سلام
من اسمم زهره ست . وقتی پنجم ابتدایی بودم تازه فهمیدم اون جسم پرنور تو آسمون سیاره ی زهره ست که گاهی بعد غروب گاهی قبل طلوع خورشید دیده می شه . این باعث شد بیشتر به آسمون نگاه کنم و خیلی زود عاشق آسمون و زیباییهاش بشم .
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
من اسمم زهره ست . وقتی پنجم ابتدایی بودم تازه فهمیدم اون جسم پرنور تو آسمون سیاره ی زهره ست که گاهی بعد غروب گاهی قبل طلوع خورشید دیده می شه . این باعث شد بیشتر به آسمون نگاه کنم و خیلی زود عاشق آسمون و زیباییهاش بشم .
از دوران راهنمایی یک شب یک هو متوجه یک چیز خیلی خوشگل درست بالای سرم شدم !
درست وسط آسمون بود خیلی قشنگ بود واقعیتش رو بخوای تا اون موقع چیزی به اون قشنگی ندیده بودم
حدود 2 3 تا شهاب بود !
تقریبا از همون موقع ها بود آسمون برام یه شکل دیگه شد برام جالب بود خیلی جالب !
هیچ وقت دنبال نجوم به صورت حرفه ای نرفتم اما خیلی نجوم و آسمون رو دوست دارم :6: اینم شرح آشنایی من با نجوم و آسمون http://forum.avastarco.com/forum/ima...nice%20day.pngهمه چی با یک شهاب شروع شد :pacman:
من وقتی دوم دبستان بودم یه کتاب داشتم به اسم "فضا" نشستم خوندمش:)
خیلی خوشم اومد از اون به بعد بود که به نجوم علاقه مند شدم:thanks:
از همون موقع راه زنگیمو انتخاب کردم و در برابر پافشاری دیگران که برو این کاره شو اون کاره شو وایسادم تا اینکه بی خیال شدن:sSig_woohoo2:
انقدر از اون کتاب تو مدرسه تعریف کردم که دست نصف کلاس چرخید و البته در آخر نسخه پاره شده به دستم رسید:banghead:
البته هنوز همون نسخه پاره رو دارم;)
بعد از اون رفتم کلاس های زعفرانیه یه ترم با آقای ترابی عزیز و یه ترم با آقای نوروزی عزیز کلاس داشتم:love:
بهترین معلم های زندگیم بودن
ولی در آخر به علت راه بسیار دور بیخیال شدیم:sad:
ولی من نجومو ادامه دادم تا اینکه الان دوباره تونستم برم رصدخونه زعفرانیه:دی
امیدوارم بازم بهترین روزهای زندگیم رقم بخوره:hope my fake smile
امیدوارم برای همه ی نجومی ها به خصوص آوا استاری ها بهترین روزهاشون اونم از طعمه نجومی باشه:smile:
وقتی که سوم دبستان بودم کتاب من وبابام رو نشستم خوندم
آخر کتاب نوشته بود هر وقت دلت واسه من تنگ شد به آسمون نگاه کن و ماه را پیدا کن اگه یکم بهش دقت کنی میتونی چهره من و ببینی .:)):13:
منم از اون به بعد هر شب زل میزدم به ماه تا بلکه بتونم چهره ای رو پیدا کنم ولی کم کم حواسم به چیز های جداب تر آسمون جذب شد
واین شد که ما عاشق نجوم شدیم و.....
نجوم به نظرم تنها علمیه که علاوه بر زیبایی گسترده ش، به بزرگترین سوالای زندگی آدم پاسخ میده!
و این خیلی فوق العادس :)
آن موقع شایعه ی نابودی جهان در سال ۲۰۱۲را دادند من یه جورایی از نجوم خوشم اومد مخصوصا از برخورد سیارات اما نه با زمین:brigade.baka-wolf.c
منم بچه بودم، شهاب دیدم 1 دونه
قشنگ این شکلی بودم: :o
:دی
بعد از اون هی خیره میشدم که دوباره ببینم :دی
یه دوربین دوچشمی داشتیم
با اون نگا میکردم(خیلی هم قشنگ هیچی سر در نمیووردم!:دی)
اما خب جدی تر توی دبستان علومش که سیاره هارو معرفی میکرد..
اونجا بیشتر علاقه مند شدم و کتاب های فضایی و نجومی میخوندم
تا اینکه با المپیاد آشنا شدم و الان اینم وضعمه:دی(المپیاد پاره تنم و این جور قضایا:دی)
در ابتدا يه كتاب خوندم كم كم از نجوم خوشم اومد بعدا چند تا مستند ديدم و چند تا فيلم ديگه
می شه تقریبا یه شهاب سنگ رو عامل علاقه مندی ام در نظر گرفت ولی خودم هم دقیقا نمی دونم چطور به نجوم علاقمند شدم!
عشق بین من و آسمان چطور اغاز شده
بچه که بودم اولین کلماتی که بعد از بابا و مامان گفتم سفو بود بعد شد سفون بعدش شد آسفون و در نهایت تبدیل به اسمون شد!!! نجوم جزئی از وجودم بود از همان ابتدا. از اون زمونای بچگیم دوتا ارزو داشتم یکی فضانورد بشم یکی ستاره شناس
یادمه شش سالم بود همیشه تابستونا تو پشت بوم می خوابیدم فقط به عشق ستاره ها خیلی کنجکاوی می کردم اما زیادی کسی جوابم رو نمی داد . من نمی دونستم از کجا شرورو کنم قصه ی من و اون از جایی شورو شد که چیز هایی تو کتاب علوم چهارم دبستان دیدم که در مورد اسمونم بود (تموم زندگیم )از اون به بعد دیوونه شدم دیوونه. هر کاری که می کردم با اسمون بود محال ممکن بود ونوسمو یه شب از یاد برم !!!!!!! یه علامات خاصی با هم داشتیم یه جورایی حالت احترام بهش. وارد راهنمایی شدم هر چی بیشتر می گذشت بیشتر عاشقش می شدم . دیگه فقط اسمون بود و من و دعاهام برای رسیدن به اسمون راستش تو این دنیا بین این ادمای زمینی که فقط خودشونو می بینن چطور می تونستم زندگی کنم مسخرم می کردن می گفتن اخه چطوری می خوای بری اسمون منم با تمام جزئیات برنامه های ایندمو می گفتم اونا هم پوزخندی نصیبم می کردن و من باز هم شب تا صبح اشک می ریختم از خدا می خواستم کمکم کنه
واسه رفتن به کلاسای نجومم باید از کوه بالا می رفتم واسه من مشکلی نداشت لذت می بردم اما اون ادمی که باید منو با خودش می برد عذاب می کشید دعا می کردم پادرد نکشه (هیییییییییی) خودتون بهتر می دونید چون بی تفاوت هم از هم نیستیم .تا دبیرستان دیگه خیلی چیزا می دونستم اما باز هم خیلی چیزا وجود داشت که باید می دونستم خیلی شبا قایمکی میرم پشت بوم اخه اجازه نمی دادن برم یا اگه برم باید یکی باهام بیاد می رفتم و من احساس راحتی نمی کردم ماه رو می دیدم و اشک می ریختم نمی دونستم چرا و هنوزم نمی دونم چرا تنها چیزی که بعد از خدا بهم ارامش میده اسمونمه بعد از اون درختم. اما همیشه نزدیک ترین راه رسیدن به ارامش نگاه کردن به اسمونم بود هنوزم این رویا رو دارم امید وارم این رویا که خوب می دونم دیگه محال نیست خیلی زود بر اورده بشه الان من همون آدمم دوم دبیرستان هستم و با وجود مخالفت های بسیار زیاد در مورد رشته و هدفم اما باز مسرانه به راهم ادامه می دهم با تمام مشکلاتی که شاید جاش نباشه این جا بگم مبارزه می کنم
تنها مرگ هایی که به نظرم می تونه جاودانه باشه اینه که یا در راه خدا باشه یا اسمون یا کشور یا در اخرین اولویت ها برای زمین مهربونم
بهر حال درسته خیلی از زمینی ها بدن اما زمین مادر حقیقی همه ی ماست پس جانم همواره فدای زمین و اسمان باد
به امید تنها امید
به یاد اسمان