ترم دوم دانشگاه بودم که به بابام ماموریت دادن یک شهر دیگه و مجبور شدن برن از تهران. منم بار و بندیلمو جمع کردم و راهی خوابگاه دخترانه جمالزاده شدم. اینکه از خونه و زندگی و وسایل هایی که متعلق به خودته و هیچ کسی حق نداره بهش دست بزنه دل بکنی و بری جایی زندگی کنی که همه چیزش مشترکه خیلی سخته خب ! اینکه از قرمه سبزیها و سالاد شیرازیهایی که مامانت عصاره ی دستشو توش میچکونه تا مزه ش منحصر به فرد بشه و ...