یک کارتونی به نام گربه های فضایی. تلفیق کارتون و عروسک بود. جمعه ها از شبکه یک پخش می شد فکر کنم.
آنقدر این کارتون روی من اثر گذاشت که رفتم موزاییک آشپزخانه یمان را با چکش و پیش گوشتی طی یک ماه کندم و درآوردم تا آن ور زمین را ببینم!
فکر می کردم اگر این موزاییک را بردارم زیرش دیگر چیزی نیست و من می توانم فضا را مثل آن گربه ها ببینم.
یک کارتون دیگری هم بود به نام دژ فضایی که من به معنای واقعی عاشقش بود. این کارتون بابابزرگ تمام این کارتون های دیجیمون و ترنسپورتر و ... اینا بود.
چوبین و شازده کوچولو هم که رو شاخش بود
از همان جاها علاقه من به فضا ( ونه نجوم) آغاز شد و با کتب فضایی که خواهرم از مدرسه اش برایم می آورد سرگرم میشدم. از شانس خوبم خواهر دیگرم هم در حسینه ارشاد کار می کرد و از آن جا هم برایم کتاب های ریادی می آورد.
یک کتابی بود به نام کاپیتان اسکارلت یا یک همچین چیزی که تو اون زمان ها نمی فهمیدم چی میگه ولی خب باهااش حال می کردم!!
این ها گذشت و گذشت تا رسیدم راهنمایی. پروژه سوم راهنمایی ام را نجوم انتخاب کردم و انجا برای اولین بار با صور فلکی آشنا شدم و برای بازدید کنندگان توضیح می دادم. از طرف مدرسه برای پروژه ام رفتم مرکز علوم و ستاره شناسی و دیدن آسمان نما همانا و علاقه مندی به نجوم همان. همان سال از طرف مدرسه یک کلاس نجوم برپا شد که شاید سطح سواد بچه ها از معلمش بیشتر بود و به جای خاصی هم البته نرسیدیم!
از آن موقع بود که دیگر می گفتم:
زچشم من بپرس اوضاع گردون
که از شب تا سحر اختر شمارم
البته فقط حرفش را می زدم ..!