به یاد کوهنوردانی که در قله برودپیک جاودانه شدند.
آیدین بزرگی، پویا کیوان و مجتبی جراحی
از تیم پنج نفره گروه کوهنوردی آرش در آخرین صعودشان توانستند پرچم ایران را بر بلندی قله ۸۰۴۷ متری «برودپیک» به اهتزاز درآوردند و مسیری تازه به نام ایران در دل هیمالیا گشوده و ثبت کنند. شیرینی این افتخارآفرینی اما هیچگاه بر کام ایرانیان ننشست و این قهرمانان در مسیر بازگشت از قله، گم شدند و با گذشت چند از روز از مفقود شدنشان، امیدها برای یافتنشان رو به ناامیدی گرایید و در نهایت خانواده این عزیزان به پایان جست و جو رضایت دادند.
و امروز این ما هستیم،این ما هستیم که یاد آن ها را گرامی می داریم....
به یاد آن ها شمع هایمان را روشن می کنیم...
تا یک بار دیگر خاطر رفتنشان و نامه پردرد آیدین بزرگی را با هم مرور کنیم، نامهای که در آخرین بندش آمده بود:
نقل قول:
نه این ما نیستیم. تنها هم نیستیم. این شمایید. شما که این راه را ادامه خواهید داد، شما که این تفکر را زنده نگه خواهید داشت، شما که فریب تکرار را نخواهید خورد، در باتلاق عاشقان میز و صندلی فرو نخواهید رفت. این شمایید که غرور مایید، که پیشران مایید، که انگیزهٔ مایید. این دستان شماست که دعاگوی ماست، که خیرخواه ماست. این شمایید که همیشه زنده خواهید ماند، که آینده متعلق به شماست، که آینده متکی به شماست. آری این شمایید، فقط کافی است بخواهید، بهترینها را، رشدکردنها را، بالاترینها را، اولینها را.
همچنین نامه ی خواهر آیدین بزرگی امروز در رسانه ها منتشر شد،متن این نامه به شرح زیر است:
نقل قول:
میخوام بی پرده بنویسم که دلم برات تنگ شده. دو هفته ای میشه که صداتو نشنیدم و بهت نگفتم مواظب خودت باش. موقع رفتن تو فرودگاه انقدر شوق رفتن داشتی که حتی نذاشتی ببوسمت، بغلت کردم و چند ثانیه به آغوش کشیدمت و در حالی که اشک تو چشمام حلقه زده بود و تو نمی خواستی که گریه کنم از بغلم اومدی بیرون و گفتی کفایت میکنه ولی اون چند ثانیه بغل کردنت اصلا کفایت نمیکرد آیدین. چقدر پشیمونم که خودمو به زور تو بغلت نگه نداشتم و چقدر پشیمونم که صورتتو تو دستام نگرفتم و تو چشمات نگاه نکردم و بهت نگفتم اگه تو نباشی میمیرم. چقدر پشیمونم که شاید واسه آخرین بار نبوسیدمت...
نقل قول:
تفاوت به دنیا اومدن من و تو فقط 5 دقیقه بود و تو 5 دقیقه دیرتر از من به دنیا اومدی ولی واسه رفتنت از پیشم خیلی زوده. اینارو مینویسم که بیای و بخونی و بدونی که شب ها عکست رو روی قلبم میذاشتم و تا صبح مواظب بودم تکون نخوره تا صدا و انرژی تپش قلبم که 9 ماه تو فاصله چند سانتیمتری ازهم بود و حتی همزمان قلبامون تشکیل شده بود بهت انرژی بده و زودتر برت گردونه و روزنامه ای رو که عکستون توش چاپ شده بود رو زیر بالشم میذاشتم تا زودتر برگردی...
اینو بدون که برای من همیشه زنده ای و فقط ناراحتی من از دلتنگیه. از اینکه نمیدونم دیگه کی ممکنه بتونم ببوسمت و بغلت کنم و دستاتو تو دستام بگیرم. از اینکه نمیدونم دیگه کی میتونم تو چشمات زل بزنم و بگم دوست دارم داداشم ...
براستی که هرگز نمیمیرند آنهایی که در قلب ها زنده اند.