دوباره شنبه شد.باید کم کم وسایلمو جمع کنم بریزم تو کوله و منتظر شم تا مامان بیاد منو ببره ترمینال آخه بابا امروز دیر میاد.دوباره راه تکراریه کرج قم...پس کی تموم میشه این آوارگی؟وسایلمو جمع کردم شارژرمم برداشتم آخه همیشه جا میذارمش یه بار کرج یه بار قم...مامان میاد یه لیوان آب میخوره میگه حاضری؟-بله. راه میوفتیم...میرم طرف باجه .چقدر امروز بداخلاق شده این بلیط فروشه...بلیطو میگیرم مپرسم:آقا ماشین کدومه؟مرد با بیحوصلگی جواب میده: نارنجیه بیرون پارکه...با مامان خداحافظی میکنم سوار اتوبوس میشم پره پره...میشینم رو صندلی بغض داره خفم میکنه باز همون آهنگای تکراری ...نیم ساعته تو راهیم ماشین وای میسته همه دارن پیاده میشن!از پنجره بیرونه نگاه میکنم یکم شلوغه...راننده داد میزنه خانم سریع پیاده شین!پیاده میشم یه عالمه سرباز دورمون کردن فلش عکاسا کورم کرده...-خدایا چه خبره؟واسه چی گرفتنمون؟ با سیل جمعیت میرم به سمت یه ساختمون.از پله ها میریم.پایین هنوز سربازا دورمونن...اینجا فقط صندلیه...گریه امونم نمیده –آقا تو رو خدا!بذارین برم. من اصلا با اینا نیستم من باید قبل 9 خابگاه باشم تو رو خدا تو رو خدا...مرده نزدیک میشه خانم ما که اولش گفتیم خوب فکراتونو بکنین الانم دیگه اسما رد شده ایسگاه نمیشه کاریش کرد. یه جور جیغ میزنی انگار به زور اوردیمت میخواستی داوطلب نشی...من با خودم میگم این روانی چی میگه؟شمارش معکوس آغاز میشه 10 9 8...
و اینجوری بود که من 3 سال آزگاره اینجام...چشمم کور درست سوار اتوبوس میشدم...منو چه به داوطلب شدن واسه زندگی تو مریخ...از اینجا زمین اندازه نخودم نیست.این زن همسایه ام اعصاب واسم نذاشته هر روز غروب که میشه جیغو شیونو کتک کاری که" بچه انقدر نپر اینجا زمین نیست جاذبه ضعیفه اگه از جو خارج شی من چه خاکی تو سرم بریزم؟خدااااااا من بکش از دست این راحت کن..."حالم از رنگ قرمز بهم میخوره با جلد جزوه ایمونو واسه خودم عینک رنگی درست کردم آخه زمینو ازتون گرفته بودن که اومدین مریخ؟الان دوستای دانشگام استیجریشونم تموم شده کاش میشد برگردم...