اشعار حافظ چه میگوید؟ بیایید تا دربارهی اشعار حافظ سخنی بگوییم، و آنها را بررسی کنیم .
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند من وقتي كه اين بيت را ميشنوم به نيچه حق ميدهم كه دوست دار حافظ باشد . يكي از فاميل هاي من به اين اعتقاد دارد كه حافظ خودش شعر هايش را نمي سروده چرا كه ممكن نيست انسان چنين سروده هايي را بر جاي بگذارد . خوب در مورد اين بيت بايد بگويم به نظر من افكار انساني چون نيچه را بروز ميدهد(قرن 19) و چه زيبا بيان ميكند كه :وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی . به اين معنا كه آموختن بايد باشد (رفتار ها و افكار) ونه سنن و افكار و آدابي كه اصالت آنها براي ما آشكار نيست ، و باعث ميشود كه خودمان نباشيم . و چه زيبا كه بياموزيم و خودمان دريابيم و اصيل باشيم . مصرع دوم هم عاقبت عمل نكردن به مصرع اول است و چيزي كه امروزه و در هر زمان خوب درك ميشود .رعايت اصولي كه نه آنها را انتخاب كرده ايم (با دانش)و نه ممكن است درست باشند جز به ستمگري نمي انجامد (به نظر من ظلم به خويشتن). حال جالب است كه اين افكار سبب انقلاب بزرگي در فرهنگ و فلسفه شد كه به سبب كار هاي نيچه شناخته شده است (نيچه در سخنان خود علاقه ي خود را به حافظ ابراز ميدارد ).
نیچه !!! ای عامل استکبار ، ای استعمار !! ای صهیونیست ! فراماسونر !! کل حرف خواجه اینه : «دوش به یک جرعه می ، عاقل و فرزانه شد » تمام
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد ... از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست ... باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد اين بيت شاهكاري است عظيم كه حرف هاي من را كاملا تاييد ميكند . توجه كنيد كه زاهد پيمان خود(با خدا) را رها كرد و به دنبال عشق خود (پيمانه )رفت و اينگونه بود كه او عاقل و فرزانه شد . آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت ... چهره خندان شمع آفت پروانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست ... دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
واقعا این شعر شاه غزل دیوان خواجه هستش .
حجاب چهره جان ميشود غبار تنم ... خوشا دمي كه از آن چهره پرده برفكنم انگاه كه احساس عشق و نفرت در انسان به وجود مي ايد ، من اين ترانه را براي رهايي از رنج مي خوانم . چنان كه خواجه ميگويد حجاب چهره جان را برافكنيم كه خود عامل رنجوري خويشتن است و خود به تمايزات مه الود(حجاب) اسير نشويم . مثل اب روان در رودخانه ها ونه همچون نگاشته اي بر سنگ اسير .
لبش مي بوسم و در مي كشم مي ... به اب زندگاني برده ام پي نه رازش ميتوانم گفت با كس ... نه كس را ميتوانم ديد با وي
این مصرع اولش رو حذف کن ... اطفال زیر 18 سال میان تو این فروم ... یهو دیدی اومدن با لحاف و تشک بردنت هااااااااا ... بعد ماجرا میشه هاااااااااااا... من گفتم دیگه باقیش گردن خودت ...
همين كارا رو ميكنين كه وضع جامعه اين شده ديگه !!!!در ضمن اين كه مثبت 18 نبود !!!!.(خيلي باشه مثبت چهارده ) چو افتاب مي از مشرق پياله برايد ... زباغ عارض ساقي هزار لاله برايد بگزاريد به قول حافظ اين لاله ها درايند ، شما ديگه گازوييل روشون نريزين ( ما از گازوييل را براي جلوگيري از رشد استفاده ميكنيم !!!)