شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
امشب برای من خاطرهی دو سال پیش زنده شد که همین وقتها بود که با آقای امام و دوستان رفتیم نیاسر، تمام صحنههای اون شب و مراسم حافظخوانی کوچیکی که داشتیم یادم اومد. در عین حال که این خاطرات غمگینم میکنه این اطمینان رو هم در قلبم ایجاد میکنه که تاثیر ایشون بر دوستان، شاگردان و سایر اطرافیانشون انقدر تاثیر بزرگ و مثبتی بوده که با وجود اینکه دیگه حضور فیزیکی ندارند، یاد ایشون در ذهن هر کسی که حتی یک بار ایشون رو دیده، زنده و جاوید باقی میمونه. امیدوارم ما بتونیم راه ایشون رو در کنار هم ادامه بدیم.
با سعدی شروع کردم و با حافظ تمام میکنم:
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی