بودنت در کنارش تعادلت را به هم می‌زند. با این همه ترجیح می‌دهی تعادلت به هم بخورد اما منجم در کنارت ایستاده باشد. می‌خواهی در تاریکی قیر اندوند از آذر ماه بگویی. از آذربایجان. از اینکه دور روز دیگر سالگرد کتابسوزان آذربایجان است. می‌خواهی از کتاب‌هایی که گُر گرفتند و شامگاه 26 آذر بدست باد، تبریز را خاکستر باران کردند، بگویی. می‌خواهی از سوزاندن متون کهن مایاها در قرن سیزدهم توسط کلیسای کاتولیک حرف بزنی. می‌خواهی بگویی «مثل گل‌های آتیش که تو هوای یخ زده‌ی تبریز "چهار لرزه"* رقصیدند.» خیالت عاقلت می‌گوید: « شهاب باران چه ربطی به خاکستر باران دارد؟» خیالت اینبار حقیقت را می‌گوید. اما هر طور شده، می‌خواهی به منجم بفهمانی که آذربایجانی هستی. حتی اگر منجم مریخی باشد، باید بداند اینجا خاکی پیدا می‌شود که همرنگ خاک مریخ باشد...
    نه ستاره‌ای، نه ماهی، پشت بام تاریک تاریک است. هوس می‌کنی بازوی منجم را بگیری و از او بخواهی که جهل و هم‌ترازی و تعادل را برایت توضیح دهد. دستت به طرف منجم دراز می‌شود. خیالت دلش غنچ می‌رود؛ و تو بازویش را نگرفته دست‌هایت را در در پشتت گره می‌کنی. خیالت را به خاک می‌زنی. می‌گویی:
    -تو بازار شمع پیدا نمی‌شه.
    منجم چشم از آسمان برمی‌گرداند. نگاهت می‌کند.
    -جالبه!
    و تو ادامه می‌دهی:
    -نان خشک هم تو سوپرمارکت‌ها کمیاب شده


  17. 6 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  18. Top | #19
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    شماره عضویت
    6353
    نوشته ها
    65
    تشکر
    198
    تشکر شده 256 بار در 54 ارسال

    پوزحندی می‌زند:
    -واقعا؟
    -حتی بخاری‌های نفتی که چندین سال بود تو انبارها مونده بودند به چند برابر قیمت فروخته شدند.
    منجم پوزخندی می‌زند:« ذهن های تاریک مثل پشت بام‌های تاریک می‌مونند. مثل همین امشب ما. به هوای شهاب باران اومدیم پشت بام و جز تاریکی چیزی ندیدیم...»
    چشم به آسمان تاریک ابری دوخته‌ای. خیالت هوای سر به هوایی دارد. تو اصرار داری به مریخ و بانو کیوراسیتی فکر کنی. منجم پکی محکم به سیگارش می‌زند. سوسوی آخرین ستاره خاموش می‌شود. صدای کفش منجم روی ته سیگارش کشیده می‌شود. سکوت پشت بام به هم می‌خورد.
    چشم از پنجره بر می‌گردانی. ساعت 3.30 دقیقه‌ی بامداد است. به هوای دیدن بارش شهابسنگ دوساعتی است جلو پنجره ایستاده‌ای. دریغ از یک شهابسنگ....


    *اساس و منشا شایعات درباره نابودی کره زمین پایان یافتن یک دوره پنج هزار و 125 ساله موسوم به «شمارش بلند» در تقویم قوم باستانی مایا در مکزیک در 21 دسامبر 2012 می باشد.

    *چهار لرزه: رقص آیینی قوم مایا





  19. 7 کاربر مقابل از asemanih عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  20. Top | #20
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2012
    شماره عضویت
    3172
    نوشته ها
    42
    تشکر
    467
    تشکر شده 329 بار در 38 ارسال

    داستان های علمی - تخيلی         
    داستانتون جالبه ...یه جورایی حرف دل رو زدین....
    گاهی آدم در راه دونستن چیزی میره جلو...اونقدر میره جلو که یادش میره چقدر از اصل مطلب فاصله گرفته. ...
    امضای ایشان
    you can always find the sun within yourself if you will only search

  21. 5 کاربر مقابل از estardast عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 2 از 8 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رصد ماه گرفتگی -19 آذر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 41
    آخرين نوشته: 04-28-2021, 02:45 PM
  2. معرفي كمپاني سلسترون
    توسط Zalim Koylakayev در انجمن تلسکوپ ها و دوربین های دوچشمی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 01-20-2013, 08:34 PM
  3. گشت رصدی ، قصر بهرام - 28 و 29 مهر
    توسط Mostafa در انجمن گشت های رصدی و عکاسی آوااستار
    پاسخ ها: 180
    آخرين نوشته: 10-30-2011, 12:24 AM
  4. اولین نمايشگاه گروهي عكس آوااستار (تابستان90)
    توسط Mostafa در انجمن گپ های آوااستاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: 08-16-2011, 03:32 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد