صفحه 8 از 18 نخستنخست ... 456789101112 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 174

موضوع: دوست دارید کجا وچگونه زندگی کنید؟

  1. Top | #1
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    شماره عضویت
    1459
    نوشته ها
    267
    تشکر
    3,748
    تشکر شده 2,315 بار در 256 ارسال

    Question دوست دارید کجا وچگونه زندگی کنید؟

    سلام به تمامی منجمان عزیز وآوااستاری.
    حتما شما هم ممکن توی رصداتون وقتی به سیارات نگاه میکند این فکر که اگه من توی این سیاره زندگی میکردم......!(البته بدون در نظر گرفتن اینکه دربعضی از سیارات زندگی امکان پذیر نیست.)

    بنابراین میخواهم توی این تاپیک به این موضوع بپردازیم وکمی در تخیل خود سیر کنیم وفکر کنیم اگر جایی غیر از این مکانی که در ان زندگی میکنیم زندگی میکردیم (هرجایی روی این کره ی خاکی ویا حتی خارج از منظومه شمسی وراه شیری و...

    فکر میکنیددلیل انتخابتون برای زندگی در اون مکان چیه>؟ ویا شرایط جوی ویا محیطی( مثلا فکر کنید در مریخ ویا یک سیاره فرازمینی زندگی میکنید اون محیط از نظر شما چه شکلی؟)

    واز همهمهم ترایا باز هم دنبال نجوم ونگاه کردن به اسمان بالای سرتان بودید؟ حتی اگه تنها یک منجم در اونجا وجود داشت واونم شما بودید؟

    ممنون میشم اگه من را در پرسش به این سوالات در این تاپیک یاری کنید.

    -------------------

    روند جدید تاپیک، لطفا این لینک را مطالعه بفرمایید


    زندگی در زهره: 1......2

    زندگی در مریخ : 1...2...3...4...5...6

    زندگی در6... 5... 4...
    Gliese 581g: 1...2...3...

    زندگی در تیتان:1...2...3...4...5...6...7...8 ...9...10...11



    ویرایش توسط آسمون : 12-30-2013 در ساعت 11:48 PM
    امضای ایشان


    Somewhere
    Something
    Incredible
    Is waiting
    To be known


    'Carl Sagan'




  2. Top | #71
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    104
    نوشته ها
    1,626
    تشکر
    25,887
    تشکر شده 13,425 بار در 1,655 ارسال

    سلام خدمت دوستان
    تا پایان مهلت ارسال داستان هاتون حدود 23-24 روز دیگه مونده که این زمان تمدید نمیشه یعنی برای داستان بعدی محل داستان عوض میشه.

    پست رو زدم که اگر دوستان فراموش کردند یادآوری بشه.

    ضمنا چون داستان ها جنبه آموزشی دارند لینک هر کدام در پست اول تاپیک قرار داده می شود.


    ممنون و موفق باشید
    امضای ایشان
    کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی میکنم شبیه کهکشان شوم



  3. Top | #72
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    شماره عضویت
    7476
    نوشته ها
    552
    تشکر
    6,383
    تشکر شده 4,689 بار در 597 ارسال

          زندگی من در زهره...

    گاهی دلم برای زمین تنگ میشود برای دریاهایش,آسمان آبی ,پرندگان ,حتی برای طلوع خورشید از مشرق زمین...اینجا روزها خورشید از مغرب طلوع میکند زیباتر و باشکوه تر از آنچه که همیشه در زمین میدیدم...تفریحمان شده نظاره کردن شراره های باشکوهش...

    روزها گرم و سوزان و طاقت فرساست.آتشفشانها لحظه ای آرام نمیگیرند...آسمان گلگون,زمین گلگون...

    شبها وقتی کلوله بار دلتنگیم را به دوش می اندازم وبه آسمان خیره میشوم از همه بیشتر دلم برای ماه تنگ میشود کاش خواهر کوچک لپ گلیمان تنها یک قمر داشت...

    زمین!یگانه نگین فیروزه ای کیهان...بیشتر از همیشه دلتنگت هستم...
    ویرایش توسط مداد رنگیهام : 05-22-2013 در ساعت 10:09 PM
    امضای ایشان
    با احتیاط نا امید شوید معجزه خبر نمیکند


  4. Top | #73
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    كاربر ممتاز آوااستار
    مدال طلای كشوری المپياد نجوم
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    شماره عضویت
    1120
    نوشته ها
    2,424
    تشکر
    12,335
    تشکر شده 28,319 بار در 2,458 ارسال

    برگی از دفترچه خاطرات پیمان اکبرنیا در زهره* / 22 می 2630 میلادی

    این نور نارنجی رنگ آسمون آخر یک روز منو می‌کُشه. توی زمین که بودیم چشمامون به نور آبی عادت کرده بود حالا نه نور آبی هست نه خورشیدی توی آسمونه! این ابرهای لعنتی همیشه تو آسمونن و حداقل یک بارونی هم نمیباره که آدم دلش به تنوع خوش باشه. مجبورم همش عینک آبی رنگ بزنم بلکه دلم یکم به یاد گذشته‌ها وا شه...

    دیروز دوستم رضا رفته بود بیرون پایگاه فضایی برای تعمیر یک سفینه که لباسش دچار یک نشتی کوچیک شد و در اثر فشار زیاد جو ترکید. باز خدا رو شکر که لباس‌های جدید 2 لایه هستند وگرنه مثل تلفات ماه‌های قبل یکی دیگه هم از جمعمون کم می‌شد. اینجا همش آدم استرس داره واقعا نمی‌دونم چرا من رو برای ماموریت فرستادند اینجا؟ این همه جای بهتر بود. منم که تازه ارتقا گرفته بودم نباید فرمانده منو می‌فرستاد مریخ؟ حقم نبود بعد از این همه سال کار؟

    آخرش نفهمیدم ساختن پایگاه برای بشریت توی این جهنم چه فایده‌ای داره؟ آره درسته زمین دیگه جای زندگی نیست ولی آخه زهره؟ دیروز با مادرم صحبت می‌کردم توی زمین. با وجود اینکه الان 196 سالش شده ولی هنوز میتونه با کمک رباتی که براش خریدیم راحت راه بره امیدوارم بتونم تا 2 سال دیگه برم ببینمش. زمینم اوضاعش رو به راه نیست با وجود اینکه از سال 2598 همه کشورها یکی شدند و تحت حاکمیت واحد هستند، ولی هنوز عدالت اجتماعی وجود نداره و هنوز همون داستان‌های نژاد پرستی مربوط به اواخر هزاره‌ی قبلی میلادی ادامه داره. من نمی‌دونم این آدم‌ها کی قراره واقعا آدم بشن. بگذریم... .

    امیدوارم فرمانده بگذاره از اینجا برم واقعا دلم برای زمین تنگ شده. محیط اینجا داره من رو افسرده میکنه... .


    * پیمان اکبرنیا: از مهندسین ساخت پایگاه‌ها و سازه‌های فضایی بود که سال 2640 در مسیر حرکت بین سیاره‌ای از زمین به مریخ در سن 176 سالگی در کمال ناباوری به طور ناگهانی در گذشت.


  5. Top | #74
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    شماره عضویت
    7476
    نوشته ها
    552
    تشکر
    6,383
    تشکر شده 4,689 بار در 597 ارسال

    آبجی زهرمون وقتش تموم شد...آسمون جون بریم سیاره بعدیییییی
    امضای ایشان
    با احتیاط نا امید شوید معجزه خبر نمیکند

  6. 6 کاربر مقابل از مداد رنگیهام عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. Top | #75
    کاربر فعال

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    شماره عضویت
    3948
    نوشته ها
    90
    تشکر
    696
    تشکر شده 1,128 بار در 87 ارسال

    نقل قول نوشته اصلی توسط آسمون نمایش پست ها
    با سلام به تمام دوستان عزیز

    قصد داریم این تاپیک خاک گرفته رو از نو و با روشی جدید ادامه بدیم...

    روش به این صورته که هر چند روز یک بار یکی از سیارات،اقمار و ..... معرفی می شوند و از اعضا درخواست میشه که با توجه به شرایط محیطی اون مکان،داستانی جذاب از زندگی خود در آنجا که هم مسائل علمی در آن بیان شده باشد و هم حالت تخیلی داشته باشد را خیلی کوتاه در حد چند خط اینجا به اشتراک بگذارند.
    و در پایان فرصت، هر کدام از داستان ها که جذابیت بیشتری هم از نظر علمی و هم ادبی داشت به عنوان برنده اعلام خواهد شد و به خاطر رسمیت پیدا کردن مسابقه جایزه ناقابلی که شارژ تلفن همراه هست تقدیم میشه.
    برای داوری داستان ها هم از مدیران کمک میگیرم و البته مدیران هم میتونند در مسابقه شرکت کنند.

    به زودی در پست بعدی موضوع داستان نویسی (در واقع زندگی نامه نویسی ) اعلام خواهد شد.

    با تشکر از آقای
    yperseusy گرامی به خاطر مشورتی که دادند.



    منتظر باشید...
    سلام
    خیلی ایده جالبی بود برای این تاپیک
    فقط ای کاش تاپیک هایی که مثل این تاریخ دارن، تو صفحه اصلی سایت یه آلارمی هم داشته باشن...
    من که این دفعه از زهره جا موندم
    امضای ایشان
    من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

    و نمی خندم اگر فلسفه ای، ماه را نصف کند...

  8. 13 کاربر مقابل از elahe rafiei عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  9. Top | #76
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    104
    نوشته ها
    1,626
    تشکر
    25,887
    تشکر شده 13,425 بار در 1,655 ارسال

    نقل قول نوشته اصلی توسط andromedagirl نمایش پست ها
    تو یه سیاره تو کهکشان ngc7331 یا(آندرومدای کوچک که به دلیل شباهتش به آندرمدا این اسمو روش گذاشتن ) فکر کنم اونجا به بهشت نزدیک تره .یا توی سحابی گل (اسم دقیقشو نمیدونم همونی که شبیه گل رز قرمزه که توی آیه ی 37 سوره ی الرحمن خدای بزرگ گفته :و آنگاه که آسمان شکافته شود تا چون گل سرخ گون و چون روغن گردد . فکر کنم منظورش همین سحابیه که خییییلی زیباست شاید اونجا به بهشت نزدیک تر باشه .......
    نقل قول نوشته اصلی توسط skynight نمایش پست ها
    یه خونه ی دنج چوبی رو یه درخت 1000 ساله تو جنگل ، نزدیکیا یه دریاچه باشه
    تنهای تنها
    با چندتا تلسکوپ یه نقشه ، چندتا فیلتر،لب تاپ،چندتا کتاب شعر ووسایل لازمه ی زندگی
    زندگی رو سر کنی
    بی هیچ مزاحمتی
    همچین جایی میشناسین من بعد گرفتن مدرکم برم اونجا؟؟؟!
    دوستان لطف کنید با توجه به روند جدید تاپیک پست بگذارید، حتی اگر پست ابتدایی تاپیک را مطالعه کنید متوجه این تغییر خواهید شد.لطفا پست ابتدایی تاپیک بخصوص لینک قرار داده شده در آن را به خوبی مطالعه بفرمایید.پست هایی که مربوط به روند جدید تاپیک نیستند حذف خواهند شد.

    نقل قول نوشته اصلی توسط مداد رنگیهام نمایش پست ها
    آبجی زهرمون وقتش تموم شد...آسمون جون بریم سیاره بعدیییییی
    شرمنده من دیروز نتونستم بیام که اعلام تمام شدن این موضوع رو بدم.
    انشالله به زودی موضوع بعدی اعلام می شود.
    امضای ایشان
    کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی میکنم شبیه کهکشان شوم


  10. 17 کاربر مقابل از آسمون عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  11. Top | #77
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    104
    نوشته ها
    1,626
    تشکر
    25,887
    تشکر شده 13,425 بار در 1,655 ارسال

    با تشکر از خانم مداد رنگیهام عزیز و آقای اکبرنیا ی محترم که داستان های خودشون در رابطه با "زندگی من در زهره" رو ارائه دادند.البته دوستان بیشتری سوال پرسیده بودن و قصد شرکت داشتند که فکر میکنم به دلیل فصل امتحانات فرصتی پیدا نکردند.

    انشالله در موضوعات بعدی شاهد داستان های بیشتری باشیم.


    خوب برای بار اول برگزار شد و فقط دو نفر شرکت داشتند و هر دو خیلی خوب و شیوا داستان رو بیان کردند هر دو رو برنده اعلام می کنیم و هدیه ناقابلی خدمتشون تقدیم میشه.



    و اما موضوع داستان نویسی بعدی:



    زندگی من در مریخ



    دوستان لطفا داستان های خودتون رو تا تاریخ 13 تیر ماه در همین تاپیک قرار دهید.

    درباره مریخ بیشتر بدانید:

    مریخ 1

    مریخ2


    ویرایش توسط آسمون : 06-03-2013 در ساعت 01:01 PM
    امضای ایشان
    کمی ستاره روی صورتم بپاش
    سعی میکنم شبیه کهکشان شوم


  12. 15 کاربر مقابل از آسمون عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  13. Top | #78
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Oct 2012
    شماره عضویت
    5839
    نوشته ها
    161
    تشکر
    3,307
    تشکر شده 1,240 بار در 176 ارسال

          برگه ای کشف شده از نوشته های فضانورد ی در مریخ

    یه کم طولانیه!
    2015-10-10
    امروز که بگذرد یک هفته است که فرود آمده ام.بعد از چهار ماه خواب مصنوعی زندگی ام رنگ و بوی جدیدی گرفته است،هنوز ارتباطم با زمین برقرار نشده است.
    گاهی،به تنهاییم که فکر میکنم خوف برم میدارد،نکند مریخی های در فیلم ها حقیقت داشته باشند.فکرش را که میکنم ترس مثل خون در سراسر وجودم جریان پیدا میکند.این روزها هزاران هزار کابوس وحشتناک در خواب هایم رژه میروند.
    دلم برای زمین تنگ است.اینجا زیباست و غریب،قرمز و سنگی طلوع خورشید زیباست ولی بی شک در زمین زیباتر؛قمرها زیبایند اما ماه زیباتر.
    دلم دریا،خاک قهوه ای،درخت و پرنده میخواهد،اینجاهیچ کدام اینها را ندارد،از همه مهم تر هوس آش رشته مادر بزرگ و قورمه سبزی مادر را کرده ام.
    اینجا بوی زندگی نمیدهد.
    از همه بیشتر کرم های بد بوی ضد آفتاب حالم را به هم میزنند.
    ----------------------------------------------------------------------
    تاریخ:8-2-2017
    مکان:تهران
    ساعت:22,00
    اخبار شبانگاهی،عناوین اصلی:
    فضانورد ایرانی پس از حدود 2سال انجام خدمات شایان برای بشریت پس از 4 ماه به زمین باز خواهدگشت
    این فضانورد پرشور امروز توسط سازمان ناسا پیداشد،باعث تأسف است که باید بگوییم آنان هنگام یافتن ایشان پس از بررسی موارد موجود دریافتند که 2 روز از مرگ ایشان بر اثر سکته ی قلبی میگذرد،این فاجعه را به ملت ایران و خانواده ی گرانقدر ایشان تسلیت عرض مینماییم
    روحش شاد و یادش گرامی
    ویرایش توسط skynight : 06-04-2013 در ساعت 12:51 AM
    امضای ایشان
    I hope God grant you the serenity and power to struggle on

  14. 14 کاربر مقابل از skynight عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  15. Top | #79
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    کاربر ممتاز
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    شماره عضویت
    7476
    نوشته ها
    552
    تشکر
    6,383
    تشکر شده 4,689 بار در 597 ارسال

    دوباره شنبه شد.باید کم کم وسایلمو جمع کنم بریزم تو کوله و منتظر شم تا مامان بیاد منو ببره ترمینال آخه بابا امروز دیر میاد.دوباره راه تکراریه کرج قم...پس کی تموم میشه این آوارگی؟وسایلمو جمع کردم شارژرمم برداشتم آخه همیشه جا میذارمش یه بار کرج یه بار قم...مامان میاد یه لیوان آب میخوره میگه حاضری؟-بله. راه میوفتیم...میرم طرف باجه .چقدر امروز بداخلاق شده این بلیط فروشه...بلیطو میگیرم مپرسم:آقا ماشین کدومه؟مرد با بیحوصلگی جواب میده: نارنجیه بیرون پارکه...با مامان خداحافظی میکنم سوار اتوبوس میشم پره پره...میشینم رو صندلی بغض داره خفم میکنه باز همون آهنگای تکراری ...نیم ساعته تو راهیم ماشین وای میسته همه دارن پیاده میشن!از پنجره بیرونه نگاه میکنم یکم شلوغه...راننده داد میزنه خانم سریع پیاده شین!پیاده میشم یه عالمه سرباز دورمون کردن فلش عکاسا کورم کرده...-خدایا چه خبره؟واسه چی گرفتنمون؟ با سیل جمعیت میرم به سمت یه ساختمون.از پله ها میریم.پایین هنوز سربازا دورمونن...اینجا فقط صندلیه...گریه امونم نمیده –آقا تو رو خدا!بذارین برم. من اصلا با اینا نیستم من باید قبل 9 خابگاه باشم تو رو خدا تو رو خدا...مرده نزدیک میشه خانم ما که اولش گفتیم خوب فکراتونو بکنین الانم دیگه اسما رد شده ایسگاه نمیشه کاریش کرد. یه جور جیغ میزنی انگار به زور اوردیمت میخواستی داوطلب نشی...من با خودم میگم این روانی چی میگه؟شمارش معکوس آغاز میشه 10 9 8...


    و اینجوری بود که من 3 سال آزگاره اینجام...چشمم کور درست سوار اتوبوس میشدم...منو چه به داوطلب شدن واسه زندگی تو مریخ...از اینجا زمین اندازه نخودم نیست.این زن همسایه ام اعصاب واسم نذاشته هر روز غروب که میشه جیغو شیونو کتک کاری که" بچه انقدر نپر اینجا زمین نیست جاذبه ضعیفه اگه از جو خارج شی من چه خاکی تو سرم بریزم؟خدااااااا من بکش از دست این راحت کن..."حالم از رنگ قرمز بهم میخوره با جلد جزوه ایمونو واسه خودم عینک رنگی درست کردم آخه زمینو ازتون گرفته بودن که اومدین مریخ؟الان دوستای دانشگام استیجریشونم تموم شده کاش میشد برگردم...
    امضای ایشان
    با احتیاط نا امید شوید معجزه خبر نمیکند

  16. 14 کاربر مقابل از مداد رنگیهام عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  17. Top | #80
    کاربر ممتاز

    عنوان کاربر
    كاربر ممتاز آوا استار
    مدال برنز كشوری المپياد نجوم
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    شماره عضویت
    941
    نوشته ها
    268
    تشکر
    447
    تشکر شده 1,006 بار در 247 ارسال

    دوست دارید کجا وچگونه زندگی کنید؟         
    اون روز خیلی عصبانی بودم از دست همه .از هم کلاسیام بگیر تا مامانم که مدام بهم یادآوری می کرد که باید برای نهایی بخوانم و از آقای نجاری که سعی داشت منو از کنکور بترسونه.
    با خودم گفتم چی می شد اگه دیگه هیچ وقت این حرفای آزاردهنده رو نمی شنیدم و با همین خیال ها از باگت به سمت خونه راه افتادم.
    یه استکان چای تلخ خوردم و از خستگی ناشی از شب زنده داری برای زبان فارسی در حالیکه سرمو روی میز آشپزخونه گذاشته بودم خوابم برد.
    نمی دونم چند ساعت خواب بودم.فقط می دونم وقتی بیدار شدم خیلی تشنه ام بود.رفتم آب بخورم اما متوجه شدم که خبری از یخچال نیست.خوب که چشمامو باز کردم دیدم حتی دیگه خبری از خونه هم نیست.
    امروز خورشید چه قدر کوچولو شده...
    خدای من چه اتفاقی افتاده؟
    تینا رو صدا می زنم اما تینا نیست!این جا هیچ کس نیست!
    اومدم راه برم ولی انگار داشتم پرواز می کردم مثل این که فنر به پام بسته باشن.بویینگ بویینگ.کیف می داد...
    یه کم که گذشت متوجه شدم این جا 2 تا قمر داره.دیگه کم کم داشتم شک می کردم!آره اون جا زمین نبود.اون خاک قرمز رنگم کاملا اینو بهم فهموند کهچه بلایی سرم اومده!من جزو گروه طردشدگان از زمین شده بودم.
    آخه می دونین توی زمین جدیدا قانونی ایجاد شده که در اون آدم هایی که از زمین بیزار هستند رو به فضا پرتاب می کنند.هر کس رو به یک جایی می فرستن و اون افرادی که خیلی آزارشون می دهند رو هم توی فضا رها می کنن.قسمت من مریخ بود...
    خوشحال بودم چون حالا می تونستم تحقیقاتم روی آدم فضایی هارو جدی و توی محیط ادامه بدم.دیگه آقای نجاری نمی تونست منواذیت کنه!این جا می تونستم برای خودم یه زندگی تازه بسازم.هنوزم تشنه ام بود.بعد از جست وجوی زیادی که برای پیدا کردن آب کردم متوجه شدم که یا توی مریخ یا آب نیست یا اگه هست هم مثل بهشت برین نیست که از زیرش انهار روان باشه.
    سعی کردم به تشنگیم فکر نکنم.
    به تخته سنگی که روش فرود اومده بودم برگشتم.تحقیقاتم نشون می داد که اگه موجود فضایی وجود داشته باشن توی طول موج های خاصی میشه باهاشون ارتباط برقرار کرد.از خودم صداهایی مثل ویپ یا بیپ یا هرچیز مثل اون رو در آوردم ولی هیچ صدایی نبود که جواب بده حتی هیچ هیولایی نیومد که منو بخوره.آخر دیگه از کاربرد فحش و این ها هم استفاده کردم ولی فهمیدم من تموم این مدت زندگی خودم رو تلف کرده بودم.آدم فضایی وجود نداره یا اگر هم هست اصلا تمایلی به برقراری ارتباط با ما نداره!شایدم این شرایط تبعید بوده...نمی دونم!
    چند روز گذشت و من بازم به خودم دلداری می دادم که این جا بازم از زمین بهتره!
    حالا می فهمیدم که هیچ جا مثل زمین خودم و هیچ کس مثل مادرم با همه ی غرهایی که می زنه و هیچ محیطی دوست داشتنی تر از مدرسم حتی با وجود آقای نجاری نیست!
    خیلی به خاطر اشتباهی که کرده بودم گریه کردم و خوابم برد...
    اشتباه نکنین!وقتی بیدار شدم مامانم بالا سرم نبود که بگه دخترم داشتی خواب می دیدی!وقتی بیدار شدم بازم روی همون سنگ بودم.دیگه راه برگشتی نبود!
    حکم من رو قاضی حکم تبعید ابدی تنها صادر کرده بود.
    حالا 8.5 سال مریخی می گذره و من هنوز این جام اگه یه روز یکی از شما اهل زمین تونستین بیاین این جا خوشحال می شم ببینمتون!خیلی دلم برای زمینی ها تنگ شده...
    امضای ایشان
    نبیند مدعی جز خویشتن را
    که دارد پرده ی پندار در پیش
    گرت چشم خدابینی ببخشند
    نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش

    #سعدی

  18. 14 کاربر مقابل از المپیاد نجوم عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


صفحه 8 از 18 نخستنخست ... 456789101112 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 5 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تاثیر تکنولوژی فضایی در زندگی انسان
    توسط پیمان اکبرنیا در انجمن تکنولوژی‌ها و یافته‌های علم فضا
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: 08-08-2012, 10:11 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق برای آوا استار محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد